⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
دکتر مجیدی با ذکر نام خداوند، خواست حرف هایش را شروع کند که خانمی قدبلند با موهایی طلایی که آنها را از پشت بسته بود، از میانه ی سالن دست بلند کرد و گفت:
🙋♀️ببخشید خانم دکتر! درباره #جایگاه_زن تا الان نکاتی رو بیان کردین که خوب هم بود. اما نکات دیگه ای هم وجود داره مثل #حق علم آموزی، حق #مالکیت_اقتصادی ، حق #رأی_دادن در زمینه های #سیاسی . چرا در این زمینه ها برای زن نقشی قائل نیستین؟ زن حق نداره #دانشمند بشه یا #ثروتمند باشه؟
🤷♀️ چرا به بهانه #حجب و #حیا و مسائل دینی، زن رو از این موقعیت ها و حقوق #محروم می کنین؟
🔺 #سارا کنجکاو شده بود که دکتر مجیدی چه جوابی دارد. ماشا سرش را به سمت سارا کج کرد و آهسته گفت: اوه! زد تو خال!...
🧕 دکتر مجیدی نفس عمیقی کشید و گفت:
متشکرم از شما. پاسخ سؤال شما اتفاقاً دربرگیرنده مطالب دقیقی در #نگاه_سفید به #زن هست که در #اسلام به طور جدی مطرح شده؛ مثلا در مورد حق #علم_آموزی :
📆 درحالیکه زنان تا اواخر قرن ۱۹ میلادی در بیشتر مناطق جهان از علم آموزی محروم بودن، زن در نگاه اسلام از این حق بهره مند و حتی کسب علم برای او یک تکلیف بوده... حدود چهل-پنجاه سال پیش در ایران و در شهر #اصفهان ، خانمی معروف به #بانو_امین شاگرد دانشمندان مطرح علوم دینی بود. او به بالاترین درجه این علوم، یعنی #اجتهاد رسید و #تدریس_فقه و #فلسفه ی ایشون رونق زیادی داشت.
📝 بزرگی این بانو تا جایی رسید که برای دو نفر از علمای بزرگ #شیعه ، یعنی #آیت_الله_مرعشی_نجفی و #علامه_امینی اجازه ی روایت صادر کردند.😳 بانو امین یک استثنا نبود...
✴️ اما در مورد حق مالکیت اقتصادی زنان...
📕 #برشی_از_کتاب « #ستاره_ها_چیدنی_نیستند »
🔻به ما بپیوندید🔻
کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚
@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. #دختر دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه #فساد رو از این مملکت بِکَن.
#فیلم تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. #سارا موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ #مسیح_علینژاد ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین.
علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...
📕 برشی از کتاب #ستاره_ها_چیدنی_نیستند
🔻به ما بپیوندید🔻
کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚
@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. #دختر دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه #فساد رو از این مملکت بِکَن.
#فیلم تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. #سارا موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ #مسیح_علینژاد ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین.
علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...
📕 برشی از کتاب #ستاره_ها_چیدنی_نیستند
🔻به ما بپیوندید🔻
کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚
@ketabresan