♨️ #نقد_کتاب
📚 رمان:#سیگار_شکلاتی
✍نویسنده:#هما_پور_اصفهانی
نقد رمان سیگار شکلاتی : رمانی پر از صحنه های خیالی و هوس آلود !🔥
سیگار، همه جوره اش مضر است.
چه شکلاتی اش،🍫
چه ماتیکی اش،💄
چه بهمن چه تیر؛
مخصوصا خارجی هایش.
هما پوراصفهانی، دلیل محبوبیتش بین جوانها و این که ظرف یکسال کتاب هایش تعدد چاپ پیدا می کند را تنها و تنها خلق صحنه های عاشقانه و پر احساس بین دست نوشته هایش می داند.
این کتاب هم مثل بقیه ی رمان هایش همین طور است.🙄
سیگار شکلاتی داستان جوانی است که مشهور و نیروی ویژه ی نظامی است و برای نفوذ در بین گروه های انحرافی هم جنس باز شده است.😬
در این میان عاشق دختری می شود و الی آخر…
که همه ی هفتصد صفحه پر است از:
رابطه ها،
حس ها،
برخوردهای عاشقانه و…😵
یعنی بازگویی آن چه که نوجوان در این سن بسیار درگیرش است و حریص تجربه اش!!!
البته ایشان درفضای مجازی به گونه ای دیگر رمان را قلم می زد که با سانسور زیاد و تغییر رابطه ها مجوز چاپ گرفته است.🤫
راستش در کل این هفتصد صفحه هر چقدر هم بگردید نمی توانید چیزی که نیاز روح و فکرتان باشد پیدا کنید و جملاتی بیابید که ذهن شما را به سمت و سوی بالا دستی ببرد.😰
اما تا دلتان بخواهد، فراوان، صحنه های خیالی و هوس آلود و گاهی گفتگوهای سطح پایین دارد.😣
می دانید فرق رمانهای خارجی با رمان های فارسی ما چیست؟🧐
حداقل آن ها تفکر و فلسفه شان را هم تبیین می کنند :
یعنی خواننده در آخر کار با اندیشه های هر چند نادرست آن ها آشنا می شود😟.
اما رمان های اینترنتی داخلی که به چاپ هم می رسند:
تنها انسان را جسم می دانند و پرهستند از خیال و رویا و درگیری های هوس و شهوت.☄
حس بدی به انسان می دهد وقتی می بیند که متوقف شده است در جسم و دو چشم و مو و نگاه های هوس آلود!!!
یعنی جز این نمی شود که بشود.🔥
پیام اصلی:
نیروهای ویژه بچه های خوبی اند و برای نفوذ به گروه های نفوذی شبیه آنها می شوند .
اما باز هم وسط مأموریت دلشان می لغزد و همه چیز را به هم می ریزند تا به معشوقه شان برسند.👀
و اینکه بچه های نیروی ویژه نظامی قبلا خودشان مورد تجاوز قرار گرفته اند و همه اش درگیر مشکلات جسمی اند و به ناچاری در این وادی افتاده اند و خانواده های نابسامانی دارند .
و باز هم بی هوا عاشق می شوند و کنترل ندارند و پای عشقشان که برسد… .
این رمان فضای خانواده های ایرانی را که اهل تدیناند بسیار نابسامان نشان می دهد که انگار همه درگیر رابطه های مشروع هم جنس یا جنس مخالف هستند.😬😳
این قضاوت ها بسیار توی ذوق انسان می زند.
نمی دانم ایشان با بیان مفاسد در این رمان دنبال چه می گشت.
بهر حال جای تأمل داشت…🤔
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🌞 آن روز هوا گرم بود و آفتاب ، سوزنده می تابید. مردم کوفه در خارج از شهر جمع شده بودند تا
#قدّیس
🔷کشیش نیم تنه اش را به طرف میز خم کرد ، آرنج دست چپش را روی میز گذاشت و با دست دیگر ریش بلندش را مشت زد و اریب به سرگئی نگاه کرد و گفت:" تا همین چند لحظه پیش مشغول مطالعه بودم؛ مطالعه ی این کتاب قدیمی تمام شد..فکر می کنم چمدانم را ببندم و برگردم مسکو."
سرگئی گفت:" یعنی آن ماجرایی که تعریف کردید، تمام شد؟ حالا که کتاب را خوانده اید، می خواهید برگردید و کتاب را به آنها بدهید و خلاص؟
اصلا صلاح نیست برگردید پدر."
◻️◽️◻️
🔸کشیش سکوت کرد و حرفی نزد.
سرگئی ادامه داد:" هرچند از شما بعید نیست که این ماجرای خطرناک و پلیسی را ادامه بدهید."
🔶کشیش گفت :" چاره ای ندارم سرگئی؛ تا ابد که نمی توانم در بیروت بمانم. من آنجا خانه و زندگی و کار دارم."
سرگئی گفت:" فعلا چندماهی اینجا بمانید، بعد من با شما به مسکو می آیم ، خانه را می فروشیم و در نقطه ی دیگری از مسکو برایتان خانه ای می خریم.
باید از دسترس آن دو جانی که گفتید دور باشید.
در عین حال کتاب را تحویل پلیس بدهید و حقیقت را به آنها بگویید."
🔷کشیش گفت:" نه، این کار شدنی نیست؛ کلیسا را چه کنم؟"
سرگئی پاسخ داد:" کلیسا را به یک کشیش جوانتر بسپارید. با سن و سالی که شما دارید ، وقتش رسیده که خودتان را بازنشسته کنید پدر."
🔸کشیش در فکر فرو رفته بود و جوابی نداد.
_بازگشت تان به مسکو اشتباه بود پدر ؛ شما در لبنان بزرگ شدید و به همینجا تعلق دارید..چه عیبی داشت همین جا می ماندید پدر؟ فکر می کردید روسیه همان شوروی سابق است."
🔶کشیش گفت:" نه پسرم! من هیچ وقت احساس تعلق خاطر به لبنان نداشتم و قبول نداشتم که لبنان وطن من است.
همیشه نگاهمبه روسیه بود؛ جایی که در آنجا به دنیا آمده بودم و باید در آنکجا به خاک سپرده می شدم."
⚪️🔵⚪️
سرگئی گفت:" من صلاح نمی دانم که به این زودی برگردید..حداقل زمستان را بمانید تا آب ها از آسیاب بیفتد."
🔸کشیش گفت:" البته نگفتم که همین فردا برمی گردیم؛ باید مدتی بمانم و تحقیقاتم را تمام کنم."
سرگئی گفت:" الان وقت استراحت و آسایش شما بود ؛ نه مطالعه و تحقیق."
🔸کشیش گفت:" سرگئی عزیز! هیچ علمی بدون تلاش، هیچ ثروتی بدون کار و هیچ جانی بدون خطر حفظ نمی شود."
سرگئی پرسید:" این جملات از علی است؟"
🔹کشیش تبسمی کرد و پاسخ داد؛" خیر! اما علی می گوید:" هر نعمتی بی بهشت ناچیز است و هر بلایی بی جهنم عافیت است ."
سرگئی پرسید:" شما زیادی در علی غرق شده اید پدر!"
🔷کشیش گفت:" غرق شدن ، غرق شدن است؛ زیادی و کم ندارد پسرم!
غرق شدن در افکار و اندیشه های قدیسان و اولیای خدا ، عین نجات است."
🔵⚪️🔵
سرگئی از جا بلند شد و گفت :" بله بله! فراموش کرده بودم که مشغول صحبت با یک کشیش هستم."😁
بعد رو به کشیش گفت:" برویم که وقت صرف شام است. "
🔶کشیش از جا برخاست. بازوی او گرفت و گفت:" نگران نباش سرگئی!
نهایت زندگی، مرگ است که اگر از آن فرار کنیم، ما را در می یابد
و اگر بر جای خود بمانیم، ما را می گیرد و اگر فراموشش کنیم، ما را از یاد نمی برد."
بعد بازوی او را فشرد و ادامه داد:" و البته این جملات از علی بود..."
📌پایان فصل ۱۰
🎚۱۳۸
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
📖 #کتابخوانی | عادت به کتاب
2⃣ حضرت آیتالله خامنهای: «به فرزندانمان هم از کودکی عادت بدهیم کتاب بخوانند؛ ... وقتی ایام فراغتی هست، روز جمعهای هست که تفریح میکنند، حتما بخشی از آن روزها را به کتاب خواندن اختصاص دهند.»
۷۲/۲/۲۱
📚
@ketabkhanehmodafean