کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 📌فصل۴ 🥘ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می
#قدّیس
🔷کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخودپلویش را می خورد، تعریف کرد
چون از آنجایی که او میلی به خوردن نداشت، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود، ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است..
➿➿
بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی کتاب را پی بگیرد.
اما
هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد.
☎️
صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد.
در جواب پروفسور که پرسیده بود با گنج بادآورده ات چه میکنی؟ گفت:" خبرهای خوبی برایت دارم پرفسور..
دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با اینکه خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت میکنم.
💠
موضوعش راجع به یکی از #قدیسین دین اسلام است. شخصی بنام #علی که مسلمانان لبنان به او #امام_علی می گویند..شاید اسمش به گوشَت خورده باشد."
👨⚖پروفسور گفت:" من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام ففط #محمد را میشناسم.
حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟"
🔷کشیش جواب داد:" نه! نویسنده اش مردی است که هم عصرِ علی بوده و قلم خوبی دارد..با یکی از دوستانِ نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب در مورد علی نوشته است.
قرار است به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم. "
🔷🔹🔷
پروفسور پرسید:" این دوستت که می گویی مسلمان است لابد!"
🔶کشیش گفت:" جالب است که بدانی او یک نویسنده و متفکر مشهور مسیحی است.
می گفت علی یکی از مردانِ بزرگِ تاریخِ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه میکرد، اما نکته ی جالبتر این که علی کتابی دارد به نام #نهج_البلاغه.
من این کتاب را در بیروت دیده بودم؛ اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن نداشتم.
دوستم می گفت:" نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه ی آن میتوانی علی را آنچنان که هست بشناسی."
پروفسور گفت:" حالا چه اصراری هست که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی بدستت رسیده کافیست. خودت را خسته نکن."
🔸کشیش گفت:" درست می گویی پروفسور..میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها ؛ اما این کتاب با بقیه فرق می کند."
پروفسور گفت:" بله. می فهمم..رَوِشَت را قبول دارم و توصیه میکنم کتاب را با دقت بخوانی..خود من از خواندن نسخه های خطی ، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم."
🔶کشیش گفت:" اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم ، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم . دوست دارم تو هم آن را بخوانی."
👨⚖پروفسور گفت:"فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند..
بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکروفیلم تهیه کنیم.
فعلا" زیاد وقتت را نمی گیرم؛ برو کتابت را بخوان و هروقت مشکلی پیش آمد، به من زنگ بزن."
گوشی را قطع کرد..احساس خوبی به او دست داد..
ادامه دارد...
🎚۴۰
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean