#اندر_احوالات_خبرنگار
-آقا بیا برو خودتو لوس نکن😒
-نمی رم. خودت بودی میرفتی؟☹️
-قول میدم این دفعه مثل قبل نشه ازت محافظت میکنم.🤓
-دروغ میگی اون دفعه که داداشمو فرستادی یمن هم همینو بهش گفتی. ما دیگه خام حرف های شما نمیشیم.😖
-اون یه اتفاق بود...😜
-خلیج فارس هم اتفاق بود. پریشب هم تو ماهشهر پسرخاله نازنینم تیکه تیکه شد.😫
-چیکار کنم بری؟🙁
-مگه کاری از دستت برمیاد.حتی جنازه هامونم تحویلتون نمیدن.😑
-پهپاد خوبم... ببین برات بال جدید درست کردم چراغ داره برق میزنه..🛰
-پس قول بده منو خاورمیانه نفرستی.😬
همین دور و بر برم سرک بکشم برگردم. اصلا بفرست بورکینافاسو.
😟
بیایین اینو ببرین اوراقش کنین. دیگه به دردمون نمیخوره.
پهپادی که تو خلیج فارس و یمن و عراق و لبنان و سوریه جاسوسی نکنه که پهباد نیست. هواپیما کوکیه...😶
(مکالمه یک هدایت کننده پهپاد یا یک پهپاد دقایقی قبل از انهدامش)😁😅
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
💠#هفته_وحدت را قدر بدانید...
«این هفته وحدت، این هفته مشترک الاحترام بین مسلمین را قدر بدانید.
همه سعی کنند وحدت و اتّحاد نیروها و در یک جبهه قرار گرفتن نیروهای مسلمین را - که رمز سعادت و مایه سربلندی مسلمین و بزرگترین حربه ملتها در مقابل استکبار جهانی است - مغتنم بشمارند و قدر بدانند.» ۱۳۷۵/۰۵/۱۳
✍#سخن_امام
🌸#هفته_وحدت
🌸یاران مهربان در
#کتابخانه_مدافعان🌸
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن کتاب #پایی_که_جا_ماند اثرجانباز وآزاده سید ناصرحسینی پور
قسمت ۸
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📺 حمید سریع جلوی تلویزیون نشست و مشغول گوش دادن سخنرانی شد.. پدرحمید هم که از بسیجی های زمان جنگ بو
روزهای دوشنبه ی هرهفته که هم صبح هم بعداز ظهر کلاس داشتم ، برای ناهار به خانه برمی گشتم و بعداز غذاخوردن کنارهم دوباره به دانشگاه برمی گشتم..
آن روز دوشنبه ساعت یک کلاسم که تمام شد سریع سوار تاکسی شدم که زودتر به خانه برسم..
غذا را گرم کردم و سفره را چیدم..همه چیز را آماده کردم تا وقتی حمید رسید زود ناهار را بخورم و برای ساعت ۳ دانشگاه باشم..
حمید خیلی دیر کرده بود..
تماس که گرفتم خبرداد کمی با تاخیر می رسد ، ناچار تنهایی سرسفره نشستم و چندلقمه ای به زور خوردم تا زودتر راه بیفتم و به کلاسم برسم..
هنوز از در خانه بیرون نرفته بودم که حمید رسید ..
دست ها و لباس هایش خونی شده بود..تا حمید را با این وضع دیدم بنددلم پاره شد..
سریع گفت:" نترس..چیزیم نشده".
تا با چشم های خودم ندیده بودم باورم نمی شد..
گفتم: پس چرا با این وضع آمدی؟ دلم هزارراه رفت..
🌹گفت:" با موتور داشتم از محل کار برمی گشتم که یه سرباز جلوی پای ما از پشت نیسان افتاد پایین، زخمش سطحی بود ولی بنده خدا خیلی ترسیده بود..
من بغلش کردم آوردمش یه گوشه..کنارش موندم و بهش روحیه دادم تا آمبولانس برسه".
نفس راحتی کشیدم و گفتم: خداروشکر که طوری نشده ..اون سرباز چی شد؟ طفلک الان حتما پدرومادرش نگران میشن.
🌹حمیدگفت:" شکرخدا به خیر گذشت..بردنش درمانگاه اگه نیازشد بفرستن از دست و پاهاش عکس بگیرن".
گفتم: ولی اولش بدجور ترسیدم..فکر کردم خدای نکرده خودت با موتور زمین خوردی..ناهار آماده س..من باید برم به کلاس برسم
🌹گفت:" صبرکن لباسمو عوض کنم برسونمت".
گفتم: آخه تو که ناهار نخوردی حمید.
گفت:" برگشتم میخورم..
چون باید بعدشم برم باشگاه"...
✍ادامه دارد...
🌷۱۳۲
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
🍂🍁🍂
دنیایی که امام زَمانش
شب تا صُبح
برای #گناه مَردمانش
اشک_بریزد،
ارزشِ دِل بستن ندارد...
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
#کتابخانه_مدافعان
#خاطرات_کتابرسانی
یکی از جاهایی که برای کتابرسان انتخاب کردم کلاس قرآن دخترم و میان مادرها بود
مادری برای دختر نوجوان خودش کتاب برد(معمولا کسانیکه ازم کتاب میبرن و بعهده خودم میزارن که چه کتابی رو بهشون بدم ، من با برنامه و پله پله بهشون کتابهایی میدم که رمان باشه و این رمان بتدریج حالت آموزش اخلاق یا مذهب به خودش بگیره)
🌺
در مورد این خانم هم چون ابتدا دنبال یه رمان خارجی بودن(که موضوع محتوای اونرو شنیده بودم و اصلا مناسب دختر نوجوان نمیدونستم)
یه الگوریتم ذهنی رسم کردم که از کجا به کجا ببرمش با کتابها.
البته معمولا یه سبک کتاب نمیدم که خسته نشن.
مهارت ابراز وجود و جرات مندی
اثر مرکب
نامیرا
دنیای دختران
احضاریه
خاطرات سفیر
کمی دیرتر
و نتیجه این شد که این مادر بسیار بسیار از من تشکر کرد و گفت
شما دختر منو از یه فاز کلا به فاز دیگه ای بردین
😊
دختر منکه دنبال رمانهای خارجی معرفی شده توسط دوستانش بود به مرحله ای رسیده که از سر کار اومدم اینقدر گریه کرده بود و چشماش پف داشت که هول کردم..
😳
چی شده مامان؟
مامان چقدر حضرت زینب مصائب کشیدن من تاحالا اینقدر و به این شکل حس ایشون رو درک نکرده بودم.
🌹🌹
موضوع جالب برای من در مورد این خانم این بود که خانوادگی کتاب ها رو مطالعه میکردند و راجع بهش همدردی یا صحبت میکردند
☺️❤️
دختر و پدر و مادر
و طوری شده بود که پسر کوچکشون هم علاقه مند کتاب شده بود
😊😊
📚
@ketabkhanehmodafean