#مقدمه۱
#یادم_هست
🌷پدرم وقتی در کودکی هایم زندگی شهدا را تعریف می کرد ، سوار پرنده خیال می شدم و دلم با صدای حاج منصور ارضی که مرثیه دوکوهه را می خواند به چزابه و دوکوهه و اروند سفر می کرد ...
بارها و بارها بزرگ مردانی را در ذهنم مجسم می کردم و بی صدا و آرام بزرگ می شدم بی آنکه بدانم به قلبم و به جانم چه اکسیری از زندگی تزریق می شود..
دلم شروع به لرزیدن می کرد...
🌿در خلوت زمانی که پدرم در ماموریت های مختلف بود ، تسکین روح آشوب من در فراق او فقط خواندن بود و بس..
📚خواندن #کتابهایی از جنس شهدا و اشک هایی که بی اختیار گونه هایم را خیس می کرد..
یاد گرفته بودم که زندگی یعنی ایثار..یعنی جهاد..یعنی ماموریت..و یعنی مادرم که همیشه چشم براه پدرم بود
🍀مادری که هم مرد بود هم زن تا جای خالی بابا را در مواقع ماموریت حس نکنیم..
الحق و الانصاف آدم های اطراف من همه به این شکل بودند
نگاهشان که می کردم بوی خدا می دادند..
عطرباران..
بوی خاک...و عطر تند باروت ..با لباسهای سبز پاسداری که من را به عرش می رساند.
🌷آلبوم مان پر بود از عکس های شهدا با چهره های خیره کننده شان
🌷از زندگی پرهیجانمان آموخته بودم که آرامش را سرمشق هر روزه خود کنم ،
باخواندن کتاب و کاشتن گلها بزرگ می شدم و با آنها خودم را آرام می کردم
🌷آموختم که زندگی فقط و فقط به سبک شهدا زیباست..
زیبایی زندگی آنها را دوست داشتم و تنها رضایت خدا برایم معیار بود.
💑 با حمید که ازدواج کردم ، او را انسانی عجیب دریافتم. هر نگاه و هر نفسش و هر سخنش درسی بود برای من که به مثل شاگردی در محضرش بودم و هرلحظه از استادم چیزی می آموختم...
💛نگاهش به دنیا و آدم ها با تمام افرادی که با آنها دم خور بودم ، فرق داشت..متعالی بود..نمیدانم چطور توصیف کنم حال انسانی را که هم بازی کودکی اش ، همسر و همسفرش و استادش را از دست می دهد..
🍂کودکی ام با تمام زیبایی ها و تلخی هایش با او به ابدیت رفت ،
زندگی مشترک بی حضورِمادیِ او پایان یافت
و من ؛ با کوله باری از خاطرات بر دوش در طی طریقِ این مسیرم....
✍ادامه دارد...
#یادت_باشد
🌷۲
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#مقدمه۱ #یادم_هست 🌷پدرم وقتی در کودکی هایم زندگی شهدا را تعریف می کرد ، سوار پرنده خیال می شدم و دل
#مقدمه۲
#یادم_هست
..۲۴سال سن دارم. اما نمیدانم شاید در اصل ۲۴سال را از دست داده ام ؛ اینکه درست زندگی کرده ام و در مسیر بمانم اراده میخواهد .
اما معتقدم سه سالی که با همسرم گذراندم جزء بهترین لحظات عمرم بوده است.
🌷اکنون که نمیدانم قتلگاهش کجاست و فقط نامی از آن گودال میدانم و آن هم حلب سوریه است و سنگی سرد که او را آنجا احساس نمی کنم.
🍁روزها را بی او سپری می کنم به امید اذان دیگر و بله ای که به او خواهم داد و به او خواهم پیوست.
اما با قلبی که هرروز پاره پاره می شود ، با کمری خمیده که کوله باری از زندگی را تنها بر دوش دارم.
🌷درود می فرستم به تمام نیک مردانی که بخاطر شرف ناموس خدا ، عقیله ی عقلا ، حضرت زینب کبری)سلام الله علیها) فدا شدند و بصیر بودند تا نصیرمان گشتند.
📕در رابطه با نوشتن خاطرات این کتاب دلهره عجیبی داشتم، بیشتر نمیخواستم جزئیات زندگی را مو به مو مرور کنم ؛ شاید یک نوع دفاع بدنم در مقابل اتفاقات سنگینی بود که رخ داده بود.
اما بیاد قولی که به همسرم در رابطه با نوشتن خاطرات داده بودم ، می افتادم و در نهایت تصمیمم را گرفتم ، وقتی در رابطه با نگارش کتاب با من صحبت شد با توکل به خدا قبول کردم .
🖊درست است که قلم و زبان نمی تواند زیبایی زندگی شهدا و سیره آنها را به خوبی نشان بدهد ولی الحق و الانصاف این کتاب صمیمی ، زیبا و ساده نوشته شده است ،
درست مثل حمید و من، همینش را بیشتر از هرچیزی دوست دارم.
🌸گاهی ساده بودن قشنگ است! ...
#یادت_باشد
🌷۳
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean