2_5242669211595049557.mp3
8.7M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 غلبه بر عادتهای مزاحم
4⃣ قسمت چهارم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
2_5242669211595049558.mp3
4.74M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 غلبه بر عادتهای مزاحم
5⃣ قسمت پنجم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
2_5242669211595049559.mp3
8.17M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 غلبه بر عادتهای مزاحم
6⃣ قسمت ششم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
2_5242669211595049560.mp3
3.78M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 غلبه بر عادتهای مزاحم
7⃣ قسمت هفتم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
2_5242669211595049562.mp3
3.01M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 غلبه بر عادتهای مزاحم
8⃣ قسمت هشتم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
2_5262482071825158004.mp3
2.3M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 غلبه بر عادتهای مزاحم
9⃣ قسمت نهم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
2_5262482071825158005.mp3
10.94M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 غلبه بر عادتهای مزاحم
🔟 قسمت دهم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
❣عشق مهم است
اما مهارت در عشق ورزیدن مهمتر از خودِ عشق است.
از مهارت در عشق ورزیدن، عشق متولد میشود؛
اما اگر عشق در دام ناعاشق یا نابلدِ عشق، به بند کشیده شود، افسرده میشود.
نام دیگر عشق افسرده، نفرت است.
کسانی که در عشق ورزی نابلد هستند، عشق را افسرده میکنند و دل را پژمرده.
عشق، عاشقِ حاذق میطلبد نه کاسبِ جاهل ...
📕 #هنر_عشق_ورزیدن
✍🏻 #اریک_فروم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #بیستودوم
مادرش برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم:
-دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه! و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید:
-کی بهتون اینو گفت؟
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه شهادت دادم:
-دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!
هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بیشرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد:
-بچهها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و …
و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونههایش از خجالت گل انداخت.
از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم حضرت سکینه خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه میکوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این امانت به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد:
-خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم.
مصطفی حیرتزده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندسالهام از هیئت، دلم تا روضه در و دیوار پر کشید.
میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها حضرت زهرا را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دندهای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود.
صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت:
-مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!
میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست:
-مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!
و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم:
-باهاش چیکار کردن؟
لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد:
-باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد:
-خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!
و زخم ابوجعده هنوز روی رگ غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد:
-اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!
و دوباره صدایش پیشم شکست:
-التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو حرم بودید!
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید:
-والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!
صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره درعا خبر داد:
-میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد:
-بیشتر دشمنیشون با شما شیعههاست! به بهانه آزادی و دموکراسی و اعتراض به حکومت بشار اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن!
⏯ادامه دارد...
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
12256258006812.mp3
3.06M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
🎭 نمایش جـذاب و شنیـدنی
یــڪ آیــہ یــڪ قصــہ
🎙 باصدای: مریم نشیبا
🌀 قسمت هشتم
📜سوره مبارکه فاتحه آیه ۲
🔸الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈