eitaa logo
کتاب یار
899 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
202030_1287249654.pdf
3.83M
📥 📔 شخصیت حسین قبل از عاشورا 🖌 نویسنده:محمدباقر مدرس 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_49841943.pdf
155.8K
📥 📔 امام زمان در آئینه 🖌 نویسنده: سیدجواد حسینی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_747219510.pdf
891.5K
📥 📔 سیمای محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله 🖌 نویسنده:دکتر علی شریعتی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_711118885.pdf
2.33M
📥 📔 ریسمان محبّت سیری در حقیقت 🖌 نویسنده: محمدحسن وکیلی 📌 در این کتاب حقیقتِ ذکرِ شریف صلوات و فلسفه تاثیرگذاری آن در نورانیت نفس انسان مورد بررسی و مداقّه قرار گرفته و به سوالاتی پیرامون این ذکر شریف پاسخ داده شده است. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فیش جامع صفر.apk
10.58M
📲 🔍 ♻️ 🔵برنامه کاربردی متناسب با ماه صفر 🔻فیش منبر 🔻فیش مرثیه 🔻فیش منبرهای کوتاه 🔻صوت سخنرانان کشوری 🔻متن منبر سخنرانان مشهور 🔷با محوریت مناسبتهای: 🔸اربعین حسینی 🔹شهادت پیامبر اکرم 🔸شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام 🔹شهادت امام رضا علیه‌السلام 📥 دریافت مستقیم http://talabeyar.ir/1398/06/safar/ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1037594036.pdf
1.71M
📥 📔 دعا و اسرار اجابت 🖌 نویسنده: حبیب الله فرحزاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین... -شرمنده‌ام علی‌آقا...دختره😞 نگاهش خیلی جدی شد... هرگز اون طوری ندیده بودمش با همون حالت، رو کرد به مادرم -حاج‌خانم، عذرمیخوام…ولی امکان داره چند لحظه مارو تنها بزارید مادرم با ترس در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه میکرد…رفت بیرون اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش... دیگه اشک نبود با صدای بلند زدم زیر گریه بدجور دلم سوخته بود... -خانم گلم...آخه چرا ناشکری میکنی؟ دختررحمت خداست...برکت زندگیه... خدا به هرکی نظر کنه بهش دختر میده... عزیزدل پیامبر و غیرت آسمان وزمین هم دختر بود😊 و من بلند و بلندتر گریه میکردم😭 با هر جمله‌اش، شدت گریه‌ام بیشتر میشد و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته میکنه... بغلش کرد در حالیکه بسم‌الله میگفت و صلوات میفرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد چند لحظه بهش خیره شد...حتی پلک نمیزد در حالیکه لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود دانه‌های اشک از چشمش سرازیر شد...  -بچه اوله و اینهمه زحمت کشیدی حق خودته که اسمش رو بزاری اما من میخوام پیش دستی کنم... مکث کوتاهی کرد -زینب یعنی زینت پدر... پیشونیش رو بوسید😘خوش آمدی زینب‌خانم😍 و من هنوز گریه میکردم...اما نه از غصه، ترس و نگرانی😢 بعد از تولد زینب و بی‌حرمتی که از طرف خانواده خودم بهم شده بود علی همه رو بیرون کرد... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده‌ای نداشت...  خودش توی خونه ایستاد تک تک کارها رو به تنهایی انجام میداد مثل پرستار و گاهی کارگر دم دستم بود... تا تکان میخوردم از خواب میپرید... اونقدر که از خودم خجالت میکشیدم اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش میبرد... بعد از اینکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود اون روز همونجا توی در ایستادم فقط نگاهش میکردم با اون دستهای زخم و پوستکن شده داشت کهنه‌های زینب رو میشست...دیگه دلم طاقت نیاورد... همینطور که سر تشت نشسته بود باچشمهای پر اشک رفتم نشستم کنارش چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد  -چی شده؟ چرا گریه می کنی؟😟 تا اینو گفت خم شدم و دستهای خیسش رو بوسیدم خودش رو کشید کنار -چی کار میکنی هانیه؟ دستهام نجسه نمیتونستم جلوی اشکهام رو بگیرم مثل سیل از چشمم پایین می‌اومد😭 -تو عین طهارتی علی...عین طهارت... هرچی بهت بخوره پاک میشه آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه...  من گریه میکردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشکهای من نمیشد زینب، شش هفت ماهه بود... علی رفته بود بیرون...داشتم تند تند همه چیز رو تمیز میکردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش...چشمم که به کتابهاش افتاد، یاد گذشته افتادم عشق کتاب و دفتر و گچ خوردنهای پای تخته... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش...حالش که بهتر شد با خنده گفت... _عجب غرقی شده بودی...نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم... منم که دل شکسته همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم همینطور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی میکرد...یه نیم نگاهی بهم انداخت - چرا زودتر نگفتی؟ من فکر میکردم خودت درس رو ول کردی... یهو حالتش جدی شد...سکوت عمیقی کرد... -میخوای بازم درس بخونی؟ از خوشحالی گریه‌ام گرفته بود...باورم نمیشد... یه لحظه به خودم اومدم -اما من بچه دارم زینب رو چیکارش کنم؟😢 -نگران زینب نباش بخوای کمکت میکنم😊 ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد... چیزهایی رو که میشنیدم باور نمیکردم گریه‌ام گرفته بود... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه علی همونطور با زینب بازی میکرد و صدای خنده‌های زینب، کل خونه رو برداشته بود خودش پیگیر کارهای من شد...بعد از ۳ سال پرونده‌ها رو هم که پدرم سوزونده بود... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد...اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند... هانیه داره برمیگرده مدرسه ... ⏯ ادامه دارد... ✍نویسنده: طاها ایمانی از زبان همسر و فرزند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 10.mp3
773.6K
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی تا خدا راهی نیست "چهل حدیث قدسی" 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت دهم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ 🚻 تفاوت انسان به دلیل همان ترکیب ذاتش است که در قرآن آمده است: ▪️انّا خَلَقْنَا الْانْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ امْشاجٍ نَبْتَلیهِ ما انسان را از نطفه‌ای آفریدیم که در آن مخلوطهای زیادی وجود دارد. 🔹مقصود این است که استعدادهای زیادی به تعبیر امروز در ژنهای او هست. 🔸بعد می‌فرماید: انسان به مرحله‌ای رسیده است که ما او را مورد آزمایش قرار می‌دهیم 🔹(این خیلی حرف است) یعنی به حدی از کمال رسیده که او را آزاد و مختار آفریدیم 🔸و لایق و شایسته تکلیف و آزمایش و امتحان و نمره دادن قرار دادیم. ▪️انّا خَلَقْنَا الْانْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ امْشاجٍ انسان را از نطفه‌ای که مجموعی از مشْجها یعنی استعدادهای گوناگون و ترکیبات گوناگون است، خلق کردیم 🔸و به همین دلیل او را در معرض امتحان و آزمایش و پاداش و کیفر و نمره دادن قرار دادیم. 🔹ولی موجودهای دیگر چنین شایستگی را ندارند. ▪️فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً، انّا هَدَیناهُ السَّبیلَ امّا شاکراً وَ امّا کفوراً . 🔹از این بهتر و زیباتر، آزادی و اختیار انسان و ریشه و مبنای آن را نمی‌شود بیان کرد : 🔸او را مورد آزمایش قرار دادیم، راه را به او نمایاندیم، آنوقت این خود اوست که باید راه خویشتن را انتخاب کند. 🗣 شهید متفکر مرتضی مطهری 📚 کتاب انسان کامل، ص ۳۲_۳۳ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_455153156.pdf
11.42M
📥 📔 مجموعه مقالات و خاطرات شهید سید مرتضی آوینی 🖌 نویسنده: امیر قربانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
138-fa-dastanhaye-shegeft.pdf
3.01M
📥 📔 🖌 نویسنده: آیت‌الله دستغیب 📖 درباره کتاب: صاحبان خرد، پوشیده نیست که طبع انسانی را به داستان و سرگذشت دیگران رغبتی بسزاست و از شنیدن و خواندن قصه‌ها لذتی وافر می‌برد، از اینرو در سابق بازار قصه گویی رونقی داشته و شغل رسمی بوده و در این دوره هم بیشتر نشریات و مطبوعات برای جلب توجه خوانندگان، به نقل داستان‌های مهیّج و رمّانهای سراسر دروغ می‌پردازند و یا داستان‌های ساختگی مجلات خارجی را ترجمه می‌نمایند . و تعجب اینجاست با آنکه همه می‌دانند که این‌ها سراسر دروغ و ساختگی است، در عین حال با اشتیاق و ولع تمام می‌خوانند یا گوش می‌گیرند و این نیست مگر همانی که اشاره شد که طبع انسان اصولاً به قصه‌ها و سرگذشت‌ها مایل است در حالی که می‌توان این غریزه را در راه صحیح به کار انداخت و از آن به بهترین وجه، بهره‌های فراوان برد. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈