کتابخانهمدافعانحریمولایت
📣 مسابقه 📣مسابقه 🌺السلام علیک یا امیرالمومنین🌺 سلام بر دوستداران اهل
🍃🌹بنامش...
#مسابقه
#اعلام_برندگان
#جایزه
🌹ضمن تبریک فراوان به مناسبت ایام ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام
و تشکر بسیار زیاد از عزیزانی که شرکت کردند در مسابقه
✅ به استحضارتون میرسانم که
سوال مطرح شده کاملا برمبنای ایجاد حس تفکر در محتوای کتاب؛ مطرح شده بود
و کسانیکه به پاسخ سوال فکر کردند قطعا متوجه شدند
🌸خوشبختانه شرکت کنندگان عزیز دقیقا منظور ما را از طرح سوال دریافت کرده بودند و پاسخ دقیقی دادند.
👌اما
ضمن تحسین پاسخهای شما
💢پاسخ "کاربر محترم
" سیدعلی حسینی "
و
کاربر محترم
" اللهم صل علی محمد و آل محمد "
را به قید قرعه و به عنوان برنده اعلام میکنیم💢
🌸به ایشان تبریک گفته و امیدواریم در عرصه های مختلف زندگی موفق باشند.
🌹جوایز این دو بزرگوار به خصوصی ایشان ارسال میشه👌🌹
👌🌸از تک تک عزیزانی که وقت گذاشتند و در مسابقه ی ما شرکت نمودند؛ تقدیر و تشکر می نماییم
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
🕚 ساعت ۱۱شب با همکارش رفتند واکسن آنفولانزا بزنند..وقتی برگشت همه چیز را باهم هماهنگ کردیم..۱۶هزارتو
🕛 ساعت ۱۲شب بود که خوابید..چون ساعت۵صبح باید به پادگان می رسید..
گوشی را روی ۴وبیست دقیقه تنظیم کردم..
حمید راحت خوابید ولی من اصلا نتوانستم بخوابم..باهمان نور کم ماه که از پنجره می تابید به صورتش خیره شدم و در سکوت کامل کلی گریه کردم..
متکا خیس شده بود..اصلا یکجا بند نمی شدم..دورتادور اتاق راه می رفتم و ذکر می گفتم ..دوباره کنار حمید می نشستم..
🔻دنبال یکسری فرضیات برای نرفتنش می گشتم..منطق و احساسم حسابی بینشان شکرآب شده بود..
پیش خودم گفتم شاید وقتی بلند شد دل درد بگیرد یا پایش پیچ بخورد..ولی ته دلم راضی نبودم یک مو از سر حمید کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند..
به خودم تلقین می کردم مثل همه ی ماموریت ها ان شاالله این بار هم سالم برمی گردد..
🔷
یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم..مثل همیشه عادت تمام روزهای زندگی مشترک برایش صبحانه آماده کردم..تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت..همراه با معجون عسل و دارچین و پودرسنجد..
گفتم: حمید بشین بخور تا دیرنشده.
نمی توانستم یک جا بند باشم..می ترسیدم چشم در چشم شویم دوباره دلش را با گریه هایم بلرزانم...
🌹سر سفره که نشست، گفت:" آخرین صبحانه رو با من نمیخوری؟"
دلم خیلی گرفت..گوشم حرفش را شنیده بود اما مغزم انکار می کرد..آشپزخانه دور سرم می چرخید...بابغض گفتم: چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری ماموریت..؟
🌹گفت:" کاش صداتو ضبط می کردم با خودم می بردم که دلم کمتر تنگت بشه"
گفتم: قرار گذاشتیم هرکجا که تونستی زنگ بزنی..من هرروز منتظر تماست می مونم"....
✍ادامه دارد..
🌷۲۵۰
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
#سه_وظیفه_مهم_زینب_کبری
💖 از ویژگیهای زینب (سلام الله علیها ) در این انقلاب تاریخی و عظیم ، سه وظیفه مهم او است که با موفقیت کامل به پایان رساند :
1⃣🔸نخست ، از حجت خدا و امام وقت ،امام سجاد (علیهالسلام ) حمایت کند و وی را از گزند دشمن حفظ نماید .
2⃣🔹دوم ، پیام شهیدان را به همه جا برساند و راه آنها را دنبال کند؛ (که این مساله از همه مهمتر بود) .
3⃣🔸سوم ، طبق وصیت برادرش از خانواده های شهیدان و از کودکانی که پدران آنها به شهادت رسیده اند ، سرپرستی کرده و روحیه آنها را در سطحی عالی نگاه دارد
📚حضرت زينب پيام رسان
شهيدان كربلا ص 28 و 29
#ویژه_رحلت_زینب_کبری
#عرض_تسلیت
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
75.hazrat zeynab.pdf
142.7K
#حضرت_زینب را در ۱۴جمله بشناسیم
📚
@ketabkhanehmodafean
✍در مکتب #حاج_قاسم
شیخ قاسم نعیم نقل می کرد من کتابی بنام "فی سبیل الله" به حاج قاسم هدیه دادم.
مثل همیشه که به او کتاب میدادم.
در مجلس ترحیمی که برای مادر مرحومه اش گرفته بود آن هم بصورت مختصر دیدم در مـورد کتاب من صحبت می کند
و به من می گفت :
فلان باب ویابخش آن را می توان توسعه داد یا یک جلد جداگانه برای آن در نظر گرفت.
من تعجب کردم که با آن همه مشغله
چگونه فرصت مطالعه آن هم بااین دقت و توجه را داشته است!
#سالروزولادت_۲۰اسفند
#حاج_قاسم
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
کتابخانهمدافعانحریمولایت
🕛 ساعت ۱۲شب بود که خوابید..چون ساعت۵صبح باید به پادگان می رسید.. گوشی را روی ۴وبیست دقیقه تنظیم کردم
کنارش نشستم..خودش لقمه درست می کرد و به من می داد..برق خاصی در نگاهش بود..گفتم: حمید به حرم حضرت زینب که رسیدی، ویژه منو دعا کن..
🌹گفت:" چم عزیزم..اونجا که برسم حتما به خانوم میگم که همسرم خیلی همراهم بود..میگم که فرزانه پای زندگی وایستاد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم...میگم وقتایی که چشمات خیس بود و می پرسیدم چرا گریه کردی حرفی نمی زدی، دور از چشم من گریه می کردی که اراده ی من ضعیف نشه."
📲
همکارش تماس گرفت که سرکوچه منتظر است..سریع حاضر شد ..یک لباس سفید با راه راه آبی، همراه کاپشن مشکی و شلوار طوسی تنش کرده بود..
دوست داشتم بیشتر از همیشه روی حاضرشدنش وقت بگذارد تا بیشتر تماشایش کنم..
🕊
ولی شوق حمید برای رفتن بیشتر از شوق ماندن بود...
باهر جان کندنی که بود، کنار در خروجی برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم..
لحظه ی آخر به حمید گفتم: کاش می شد با خودت گوشی ببری..حمید تو رو به همون حضرت زینب منو از خودت بی خبر نذار..هرکجا تونستی تماس بگیر...
🌹گفت:" هرکجا جور باشه حتما بهت زنگ میزنم..فقط یه چیزی..از سوریه که تماس گرفتم، چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن..اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم!"..
❤️
بیاد زندگینامه و خاطراتی که از شهدا خوانده بودم افتادم..بعضی هایشان برای همچنین موقعیت هایی با همسرشان رمز گذاشته بودند..
به حمید گفتم: پشت گوشی بجای دوستت دارم بگو #یادت_باشه❗️ من منظورت رو می فهمم..
🌹از پیشنهادم خوشش آمد..پله ها رو که پایین می رفت برایم دست تکان داد و بلند بلند گفت:" یادت باشه..یادت باشه!!".
🍃
لبخندی زدم و گفتم: یادم هست..یادم هست...
✍ادامه دارد..
🌷۲۵۱
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean