eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
5.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
2.1هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🎓 🎒ــــلاس درس مهدویت 💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران تا جهانی: ⬅️ 🔹وظایف منتظران اشاره:👇 📚 در روایات و بیانات پیشوایان دین وظایف فراوانی برای منتظران ظهور بیان گردیده است که در اینجا مهمترین آنها را بیان می‌کنیم. 🕹1. شناخت امام :(الف)👇 ✍..پیمودن جاده انتظار بدون شناختن امامِ منتظَر ممکن نیست. استقامت و پایداری در وادی انتظار وابسته به درک صحیح از پیشوای موعود است. بنابراین علاوه بر شناخت امام به اسم و نسب، لازم است نسبت به جایگاه امام و رتبه و مقام او نیز آگاهی کافی بدست آورد. ابونصر که از خدمتگذاران امام حسن عسکری علیه السلام است، پیش از غیبت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به حضور آن حضرت می‌رسد. امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از او می‌پرسد: آیا مرا می‌شناسی❓ ♻️پاسخ می‌دهد: آری، شما سرور من و فرزند سرور من هستید!امام علیه السلام می‌فرماید: مقصود من چنین شناختی نبود!؟ ♥️ ابونصر می‌گوید: (مقصود شما چیست) خودتان بفرمایید.امام علیه السلام می‌فرماید: من آخرین جانشین پیامبر خدا هستم و خداوند به (برکت) من بلا را از خاندان و شیعیانم دور می‌کند. » [۱] ↙️ اگر معرفت امام برای منتظرِ حاصل شود، او از هم اکنون خود را در جبهه امام می‌بیند و احساس می‌کند که در خیمه امام و کنار او قرار گرفته است. بنابراین لحظه ای در تلاش برای تقویت جبهه امام خویش کوتاهی نمی کند. Ⓜ️ امام باقر علیه السلام فرمود: 👈 «... مَنْ ماتَ وَ هُوَ عارِفٌ لاِِمامِهِ لَمْ یضُرُّهُ، تَقَدَّمَ هذَا الاَْمْرِ اَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ ماتَ وَ هُوَ عارِفٌ لاِِمامِهِ کانَ کَمَنْ هُوَ مَعَ الْقائمِ فِی فُسْطاطِهِ» [۲] کسی که بمیرد در حالی که امام خود را شناخته باشد، جلو افتادن یا تأخیر امر (ظهور) به او زیان نمی رساند و کسی که بمیرد و حال آنکه امام خود را شناخته است مانند کسی است که در خیمه امام و همراه او بوده است. 🔗ادامه_دارد.. ✍..پی نوشتها: 📕1): کمال الدین، ج ۲، ب ۴۳، ح ۱۲، ص ۱۷۱. 📘2): اصول کافی، ج۱، باب ۸۴، ح ۵،ص ۴۳۳. 📗3):کتاب نگین آفرینش/جلد(1)ص141. "عج" ─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍سه روز از رفتن شهاب می گذرد و من همچنان چشم به راه آمدنش نشسته ام!خودم هم نمی دانم که دلیل انتظارم پرسش هاییست که با خواندن سه کتابی که از او و فرشته گرفته ام برایم پیش آمده یا نه...اینها بهانه ی دیدن اوست. فرشته این روزها در شور و حال مقدمات مراسم عقدش هست و من تمام کلاس هایم را کنسل کرده ام!تنها چیزی که برایم نیست همین دانشگاه است و بس... بعد از آخرین باری که با پدر و پوریا حرف زده ام دلم بی تاب دیدنشان شده.هیچ وقت انقدر از هم دور نبوده ایم که حالا! دیشب کلی با لاله درددل کردم و حالا حرف هایش توی سرم رژه می رفت "ببین پناه یه وقتایی اتفاق هایی میفته که هرچند بنظر خود آدم جالب نیست اما عواقب خوبی داره،انگار پیش درآمد یه اوضاع توپ و خوبه،مثل خونه ای که دم عید تا می تونی بهمش می ریزی ولی می دونی که مجبوری تا شب عید همه چیز رو اوکی کنی و بهرحال روز عید که بشه همه چی نو و تمییز شده جلوی چشمته بعد از چند وقت. الانم که اوج بهم ریختگی زندگی تو شده شاید حکمتی داره عزیزم،شاید یه زمان مقرری خدا برات گذاشته که نو بشی و زندگیت اتفاقا سر و سامون بگیره...با این چیزایی که از تو شنیدم دور نیست اومدن چنین روزی.فقط کافیه به خدای بالای سرت اعتماد داشته باشی و توکل کنی...کی بهتر از اون می تونه دلسوز و حامیت باشه آخه؟بسپار به خودش باور کن انقدر خوشحالم از چیزایی که نشستی و با گریه برام تعریف می کنی که نگو! دختر دایی جان،فکر کردی همه ی آدمایی که سر دوراهی وایمیستن کسی مثل خانواده حاج رضا به پستشون می خوره که دستش رو بگیرن؟نه بابا،خواست خدا و دعای پدرت بوده که کج نرفتی... منم می دونم نباید فضولی می کردم تو کارات ولی برام مهم بود که خونه ی کی رفتی و چیکار می کنی! همین که صدای زهرا خانوم رو شنیدم و خیالم رو راحت کرد،انگار آب رو آتیش بود برام. خیال کردی براشون راحت بوده توی ببخشید،اما بدحجاب رو چند وقت تحمل کنن تو خونه ای که پسر دارن؟نه پناه خانوم،اینجور خانواده ها حریم و چهارچوب خودشون رو دارن؛منتها زهرا خانوم از ترسی می گفت که توی چشمات دیده وقتی داشتی می رفتی شب اول. قرارم نبوده انقدر نگهت دارن ولی نمی دونم چرا موندگار شدی.بالاخره زهرا خانوم زنی نیست که بدون برنامه کاری کنه و از هر چیزی هم حرفی بزنه! یه کلوم دیگه میگم و تمام،پاشو دستتو بزن به زانوت و کاسه کوزه رو جمع کن و بیشتر از این اذیتشون نکن،هم اونا رو هم خانوادت رو...اینجا خیلیا منتظر برگشتنت هستن.اگرم بخوای درس بخونی خودم هستم باهم یجوری تست می زنیم که همین مشهد خودمون زیر سایه ی امام رضا ادامه بدی...نه کنج یه شهر غریب و با اینهمه اتفاق! فکر باباتم باش که از خودت لجبازتره و دلتنگ دختریه که چند ماهه ندیدش. دلم روشنه که همه چی خیر پیش میره.از من می شنوی دست دست نکن برای اومدن که همین حالاشم دیره..." و من حالا پر از تردیدم و چه کنم هایی که در ذهنم نقش بسته. به رفتن اشتیاق دارم اما با گره ای که دلم را به این خانه محکم کرده چه کنم؟ شاید نبودن شهاب هم در این شرایط همان حکمتی باشد که لاله می گفت! شاید دوباره مقابل شدنم با او پای رفتنم را سست کند. بلند می شوم و از پشت پنجره به کارگرانی نگاه می کنم که حیاط را ریسه می بندند.صورتم را می چسبانم به شیشه ی خنک پنجره و با اشک زمزمه می کنم: "ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش..." 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼