eitaa logo
کتاب یار
900 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🔺کارهایی را که نباید در زندگی بکنی، بنویس. به بیان دیگر، تصمیم‌های حساب شده‌ای بگیر تا برخی چیزها را کلا نادیده بگیری و وقتی شرایطش پیش آمد، طبق لیستِ نبایدهایت رفتار کن. 🔻 یک‌ بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته‌ی در بسیار ساده است. 📕 نام اثر: ✍🏻 نویسنده: 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اعتراف - لئو تولستوی.pdf
2.04M
📥 📔 اعتراف من 🖌 نویسنده: لئون تولستوی 📝 مترجم: سعید فیروزآبادی 📖 درباره‌ کتاب بازتاب دغدغه‌های فلسفی لئو تولستوی است؛ او در میان‌سالی بر اثر خوابی که می‌بیند، دچار یأس و ناامیدی مفرطی می‌شود. چندین سال از عمرش را به تفکر درباره‌ سؤال‌های بنیادی می‌گذراند؛ سؤال‌هایی مثل ما برای چه آفریده شده‌ایم؟! به کجا می‌رویم؟! چرا می‌نویسم و چه چیزهایی باعث خوشحالی ما می‌شود؟! 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_764127787.pdf
6.01M
📥 📔 این ساندویچ مایونز ندارد 🖌 نویسنده: جی.دی.سلینجر 📝 مترجم: سارا آرامی 🔻جی. دی. سلینجر در زندگی‌اش فقط یک رمان و بیست و دو داستان کوتاه نوشته است. با این همه، جایگاه او در تاریخ ادبیات داستانی جهان، مهم است. او پس از موفقیت باورنکردنی رمان ناطور دشت کنج عزلت گزید و به نویسنده‌ای اسرارآمیز بدل شد. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
حقوق جزای اختصاصی.pdf
3.29M
📥 📔 حقوق جزای اختصاصی 🖌 نویسنده: دکتر سماواتی 📌جزوه نموداری حقوق جزای اختصاصی ویژه آزمون وکالت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
حقوق جزای عمومی.pdf
2.07M
📥 📔 حقوق جزای عمومی 🖌 نویسنده: دکتر سماواتی 📌جزوه نموداری حقوق جزای عمومی ویژه آزمون وکالت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ وقتی کسی می‌گوید حالم خوش نیست، دنبال اتفاقات بزرگ نگردیم و نگوییم این که چیز مهمی نیست؛ به دلایل متعدد بازتاب یک اتفاق بیرونی در درون ممکن است بسیار بزرگ باشد. به رسمیت شناختن هرازگاهِ «حق کم آوردن» برای دوست، امنیت‌بخشترین قسمت دوستی است و شناخت این حق برای خود، نشان از صلح با خود دارد در عمیق‌ترین لایه‌های وجود. 📙 ✍🏻 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
hejab 2.pdf
7.99M
📥 📔 من به حجابم معترضم! 🖌 نویسنده: اتحادیه انجمن‌های اسلامی 📌پاسخ به سوالات دانش آموزان سراسر کشور در مورد حجاب 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | بالغ نمیشی! تا وقتی که ... 🔸صحبت‌های مهم روانشناس نخبه دانشگاه هاروارد درباره نقش فرزندآوری در رشد انسان 🎙 جردن پیترسون/ تاثیرگذارترین متفکر غرب 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: راضی نمی‌شدم دوباره مادر شوم. میگفتم: فکرشم نکن! عمرا اگه زیر بار بچه و بارداری برم! خیلی که روضه خواند؛ الان تکلیفه و آقا گفته‌ن بچه بیارید! و می‌خواست با زیاد شدن نسل شیعه متقاعدم کند. بهش گفتم: اگه خیلی دلت بچه میخواد، میتونی بری دوباره ازدواج کنی! کارد می‌زدی، خونش درنمی‌آمد. می‌گفت: چند سال سختی کشیدم که آخر از یکی دیگه بچه داشته باشم؟ به هر چیزی دست زد که نظرم را جلب کند، اما فایده نداشت. نه اوضاع و احوال جسمی‌ام مناسب بود، نه از نظر روحی آمادگی‌اش را داشتم. سر امیر محمد پیر شدم. آدم می‌تواند زخم‌ها و جراحی‌ها را تحمل کند چون خوب می‌شود، اما زخم زبان‌ها را نه. به این زودی‌ها التیام پیدا نمی‌کند. برای همین افتاد به ولخرجی‌های بیجا و الکی. فکر می‌کرد با این کارها نگاهم مثبت می‌شود. وضعیت مالی‌اش اجازه نمی‌داد، ولی می‌رفت کیف و کفش مارکدار و لباسهای یکدست برایم می‌خرید، اما فایده‌ای نداشت. خیلی بله قربان‌گو شده بود. می‌دانست که من با هیچ کدام از اینها قرار نیست تسلیم شوم. دیدم دست بردار نیست؛ فکری کردم و گفتم شرطی جلوی پایش بگذارم که نتواند عمل کند. خیلی بالا پایین کردم، فهمیدم نمی‌تواند به این سادگی‌ها به دلیل موقعیت شغلی‌اش سفر خارجی برود. خیلی که پاپی شد، گفتم: به شرطی که من رو ببری کربلا! شاید خودش هم باورش نمی‌شد محل کارش اجازه بدهند، اما آنقدر رفت و آمد که بالاخره ویزا گرفت. مدتی با هم خوش بودیم. با هم نشستیم از مفاتیح، آداب زیارت کربلا را درآوردیم. دفعه اولم بود می‌رفتم کربلا. خودش قبلا رفته بود. آنجا خوردن گوشت را مراعات می‌کرد و نمی‌خورد. بیشتر با ماست و سالاد و برنج اینها خودش را سیر می‌کرد. تبرکی‌ها و سنگ حرم را خریدیم. برخلاف مکه نرفتیم بازار، وقت نداشتیم و حیفمان می‌آمد برای بازار وقت بگذاریم. می‌گفت: حاج منصور گفته توی بازار کربلاخرید نکنید. اگه خواستین برین نجف! از طرفی هم می‌گفت: اکثر این اجناس تهران هم پیدا میشه، چرا بارمون رو سنگین کنیم؟ حتی مشهد هم که می‌رفتیم، تنها چیزی که دوست داشت بخریم، انگشتر و عطر سید جواد بود. زرشک و زعفران هم می‌آمد تهران می‌خرید. همه هم و غمش این بود تا جایی که بدنمان می‌کشد، در حرم بمانیم. زیارت‌نامه بخوانیم و روضه و توسل. سیری نداشت. زمانی که اشکی نداشت، راه می‌افتاد که برویم هتل. هتل هم می‌آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم. در کاروان، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش. هم مداح بود هم پاسدار. مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می‌دادند. ولی اهل این نبود که با کاروان و جمع برود. می‌خواست دو نفری باهم باشیم. می‌گفت: هرکی کربلا میره، از صحن امام رضا میره! قسمت شد خادم حرم حضرت عباس فیش غذا به ما داد، خیلی خوشحال بودیم، رفتیم مهمانسرای حضرت. با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم، جوابش مثبت بود. میدانستم چقدر منتظر است. مأموریت بود. زنگ که زد بهش گفتم. ذوق کرد، می‌خندید. وسط صحبت قطع شد. فکر کردم آنتن رفته یا شارژ گوشی‌اش مشکل پیدا کرده. دوباره زنگ زد، گفت: قطع کردم برم نماز شکر بخونم! اینقدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف‌هایم را نشنید. انتظارش را می‌کشید. در مأموریت‌های عراق و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح. در زندگی مراقبم بود، ولی در دوران بارداری بیشتر. از نه ماه، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم. دست به سیاه و سفید نمی‌زدم. از بارداری قبل ترسیده بودم. خیلی لواشک و قره‌قروت دوست داشتم. تا اسمش می‌آمد یا هوس می‌کردم، در دهنم آب جمع می‌شد. پدر و مادرم می‌گفتند: نخور فشارت می‌افته! محمد حسین برایم می‌خرید. داخل اتاق صدایم می‌زد: بیا باهات کار دارم! لواشک و قره‌قروتها را یواشکی به من می‌داد. و با خنده می‌گفت: زن ما رو باش! باید مثه معتادا بهش جنس برسونیم! نمی‌توانستم زیاد در هیأت‌ها شرکت کنم. وقتی می‌دید مراعات میکنم، خوشحال می‌شد و برایم غذای تبرکی می‌آورد. برای خواندن خیلی از دعاها و چله‌ها کمکم می‌کرد. پا به پایم می‌آمد که دوتایی بخوانیم. زیاد تربت به خوردم میداد، بخصوص قبل از سونوگرافی‌ و آزمایش‌ها. خودش از کربلا آورده بود و می‌گفت: اصل اصله! اسمه بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم: امیر حسین. در اصل، امیر حسین اسم بچه اولمان بود. به پیشنهاد یکی از علمای تهران، گذاشتیم امیر محمد. گفته بود: اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم، خدا نظر کنه و شفا بگیره! می‌گفت: اگه چهارتا پسر داشته باشم، اسم هر چهارتاشون رو میذارم حسین! ⏯ادامه دارد... روایت زندگے شهیدمحمدحسین‌محمدخانے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5832465205992358826.mp3
7.03M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی قصــّه معـــراج 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت چهارم / فصل سوم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈