🔰 انتخابات مجلس بسیار مهم است، امّا انتخابات #خبرگان هم بسیار مهم است که ما در کنار این، داریم و در تعدادی از شهرها #انتخابات_خبرگان هست؛ آن هم نباید به حاشیه برود.
کاری که بر عهدهی خبرگان ملّت هست یک کار بسیار مهمّی است.
🔴 کاندیداهای جامعه مدرسین حوزه علمیه در #انتخابات میاندورهای #خبرگان معرفی شدند
1⃣ استان قم: حضرت آیت الله محمد یزدی
2⃣ خراسان رضوی: حضرت آیت الله محمدتقی مصباح یزدی
3⃣ فارس: حضرت آیت الله لطف الله دژکام
4⃣ تهران: حضرات آیات
علی مؤمن پور
عباسعلی اختری
غلامرضا مصباحی مقدم
5⃣ خراسان شمالی: حضرت آیت الله غلامرضا فیاضی
کتابخانهمدافعانحریمولایت
مادرم مثل من خوشحال بود و سربسر حمید می گذاشت تا حمید بخاطر محبتی که به من دارد سفرش را عقب بیندازد.
🌹لباس رو از من گرفت و گفت:" حسابی کاربلد شدی..بی زحمت این دکمه یقه لباس رو هم کمی بالاتر بدوز..لباس نظامی باید کامل زیر گلو رو بپوشونه".
با نخ مشکی دکمه را کمی بالاتر دوختم..
🌹وقتی دید گفت:" چرا با نخ مشکی دوختی؟ باید با نخ سبز این کار رو انجام می دادی".
منم گفتم: حمیدجان زیاد سخت نگیر..این دکمه برای زیریقه است..می مونه زیرلباس..اصلا مشخص نمیشه..
شدیداً روی آداب نظامی و بخصوص روی لباسهایش حساس بود و احترام خاصی برای لباس پاسداری قائل بود.
🍀
غروب برادر حمید برای خداحافظی آمد..با حسین آقا درباره سوریه و وضعیت نیروهایی که اعزام می شوند صحبت می کردند..حمید برای برادرش انار دان کرد..ولی حسین آقا چیزی نخورد..
وقتی که رفت، مشغول مرتب کردن خانه شدم..قراربود آن شب پدر و مادر و خواهرها و آقاسعید برای خداحافظی به خانه ی ما بیایند..
🍎🍌
میوه موزوسیب گرفته بودیم ..دیسی که میوه ها را در آن چیده بودم، بزرگ بود..برای همین میوه ها کمتر از تعداد مهمان ها به نظر می آمد..
🌹حمید هربار با دیدن دیس میوه ها می گفت:" برم دوسه کیلو موز بگیرم..کم میاد میوه ها".
می گفتم: نه خوبه..باور کن همین ها هم زیاد میاد..چون دیس بزرگه این طور نشون میده.
چنددقیقه بعد دوباره اصرار کرد..از بس مهمان نواز بود نمی توانست نگران کم آمدن میوه ها نباشد..آخرسر طاقت نیاورد..لباس هایش را پوشید و گفت:" من از بس استرس کشیدم دل درد گرفتم..میرم دو کیلو موز بگیرم"...
✍ادامه دارد..
🌷۲۳۲
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
محضرِ تو میفرستم صد درود و صد سلام
مۍنویـسم جـملہ اۍ را بـا تمامِ احترام
بیــخیالِ انتــخابـات و تمـامِ راۍهــا
بر سرِ ما عاشقانت ،سایہ ۍتو مُسْتَدام
#رضا_قاسمی
#انتخاب_اصلح
#رای_میدهیم
#به_عشق_رهبر
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
❤️📕
@ketabkhanehmodafean
#مولایغریبم مهدی فاطمه..
١١٨١ ساله كه كانديد
انتخاب شده از سوی خداست ...
ولی
كسی ايشان را به مردم تبليغ نمیكند
ستاد تبليغاتی ندارد
و كسی او را نمیخواهد ...
▪️ای کــاش کـه انتخابمان مهدی بود
▫️هرپرسش و هرجوابمان مهدی بود
@ketabkhanehmodafean
این بار هم به نام خدا، رأی میدهیم
با استعانت از شهدا رأی میدهیم
ای رهبر عزیز شما امر کرده ای
ما هم به عشق "امر شما" رأی میدهیم
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
یاران مهربان
باماهمراه باشید
🇮🇷🌷🇮🇷
@ketabkhanehmodafean
غرور بادکنکی🎈 🎈 🎈
ماشین مان 🚘را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی.
با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، 🚗🚗🚗🚗همراه شدیم
و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری بود، روی دوشمان گذاشتیم🚶🏻♂️🚶🏻♂️.
خیلی زود رسیدیم و بعد از عرض ادب خدمت بی بی، رفتیم سمت دشت.
به یاد داستان بی بی زبیده افتادم:
دشت خالی بود و پرنده ای 🕊پر نمی زد؛
“سربازان رسیدند…
وقتی بانو را با دو خادمه اش فراری دادند، شیعیان جنگیدند.
حدود دویست شیعه را کشتند😭. و دل بانو خون شد، نه از تنهایی، که از خون های بر زمین ریخته شده.
ریختند و رفتند.
بانو را هم با دو خادمه اش بالای کوه کشتند.
رها کردند و رفتند.
آری، دشمنت کشت ولی نور ☀️تو خاموش نشد.”
نراق، مزار بی بی زبیده دختر بلافصل امام جواد علیه السلام است.
این جا خاکش با آدم حرف می زند.
سال هاست چشمه اش می جوشد و هرچند که روستا های اطرافش دچار خشک سالی شده اند اما اینجا آباد است و پر طراوت.
متولی این جا، هزارحکایت از کرامات بانو دارد.
یکی آش می داد 🍲و یکی چای☕️.
ما کتاب نذری📚 دادیم.
به نوجوان ها، جوان ها، بی حجاب ها.
با کلی تبلیغ چهره به چهره.
هزینه اش از جمع دوستانمان تامین شده بود.
شهید جوانمان که عکس و اسمش روی ماشین بود🚗،
توجه همه دوست دارانش را جلب می کرد.
خیلی استقبال شد👥👥👥👥.
خیلی ها تا آن جا بودیم کتاب ها را خواندند و باز آمدند کتاب📖 جدید از ما گرفتند.
وقف در گردش بود.
یعنی باید بخوانند و به دیگران بدهند، تا آنها هم بخوانند.
ادامه خاطره👇👇👇👇
👆👆👆👆
ادامه خاطره غرور بادکنکی 🎈👇
ساعت یک و نیم نصف شب ⏰وقتی به قم برگشتیم، رفتیم زیارت کریمه اهل بیت.
من توی ماشین 🚗با بچه ها خواب بودم.
خستگی زیاد خوابم را سنگین کرده بود که صدای مکرر پسری نوجوان 👦🏻در خواب مرا به دنیای اطرافم برگرداند.
مصرانه و محکم آن قدر صدایم کرد📣📣📣 تا بیدار شدم.
کتاب 📖می خواست، از کتاب خانه 📚سیار شهید حججی!!!
خسته بودم و از این که بچه ای صدایم کرده و بیدار شده بودم خیلی عصبانی شدم.
تازه فهمیدم در ماشینی خوابیده ام که آرم #کتابخانه سیار شهید حججی را دارد.
مدت ها با خودم فکر می کردم چه خوب که فقط ماشین ما کتاب خانه سیار بود و
وقتی یاد سفرمان می افتادم حس می کردم چقدر زحمت کشیدم و خستگی اذیتم کرد
مخصوصا وقتی یاد آن پسر بچه و گذشتن از خواب شیرینم می افتادم.
تا این که با شرمندگی😅 داستان کتاب فروشی شهید ححجی در نجف آباد را شنیدم.
محسن برای کتاب خوان کردن نوجوان ها و جوان ها دغدغه زیادی داشت و بسیار جدی کار می کرد.
با کوله پشتی پر از کتابش سراغ نوجوان ها می رفت.
او کتاب #من_زنده_ام را در نجفآباد تبلیغ کرد و
به کمک دو تن از دوستانش توانست در پویش کشوری کتاب «من زنده ام» بیشترین تعداد کتاب را در نجف آباد توزیع کند و
بیشترین تعداد برنده مسابقه” کتاب و زندگی” هم، از نجف آباد بودند.
و شاید کار فرهنگی مخلصانه و خستگی ناپذیر و بی ادعایش باعث شد شهید🌷 شود.
کار درست را شهید حججی انجام داد.
چقدر متشکرم از شهید حججی که بادکنک🎈 غرور مرا ترکاند.
#خاطرات_کتابرسانی
#خاطرات_کتابخوانی
📚
@ketabkhanehmodafean