✌#سیزدهمین_کتاب
🍃بسم رب الشهدا🍃
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کار هایش رفته ،برگه دومی را از لای کتابش بیرون کشیدوبه آقا سید گفت:《
رضایت نامه دوم.امضامی کنی؟》
آقا سید لبخندی زد 😊وگفت:《ای کلک.فکرشو می کردی مامان بیاد نه؟》🤨
سید مصطفی لبخندی زد وبه امضایی که آقا سید پای برگه می انداخت،نگاه کرد وگفت:《
به مامان نگو.باشه؟》آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت وگفت:《حالا که امضا کردم وخیالت راحت شد،بگو چرا آن قدر اصرار داری بری؟برو دانشگاه.درس بخون.
الآن مملکت ما به آدم های تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره.
جنگ حالا حالاها هست.》چهره سید مصطفی جدی ولحنش جدی تر شد.
نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت:《شاید جنگ حالا حالاها تموم نشه،اما ممکنه من عوض بشم.هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه،دوسال دیگه که درس من تموم شد اون موقع هم همین آدم باشم...》
《یه کتاب عالی در مورد شهیدی که،از جوون ترین شهدای مدافع حرم که باکلی اصرار خانوادشو راضی می کنه وراهی سوریه میشه...》
خوندنش به شدت پیشنهاد میشه 😊
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بیست_سال_و_سه_روز
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
@ketatabkhoone_zeinabioon