اگر از گناه #مطهری، #رجایی هست که #بهشتی باشی...
اگر #باهنر شهادت آشنایی، #مفتح درهای بهشت میشوی.
اگر با #همت تقوا پیشه کنی، #صیاد دلها میگردی...
🌷هفتم تیر؛ سالروز شهادت دکتر بهشتی و ۷۲تن از یارانش گرامی باد🌷
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
1_358826550.pdf
1.11M
#بانکداری_ربا_و_قوانین_مالی_اسلام
✍آیت الله دکتر شهید بهشتی
📕🌷
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#حافظه 🔸️قسمت سوم اصول تقویت حافظه:🧠 ✔اصل اول: به حافظه خود اعتماد کنید!😯 درست است در اولین م
#حافظه
🔸️قسمت چهارم
✔اصل سوم: تنفس عمیق صحیح
تا به حال چقدر مورد تنفس عمیق شنیدهاید؟!
هرکدام از سوالهای زیر را بپرسید، یک جواب میشنوید:😊
🔹️ رهایی از استرس: چند نفس عمیق
🔹️ تقویت حافظه: چند نفس عمیق
🔹️لاغری و کاهش وزن: چند نفس عمیق
🔹️ شادابی روحیه و پوست: چند نفس عمیق
گاهی، برخی از موارد آنقدر به نظرمان ساده میرسد که تصور میکنیم حتما آن را به نحو صحیح انجام میدهیم.😑
چند نفر از شما زمانی که میخواهید نفس عمیق بکشید، شانههایتان به سمت بالا میرود؟!😕
این تنفس کاملاً اشتباه است.❌
نفس کشیدن را باید از نوزاد چندماهه بیاموزید.👶🏻
توصیه میکنم همین الان به دنبال فراگیری انجام تنفس عمیق صحیح بروید اما در اینجا فقط به یکی از تکنیکهای تنفسی که هنگام تنفس عمیق بسیار موثر است اکتفا میکنیم:😉
تکنیک تنفسی ۱ ۴ ۲ این بدین معناست:👇🏻
۱ واحد دم
۴ واحد حبس
۲ واحد بازدم
بهترین حالت این است که همین حالا امتحان کنید.✌🏻
✔چهارمین اصل: ایجاد تنوع
سعی کنید در لحظههایی از زندگیتان به دنبال ایجاد تنوع باشید. تنوع، به شدت به ذهن انسان کمک میکند. یکنواختی، ذهن انسان را پیر و فرسوده میکند.😇
ایجاد تنوع می تواند یک سفر باشد. ترجیحا رفتن به یک مکان خوش آب و هوا یا اگر شرایط آن را نداریم، رفتن به نزدیکترین پارک نیز کافی است.
راه های بسیار سادهتر روزانه هم وجود دارد که میتواند موجب ایجاد تنوع روزانه شود.😎
انجام کارها با دست مخالف:🖐🏻
برای مثال اگر راست دست هستید سعی کنید روزانه چند خط با دست چپ بنویسید یا هر چند شب یک بار با دست چپ مسواک بزنید یا کانالهای تلویزیون را از این به بعد با دست چپ عوض کنید همین تنوع های کوچک روزانه در زندگی تان، به تقویت حافظه تان، بسیار کمک خواهد کرد.🤓
در انتها هم باید بدانید مطالعه روزانه شاید از تمام این موارد بیشتر و بهتر بر روی ذهنتان تاثیرگذار باشد.
کتاب خواندن راحت تر نیست؟!🤔
ادامه داره... :)
#نکات_کتابخوانی
#بیسوادی
🌸با ما همراه باشید👇🏻
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #شهرِ_عشق #قسمت_سی_ام 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا
✍️ #شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_یکم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش #نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بیصدا وارد شدم.
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرفهای ابوالفضل دل مصطفی را سنگینتر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بیحرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش میبارید.
💠 روی گونهاش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانیاش پیدا بود قفسه سینهاش هم باندپیچی شده است که به سختی #نفس می کشید.
زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از #غصه آتش گرفت.
💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!»
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!»
💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد و دلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمیگردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.
💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از #شرم پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :«#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
📚
@ketabkhanehmodafean
یادمون رفت روز دختر رو به اوشونم تبریک بگیم😁😂
@ketabkhanehmodafean