فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی تازه از زندگی آن که #غایب از نظرهاست، اما در دلها جا دارد..
#معرفی کتاب #غایب ❤️
📚
@ketabkhanehmodafean
✅درمان #ضعف_اراده با ۱۷ گام موثر
🔺۹. از خواب زياد، پرخورى و ديگر اسباب تنبلى و سستى اراده بپرهيزيد
و
نگذاريد ديگران به جاى شما تصميم بگيرند.
#ادامه_دارد
#هر_شب_یک_گام
#کتابخانه_مدافعان
کتابخانهمدافعانحریمولایت
روزهای دوشنبه ی هرهفته که هم صبح هم بعداز ظهر کلاس داشتم ، برای ناهار به خانه برمی گشتم و بعداز غذاخ
زود آماده شد و راه افتادیم..
سر خیابون که رسیدیم با دست یک مغازه پنچری را نشانم داد و گفت:" به این مغازه ۵۰۰تومن بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم ؛ دیروز که اومدم اینجا پول خرد نداشتم حساب کنم...الان هم بسته است..حتما یادت باشه سری بعد رد شدیمپولش رو بدیم..".
گفتم: چشم می نویسم توی برگه میذارم کنار اون چندتایی که خودت نوشتی که همه رو باهم بدیم.
🍀
همیشه روی بدهی های خردی که به کاسب ها داشت حساس بود ،
روزهایی که من نبودم روی برگه های کوچک بدهی هایش را می نوشت و کنار مانیتور می چسباند..
که اگر عمرش به دنیا نبود من باخبر باشم و بدهی های جزئی را پرداخت کنم..
نزدیک دانشگاه بودیم که به حمید گفتم: امسال راهیان نور هستی دیگه؟
بچه ها دارن هماهنگی ها رو انجام میدن..بهشون گفتم من و آقامون باهم میاییم.
🌹جواب داد:" تا ببینیم شهدا چی میخوان..
چون سال قبل تنها رفتی امسال سعی می کنم جور کنم باهمبریم".
اواخر اسفند۹۲ بود که همراه کاروان دانشگاه علوم پزشکی عازم جنوب شدیم..
🌹حمید بعنوان مسئول اتوبوس تنها آقایی بود که همراه ما آمده بود..
به خوبی احساس می کردم که حضور در این جمع برایش سخت است..
ولی من از اینکه توانسته بودیم باهم به زیارت شهدا بیاییم خوشحال بودم..
🕙حوالی ساعت۱۰ از اتوبوس پیاده شدیم..
حمید وسایلش را برداشت و سمت اسکان برادران رفت..
من باید دانشجویانی که در اتوبوس ما بودند را اسکان می دادم..
🕛 حوالی ساعت۱۲ بود که دیدم حمید دوبار تماس گرفته..ولی من متوجه نشده بودم..چندباری شماره ی حمید را گرفتم ولی برنداشت..
نگران شده بودم..اول صبح هم که از اسکان بیرون آمدیم حمید را ندیدم..تا اینکه یکساعت بعد خودش تماس گرفت..
📲
🌹گفت:" دیشب بهت زنگ زدم برنداشتی..
من اومدم معراج الشهدا شب رو اینجا بودم..
چون می دونستم امروز برنامه شماست که بیایید معراج دیگه برنگشتم
اردوگاه ..من اینجا منتظر شما می مونم".
🚩
وقتی رسیدیم به معراج الشهدا حمید در ورودی منتظر ما بود ..
یک شب نشینی هم با شهدا کار خودش را کرده بود..
مشخص بود کل شب را بیدار مانده و حسابی با شهدای گمنام خلوت کرده است...
پایان فصل پنجم
🌷۱۳۳
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
t323e0685ucika0s4ha1mdzah6nqd1.pdf
3.51M
پی دی اف
کتاب #حکمت_نامه_لقمان
📗📘📙
@ketabkhanehmodafean
🔻از جمله کثیفترین رمانهایی که در #آمریکا درباره ایـــــران چاپ شده، رمان #بدون_دخترم_هرگز است.
✍دربخشی از این کتاب شخصیت اصلی که یک زن آمریکاییست میگوید:
« تنها چیزی که وضعیت این کشور(ایران) رو میتونه درست کنه یک بمب اتمیه. کلا از روی نقشه پاکش کنی و بعد از اول شروع کنی»
🔻این کتاب دوازده میلیون کپی در دنیا فروش داشته و به ۲۰ زبان نیز ترجمه شده است.
🚨بسیاری از مردم دنیا که این رمان را خواندهاند سیاهترین چهره ممکن را برای ایران تصور میکند..
🇺🇸🔥
@ketabkhanehmodafean
✅درمان #ضعف_اراده با ۱۷ گام موثر
🔺۱۰. با كسانى كه #روحيه و #اراده_قوى دارند، دوست شويد
تا #اراده شما نيز #قوى گردد.
#ادامه_دارد
#هر_شب_یک_گام
#کتابخانه_مدافعان
کتابخانهمدافعانحریمولایت
زود آماده شد و راه افتادیم.. سر خیابون که رسیدیم با دست یک مغازه پنچری را نشانم داد و گفت:" به این
📌فصل ششم
دیوانه گشته ایم، مجنون و خسته ایم
⏰لحظه ی تحویل سال۹۳ منزل پدرم بودیم..شام هم همانجا ماندیم..نوروز اولین سال متاهلی حمید برای من یک شاخه گل همراه عطر خریده بود که تا مدت ها آن را داشتم..
دلم نمی آمد از آن استفاده کنم..
◾️عید سال ۹۳ مصادف با ایام فاطمیه بود..به حرمت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها آجیل و شیرینی نگرفتیم..به مهمان ها چای و میوه می دادیم..
☕️
چون کوچک تر بودیم اول ما برای عیددیدنی خانه ی فامیل رفتیم..
از آنجایی که تازه عروس و داماد بودیم همه خاص تحویل می گرفتند و کادو می دادند
🎁
اکثر جاها برای اولین بار به بهانه ی عید خانه ی فامیل و آشنایان رفتیم و پاگشا شدیم...از روز سوم عید تماس های موبایل من و حمید شروع شد..
📲
اقوام تماس می گرفتند و دنبال آدرس خانه ی ما برای عیددیدنی بودند.
حمید از مدت ها قبل پیگیر ساخت یک مسجد در محله ی پونک بود و کارهای بنایی انجام می داد..
🕌
از روز اول خودش پیگیر ساخت این مسجد شده بود...از اهالی محل ، آشنایان و اقوام امضا جمع کرد تا بعنوان درخواست مردمی از مسئولین پیگیر مجوز ساخت مسجد باشد.
درباره ی انتخاب اسم مسجد بین اهالی محل و رفقای حمید اختلاف نظر بود...
یک عده نظرشان مسجد حضرت امیرالمومنین بود و تعدادی هم می گفتند بگذاریم مسجد حضرت عباس ..
🌹حمید نظرش این بود که اگر خود حضرت عباس هم بود می گفت مسجد را به نام پدرش بگذاریم..
نهایتاً اسمش را مسجد حضرت امیرالمومنین گذاشتند..
✳️
کل تعطیلات عید حمید برای کمک به ساخت مسجد خانه نبود.. می خواست از تعطیلات نهایت استفاده را بکند تا کار مسجد پیش برود..
برای همین به جز منزل چندنفر از اقوام نزدیک جای خاصی نتوانستیم برویم....
✍ادامه دارد...
🌷۱۳۴
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean