کتابخانهمدافعانحریمولایت
مهرماه سال۹۴ مادربزرگ مادریم مریض شده بود..من و حمید به عیادتش رفتیم.. اصلا حال خوبی نداشت..خیلی نار
وقتی نصف بیشتر خوراکی ها را به نوه های صاحبخانه داد، از پله ها بالا آمدو گفت:" من که از پرونده ی اعمالم خیلی میترسم..حداقل شاید بخاطر دعای خیر این بچه های معصوم خدا از سر تقصیراتم بگذره".
🌷
یک هفته ای از این ماجرا نگذشته بود که تلویزیون اعلام کرد حاج حسین همدانی در سوریه به شهادت رسیده است..
وقتی حمید خبر شهادت را شنید ، جلوی تلویزیون ایستاده گریه می کرد..
خیلی خوب سردار همدانی را میشناخت..چون در چندین دوره ی آموزشی که در تهران برگزار شده بود با این شهید برخورد داشت..
🌹با حسرت گفت:" حاج حسین حیف بود..ما واقعا به حضورش نیاز داشتیم".
🔷🔹
همان روز عمه ما را برای ناهار دعوت کرده بود..موقع پاک کردن سبزی به عمه گفتم: سردارهمدانی شهید شده..حمید از شنیدن این خبر کلی گریه کرده..
حمید تا شنید، چشمهایش را گرد کرد که یعنی: برای چی به مادرم گفتی!
من هم فقط شانه هایم را انداختم بالا ،، دوست نداشت عمه ناراحتی اش را ببیند،...
برای همین رفت داخل اتاق و با خواهرزاده هایش مشغول توپ بازی شد ..به سروکله ی هم می زدند..
🏐
بیشتر صدای حمید می آمد تا بچه ها..هنوز هم گاهی اوقات بچه های خواهرش می گویند کاش دایی بود باهم توپ بازی می کردیم!!
✍ادامه دارد...
🌷۲۱۸
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🍂میدونم که چند وقته با #شهادت_سردار، به یادش اشک میریزی و غصه میخوری....
🍂میدونم منتظر انتقام کشور ازآمریکایی ... یه #انتقام_سخت...
تا مرهمی بر زخم دلت باشه...
اما
☝️مگه غیر از اینه که #انتقام از #آمریکا
انتقام از تفکر آمریکاییه❓
انتقام از تفکر غرب پرستیه❓
🔺اگر محصّلی، نیت کن از این به بعد بهتر از قبل درس بخونی📖،امام زمان پارکاب درجه یک میخواداا☝️
🔺اگه خانه داری...خونه ت رو دور کن از تجملات، از کالاهای خارجی، آهنگهای غربی، از غذاهای ناسالم، از یاد غیرخدا ...
#فرزندآوری و تربیت فرزندان صالح و انقلابی ...
⬅️اینا راه انتقام توست... 👌
🔺اگر دانشجو یا طلبه ای... خوب مطالعه کن و تحقیق... بعد شروع کن به روشنگری...بخصوص الآن تا زمان انتخابات مجلس ...
❌کمک کن افرادی وارد مجلس بشن که ضد تفکر آمریکایی باشند...
✔️ اینجوری قطعاً انتقام خون #حاج_قاسم رو تو این برحه از تاریخ انقلابمون خواهی گرفت.
#جمعه_خونین
#بیادسردار_سلیمانی
#سرداردلها
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
کتابخانهمدافعانحریمولایت
وقتی نصف بیشتر خوراکی ها را به نوه های صاحبخانه داد، از پله ها بالا آمدو گفت:" من که از پرونده ی اعم
گروهی که اسمشان در قرعه کشی برای سوریه درآمده بود پشت هم دوره های آماده سازی و آموزش رزم می رفتند..
روزهایی که حمید توی این جمع نبود دنیا برایش شده بود مثل قفس!!
پکر بود و حال و حوصله ی هیچ کاری نداشت..
💔 حس آدم جامانده ای را داشت که همه رفقایش رفته باشند..
🛫
موقع اعزام این گروه ، پروازشان چندباری به تعویق افتاد..هر روز که حمید به خانه می آمد، من از رفتن رفقایش می پرسیدم..
🌹حمید با خنده می گفت:" جالبه..هرروز صبح از این خداحافظی ها می کنیم ، دوباره فرداصبح برمی گردن سر کار!
بعضی از همکارا میگن ما دیگه روی رفتن سمت خونه نداریم..هر روز صبح خانواده با اشک و نذر و نیاز ما رو راهی میکنن ..ما خداحافظی می کنیم...باز شب برمی گردیم خونه!!"..
😄😄
شانزدهم مهر با ناراحتی آمد وگفت:" بالاخره رفتند و ما جاماندیم...پدرت موقع رفتنشون خیلی گریه کرد..همه رو تک تک بغل کرد ..ازشون حلالیت خواست و از زیر قرآن رد کرد".
☘
بابا سر این چیزها حساس بود..خیلی زود احساساتی می شد..این صحنه ها او را یاد دوران دفاع مقدس و رفقای شهیدش می انداخت..
📹
همان موقع بود که مستند ملازمان حرم ؛ صحبت های همسران شهدای مدافع حرم از شبکه افق پخش می شد..پدرم زنگ می زد به حمید و می گفت:" نذار فرزانه این برنامه ها رو ببینه".
یک دوره ای شبکه افق خانه ی ما ممنوع بود..آن روزها برای همه ی ما سخت می گذشت....
✍ادامه دارد...
🌷۲۱۹
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean