سلام، روز شما بخیر عزیزان کتابنوشانی🍀
با عرض تسلیت وفات حضرت زینب سلام الله علیها که الگوی صبوری تمام مادران و همسران شهدا هستند،
این هفته شما در کتابنوشان میهمان کتاب
"ابراهیم ساره " هستید؛
تا بشنوید از داستان عاشقی؛
از صبر بر فراق؛
و حسرت در آغوش گرفتن تکهای از پیکر شهید برای آرام گرفتن.
شما رو به خوندن خاطرات شهید مدافع حرم، ابراهیم عُشریه دعوت میکنیم.
آیدی خرید از کتابنوشان با تخفیف ۲۰درصد:
@Mim_Saaaaad
#معرفی_کتاب_هفتاد_و_نهم
#ابراهیم_ساره
#شهید_ابراهیم_عُشریه
#زینب_سادات_هاشمی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعهای کتاب بنوشیم🍀
📝 برشِ اول از کتاب ابراهیم ساره
سال ۷۹ زمستان سپیدپوش بود.
زمین ها یخ زده بود، سوز سرما به استخوان می زد. موسم خرید و رفت و آمد برای مهیا کردن مراسم عقد شده بود؛ اما هوا ناجوانمردانه سرد بود.
همین شد که بیخیال خرید شدیم. در خانه سفره ی ساده ای پهن کردیم و طبق رسم نکا، به حلوای محلی ای که مادر پخته بود و یک دسته گل و کیکی که آقا ابراهیم از قنادی محل کارش آورده بود مزینش کردیم.
مهریه را همان جا تعیین کردیم من صحبتی نکردم و فقط
بابا جان یک جلد قرآن و سه میلیون تومان پول تعیین کرد و ابراهیم پذیرفت.
«النکاح سنتی» را خواندند و «قبلتُ» را گفتیم ابراهیم حالش بهتر از من بود. سر سفره عقد قرآن را باز کرده بود و بی توجه به جمعیت می خواند گاهی نگاهش را به بالا می دوخت و زیرلب چیزی زمزمه می کرد گوش که تیز کردم «اللهم الرزقنا شهاده» را شنیدم من هم پشت بند او آمین میگفتم.
رو به من کرد و گفت:
«می دونی دعای سر عقد مستجابه؟»
جوابی نداشتم که بدهم. گیریم مستجاب هم می شد، دوتایی با هم دعا کرده بودیم و دوتایی با هم پرواز می کردیم به آن سمت؛ زیاد سخت نبود.
دخترها با کادو دادن و کادو گرفتن ها شروع کردن به خواندن:
«دست شما
بی بلا ایشالا برید کربلا
دست شما قوریه ایشالا برید سوریه»
ابراهیم خندید سوریه کجا بود؟ فعلا بحث بحث فلسطینه هیچ کس فکرش را نمیکرد روزی سوریه هم جنگ شود.
دی ماه شد و یخبندان؛ دور گشت و گذارهای معمول عقد کرده ها را باید خط میکشیدیم اما دلمان نمی آمد.
یک جا هم که شده باید میرفتیم و خاطره ای میساختیمکمی کلنجار رفتیم و اولین بیرون گردی مان را روی امامزاده عباس ساری توافق کردیم. تاکسی گرفتیم و خودمان را به آنجا رساندیم.
امامزاده دنج و خلوت شده بود با برفهایش رنگ رخت عروسی به خود گرفته بود.
توی همان سفر، ابراهیم از قبولی اش در دانشکده افسری اصفهان گفت. خیلی ذوق کردم، حتی تبریک گفتم. اما همین که فهمیدم تا چند روز دیگر باید خداحافظی کنیم و اولین فراقمان رقم بخورد، رفتم و آمدم بنا را بگذارم به گریه و غر زدن.
برای همین گریه کردم. سخت بود دوری اش، اما غر نزدم. خودم انتخاب کرده بودم، خودم عاشق ابراهیم و تمایلاتش شده بودم. تمایلات ابراهیم همه ی دعاهای مستجاب شده ی من بود؛ پس باید با کمال میل میپذیرفتم.
ابراهیم رفت بهمن بود که خداحافظی کرد و تا اسفند فقط صدایش را از پشت خط خشدار مخابرات شنیدم. آن زمان من هم مشغول کاردانی عربی در دانشگاه شدم جای شکرش باقی بود که صبح تا شبم پر بود و کارم از دوری ابراهیم به دیوانه شدن نمی کشید.
هر چند روز یک بار با مادرم به مخابرات سر کوچه میرفتیم و منتظر صدای تلفن چی میشدیم که بگوید: عیسی پور.
#معرفی_کتاب_هفتاد_و_نهم
#ابراهیم_ساره
#شهید_ابراهیم_عشریه
#زینب_سادات_هاشمی
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
21.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش ویدئویی گفتگو با نویسنده کتاب ابراهیمِ ساره، خانم زینب سادات هاشمی
شهیدِ مدافعِ حرم ابراهیم عُشریه
از شهدایِ مظلومِِ مدافعِ حرمِ استانِ مازندران
شهیدی که مطالعههای بیامان، نظم و انضباط، اطاعت پذیری و برخورداری از هوش و استعداد خدادادی، ایمان، اخلاص و اعتقاد به هدف الهی، از ویژگی های مهم او بود.
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
آیدی خرید از کتابنوشان با تخفیف ۲۰درصد:
@Mim_Saaaaad
#معرفی_کتاب_هفتاد_و_نهم
#ابراهیم_ساره
#شهید_ابراهیم_عُشریه
#زینب_سادات_هاشمی
#حس_خوبِ_خواندن
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32