4_5884263078517804475.mp3
7.51M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
فـــریاد مهــــتابــ
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت سیزدهم / فصل دوازدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📖 #کتابشناسی
📙 سِــّر دلبـــرانـ
🖌نویسنده: امیرحسین بانکیپور
📋 انتشارات حدیث راه عشق
🔰 درباره کتاب:
🔹 نویسنده در مجموعه سر دلبران با تشکیل جلسات گوناگون با عنوان "پیک خوشبختی" با صاحب نظران و مشاورههای گوناگون و تحقیقات گسترده روی کتبی که در این زمینه نوشته شده است، مطالب کاربردی و مفیدی جمعآوری کرده است که پس از بازنویسیهای مختلف، در اثر حاضر با عنوان "سردلبران" به زوجهای عزیز ارائه شده است.
🔸به منظور غنی شدن مطالب و استفاده از نظریات خوب دیگر صاحب نظران، آورده شده تا مخاطب با مطالعه آن به دانش عمیقتر و وسیعتری نسبت به مباحث مورد نظر دست پیدا کرده و با منابع مفید دیگر آشنا گردد.
🔹خانواده موفق و ملاک و معیارهای آن، آرامش و مودت و رحمت در خانواده، حسن ظن، سخن شیرین، صبر و اطاعت و سازگاری و اصول تعالی خانواده موضوعاتی هستند که در این کتاب خواهید خواند.
🔘نظرات کاربران:
مخاطب اصلی این کتاب زوجهای جوانی هستند که وارد زندگی متاهلی شدهاند، و اگر به هر دلیلی انتخاب درستی نداشتهاند این کتاب برای آنها مفید است. بدون اغراق میتوان گفت این کتاب بیشتر از ساعتها جلسه ی مشاوره و روان درمانی کاربرد دارد.
به اعتقاد من نکات گفته شده در این کتاب صرفا برای روابط زوجین نیست بلکه نکات اخلاقی بیان شده است که در روابط انسانی و بین فردی باید مورد توجه قرار گیرد.
🌐 لینک دانلود و خرید کتاب:
🔗http://ketabch.in/61092046
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
1 ketab kamel maharathaye zendegi.pdf
1.16M
📥 #دانلود_کتاب
📔 آموزش مهارتهای زندگی و خانواده
🖌نویسنده: سید احمد ساویز
#مشاوره
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
مداخله در بحران اجتماعی برای نوجوانان.pdf
502K
📥 #دانلود_مقاله
📔 مداخلات اولیه در برخورد با نوجوانان در بحرانهای اجتماعی
🖌نویسنده: مونا اعوانی
💯 ویژه روانشناسان، مددکاران، مشاوران مدرسه و معلمین
#مشاوره
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کتاب پزشک و روح فرانکل.pdf
7.43M
📥 #دانلود_کتاب
📔 پزشک و روح
🖌نویسنده: ویکتور فرانکل
📝 مترجم: فرخ سیف بهزاد
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
زندگینامه یک عشق.pdf
3.06M
📥 #دانلود_کتاب
📔 زندگینامه یک عشق
🖌نویسنده: الکساندر ژردن
📝 مترجم: ساسان تبسمی
#رمان_خارجی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ترجمه علم رجال.pdf
30.97M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ترجمه کلیات علم رجال
🖌نویسنده: آیتالله جعفر سبحانی
📝 مترجم: مسلم قلی پور
#علم_رجال
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5989942106045547252.pdf
7.52M
📥 #دانلود_کتاب
📔 عصبیت و رشد آدمی؛ تلاشی در بازیافتن خود
🖌نویسنده: کارن هورتای
📝 مترجم: م.ج. مصفا
#روانکاوی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
⏳ #زمان، فاصلهی میان موفقیت و شکست را بیشتر میکند.
هرچه به زمان بدهید، چند برابر به شما پس میدهد.
عادتهای خوب، زمان را به دوست شما؛
و عادتهای بد، آن را به دشمنتان تبدیل میکند.
📙 #خرده_عادتها
✍ #جیمز_کلییر
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #دهم
مصطفی که همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد:
-اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق! تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره!
و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد:
-من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!
زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد:
-خواهرم، ما هم مثل شوهرت سُنی هستیم! ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به اهل سنت نداشت! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن…
و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید:
-زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!
از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم:
-الان کجاییم سعد؟
دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد:
-تو جادهایم عزیزم، تو بخواب! رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد:
-نازنین به دادم برس!
تمام بدنم از ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید:
-بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم:
-تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم:
-چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید:
-تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید:
-ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!
با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید:
-به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!
هنوز باورم نمیشد عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈