کتابخانهمدافعانحریمولایت
📼 تراک چهارم *جهاد در رکاب رسول خدا *شان نزول ایه " مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part05_علی از زبان علی.mp3
8.61M
📼 تراک پنجم
*حضور حماسی در جنگ خندق
*نبرد با بزرگترین جنگجوی عرب
*فتح خیبر
*کندن درب خیبر بدست امیرالمومنین(ع)
*حدیث منزلت : " يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى...."
*قرائت سوره برائت در مکه
*انتصاب به جانشینی پیامبر در غدیر خم
*"مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ..."
*نزول ایه اکمال "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...."
*اعلام جانشینی دوازده امام توسط پیامبر(ص)
#علی_از_زبان_علی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋غوغایی است در خانهٔ خدا امروز...
🌌 فرشتگان در انتظارِ «نَبَاء عظیم»، میان آسمان و زمین در رفت و آمدند.
امروز از دیوار کعبه صدای کودکی به گوش میآید که از طنین صدایش بتهای کعبه به لرزه میافتند.
🔆 او میآید تا پیامبر تنها نباشد، میآید تا دنیا یتیم نمانَد..
میآید تا عدالت را معنا کند.
دیر نباشد که فرزندش تکیه بر همین دیوار زند
و فریاد عدالتخواهی سَر دهد و از بانگ «اَنَا المهدی»اش بتهای جهان فرو بریزد.
🍰🍷🍰🍷🍰🍷
💚 شکاف آیا دلیلش چیست وقتی خانه در دارد
کسی باید که از این راز کعبه پرده بر دارد
❤️علی را هرکسی دیده است گویا کعبه را دیده
شکافی کعبه دارد که علی بر تیغ و سر دارد
💙من از جهل عرب حیران که شق الکعبه را دیده
و از پیغمبر خود خواهش شق القمر دارد
💛بیا و سنگ حیدر را بزن بر سینه ای حاجی
که والله از حجر بوسی ثوابی بیشتر دارد
🍰🍷🍰🍷🍰🍷
#ولادت_امامعلیعلیهالسلام
#روزپدر #روز_پدر #مولودکعبه
#بهترینبابایدنیا
#یافاطمهبنتاسدچشمتوروشن
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
شهر.pdf
999.4K
📚عنوان : #علی_و_شهر_بی_آرمان
✍نویسنده : حسن رحیم پور ازغدی
📖موضوع : امامعلی علیهالسلام
📄تعداد صفحات : ۱۵۲ صفحه
📚🌸
@ketabkhanehmodafean
Part06_علی از زبان علی.mp3
7.44M
📼 تراک ششم
*خاطراتی از دوران مدینه
*پیشگویی رسول خدا از جنگ عایشه با امیرالمومنین(ع)
*پیشگویی های پیامبر به امیرمومنان (ع) و خبر دادن از شهادت وی
#کتاب_صوتی
#علی_از_زبان_علی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean