eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
2.1هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🎓 🎒ــــلاس درس مهدویت 💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران تا جهانی: ⬅️ 🌍زمینه های ظهور 🔰 ج): یاران 7⃣ زهد و پارسایی ب) 🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در وصف آنان فرموده است: «اوُلئِکَ هُمْ خِیار الاُْمّةِ؛ 👈آنان بهترین امت (من) هستند. » [1] 🔹و در سخنی دیگر امام علی علیه السلام فرموده است:«فَبِاَبی وَاُمّی مِنْ عِدّة قَلیلَة اَسْمائُهُمْ فِی الاَْرضِ مَجْهُولَةٌ [2] 👈پدر و مادرم فدای گروه اندکی باد که در زمین ناشناخته اند. » ↙️ البتّه یاوران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بر طبق لیاقت و شایستگی‌ها در رده‌های مختلف قرار می‌گیرند و در روایات آمده است که آن حضرت علاوه بر ۳۱۳ نفر یار ویژه که کادر اصلی قیام را تشکیل می‌دهند، از لشکری ۱۰ هزار نفری نیز برخوردار است و به علاوه خیل عظیم مؤمنان منتظر به یاری او خواهند شتافت. Ⓜ️ آمادگی عمومی الف): 📌در مقاطع مختلف تاریخ امامان معصوم علیهم السلام، این حقیقت مشاهده می‌شود که مردم آمادگی لازم برای استفاده بهتر از حضور امام را نداشتند. 👈آنان در زمان‌های گوناگون فیض محضر معصوم را قدر ندانستند و از زمزم جاری هدایتهای او آنچنان که بایسته بود بهره نبردند.خداوند متعال آخرین حجّت حق را پنهان کرد تا هر زمان که آمادگی عمومی برای پذیرش او فراهم شد ظاهر شود و همگان را از سرچشمه معارف الهی سیراب سازد. ◀️ بنابراین وجود آمادگی از شرایط بسیار مهمّ برای ظهور مصلح موعود است و به وسیله آن حرکت اصلاحی آن حضرت به نتیجه مطلوب خواهد رسید. 📚در قرآن کریم آمده است گروهی از بنی اسرائیل که از ظلم و ستم جالوت به ستوه آمده بودند از پیامبر زمان خود خواستند که برای آنها فرماندهی را برگزیند تا تحت فرمان او به نبرد با جالوت بپردازند.خواستن فرمانده برای جنگ، نوعی آمادگی را در آنها نشان می‌داد اگر چه تعداد فراوانی در بین راه سست شدند و عدّه کمی تا پایان مبارزه ماندند. [3] 🔗ادامه_دارد.. ✍...پی نوشت ها: 📂[1]. یوم الخلاص، ص ۲۲۴. 📂[2]. معجم احادیث الامام المهدی، ج ۳، ص ۱۰۱. 📂[3]. ر. ک: سوره بقره، آیات ۲۴۶-۲۵۱. 📚کتاب نگین آفرینش جلد (1).! "عج" ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍مقابلش می ایستم و می گویم: _بس کن سوگند،عجب اشتباهی کردم اومدما.مثلا گفتم باهات درددل کنم +خودتو بذار جای من آخه! _هر آدمی می تونه تغییر کنه +تغییر مثبت آره،ولی تو منفی عقب گرد کردی _از نظر کی؟تو یا من؟ +ما همیشه هم نظر بودیم پناه _تا چند ماه قبل و پیش از تغییرات بله +برو بابا،چرت و پرت تحویل من نده، توصیه می کنم چند روز اینجا بمون بریم پیش بچه ها سرت هوا بخوره بلکه این چیزا یادت بره.کاری نداری؟ _نه +خدا بی نوبت شفات بده،فعلا همین که می رود،بالاخره بغضم می ترکد و شروع می کنم به گریه کردن. روی چمن ها می نشینم و به بدبختی هایم فکر می کنم.شاید خیلی هم بی ربط نمی گفت سوگند!حتی از راه دور هم نظر شهاب برایم مهم بود... دلم می خواست تهران باشم و توی آرامش خانه حاج رضا بمانم.اما مگر می شد؟چرا هیچ عکسی از هیچ کدامشان توی گوشیم نداشتم؟چرا من انقدر گیج بودم همیشه؟ چقدر جایم خالی می ماند! آخ که چقدر شیدا خیالش راحت شده و چه ذوقی دارد برای امشب.هم دامادی برادرش و هم دیدن و بودن در کنار شهاب! خدایا...حتی بهزاد هم که صبح تا شب پناه ورد زبانش بود چند ماه دور بودنم را طاقت نیاورد و رفت سراغ دخترهای جدید! آن وقت من باید به چه امیدی تصور می کردم که شهاب فراموشم نکند یا اصلا برایش مهم مانده باشم؟ از دل برود هرآنکه از دیده برفت. بجای برگشتن به خانه،پیش لاله می روم تا از تنهایی دق نکنم.به صورتم که نگاه می کند می گوید: _چیزی شده؟پکری +رفته بودم دیدن سوگند _همون دختره که من باهاش لجم؟ +اوهوم _خب؟ +تحویلم نگرفت _جهنم...ولی چرا؟! +تا می تونست ریخت و قیافم رو کوبید _الحمدالله با تعجب نگاهش می کنم.سیبش را گاز می زند و با دهان پر می گوید: +یعنی الحمدالله که تیپت باب میلش نبوده،اون از بس خفن بوده و هست دوست داره توام مدل خودش ببینه مثل قبل.ولی کور خونده،این تو بمیری از اون تو بمیریای قدیم نیست.مگه نه؟ _نمی دونم.دارم شک می کنم +به چی؟ _به اینکه اصلا چرا عوض شدم یا باید بشم +خب؟ _هه...بهم گفت عاشق شدی؟گفتم آره...حتی به شهابم توهین کرد.گفت عشق کورت کرده +تو الان کور شدی؟ _دچار خوددرگیری شدم.فکر می کنم سوگند حق داره.من به عشق شهاب دارم به بعضی چیزا فکر می کنم...مثل خدا نمی گم خوبه یا بده ولی حداقلش باید خوشحال باشی که عاشق شدنتم اگر واقعا باشه،دلت رو به خدا نزدیک می کنه. _حرفات برام سنگینه +عزیزدلم تو که می دونی من همیشه مخالف صد درصد کارات بودم.اگر الان قدم کج می ذاشتی هم گیر می دادم بهت!اما فعلا خوشحالم چون داری سر به راه می شی و خودت حواست نیست! _ولی من دنبال دلیل محکم می گردم لاله +برای چی؟ _اینکه به خودم یا یکی مثل سوگند توضیح قانع کننده بدم که چرا دیگه شبیه قبل نیستم +پیشنهاد می کنم که اول تکلیفت رو حداقل با خودت و دلت روشن کنی بعد دیگرانم توجیه میشن _چجوری؟ بلند می شود و می گوید: +بسم الله.تا دلت بخواد راه و روش هست برای این کار _مثلا؟ دستم را می گیرد و کنار کتابخانه ی نقلی اش می ایستیم.چندتا کتاب را با وسواس انتخاب می کند و می چپاند توی بغلم +خدمت شما،مطالعه بفرمایید _داری ادای شهابو در میاری؟ +ول کن توام هی شهاب شهاب...خجالتم خوب چیزیه ها!دخترم دخترای قدیم.عاشقم می شدن دیگه اینجوری جار و زار نمی زدن بخدا...اینا رو بخون مهماشو ازت می پرسما می خندم و به کتاب ها نگاه می کنم. ساعت از 12 شب گذشته و من تمام فکر و ذکرم درگیر خانه حاج رضاست.دلم می خواهد آمار بگیرم.چه کسی بهتر از فرشته! هرچند هیچ عروسی که تازه از سر سفره عقد بلند شده حوصله ی تلفنی حرف زدن با کسی را ندارد اما سنگ مفت و گنجشک مفت!شماره اش را می گیرم. 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @ketabkhanehmodafean ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه ... یا اگه درسته تا چه حد درسته اما این تنها فکری بود که به ذهنم می رسید سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و ... تقریبا کل پولی رو که از 2 تا شاگرد اولم ... موسسه پیش پیش بهم داده بود رفت ... ولی ارزشش رو داشت اصلا فکر نمی کردم اینقدر خوشحال بشه حتی اگر هیچ فایده دیگه ای نداشت این یه قدم بود و اهداف بزرگ گاه با قدم های ساده و کوچک به نتیجه می رسه ... رفیق هاش رو می آورد ... منم تا جایی که می شد چیزی می خریدم غذا رو هم مهمون خودم یا از بیرون چیزی می گرفتم ... یا یه چیز ساده دور همی درست می کردم سعی می کردم تا جایی که بشه مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره چیزی به روی خودم نمی آوردم ولی از درون داغون بودم نماز مغرب تموم شده بود که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان مهران ... کامران بدجور زرد کرده سرم رو آوردم بالا ... واسه چی؟ هیچی اون روز برگشت گفت باغ، پارتی مختلط داشتن و بساطِ الان که دید داشتی وضو می گرفتی بد رقم بریده ... دوباره سرم رو انداختم پایین چشم روی تسبیح و مهرم ... و سعی می کردم آرامشم رو حفظ کنم ...  خیلی ها قپی خیلی چیزها رو میان فکر می کنن خالی بندی ها به ژست و کلاس مردونه شون اضافه می کنه ولی بیشترش الکیه ... چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن ولی طبل تو خیالین حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت ... سعید از در رفت بیرون من با چشم های پر اشک، سجده نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه توی دلم آتشی به پا بود که تمام وجودم رو آتش می زد ... - خدایا ... به دادم برس احدی رو ندارم که دستم رو بگیره کمکم کن بهم بگو کارم درسته بگو دارم جاده رو درست میرم رفقاش که داشتن می رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده های الکی می کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود سر حرف رو باز کرد  راستی آقا مهران حرف هایی که اون روز می زدم همه اش چرت بود همین جوری دور هم یه چیزی می گفتیم چند لحظه مکث کردم ...  شما هم عین داداش خودم حرفت پیش ما امانته چه چرت چه راست یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد خداحافظی کرد و رفت سعید رفت تو من چند دقیقه روی پله های سرد راه پله نشستم شاید وجود آتش گرفته ام کمی آرام تر بشه تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز به بی خوابی های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم از این پهلو به اون پهلو بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود فقط یه سوال بود سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد - خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ من به رضای تو راضیم تو هم از عمل من راضی هستی؟ بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم تا اینکه بالاخره خوابم برد سید عظیم الشأن و بزرگواری مهمان منزل ما بودند تکیه داده به پشتی رو به روشون رحل قرآن رفتم و با ادب دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند سرم رو پایین انداختم من علم قرآن ندارم و هیچی نمی دونم علم و هدایت از جانب خداست جمله تمام نشده از خواب پریدم همین طور نشسته صحنه های خواب جلوی چشمم حرکت می کرد دل توی دلم نبود دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد رفتم حرم مستقیم دفتر سوالات شرعی  حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می کنن؟ می خواستم تمام آدابش رو بدونم باورم نمی شد داشت کلمه به کلمه سخنان سید رو تکرار می کرد 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼