eitaa logo
کتاب یار
917 دنبال‌کننده
174 عکس
115 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - تا صورت و پیوند جهان بود علی بود - قلیچ.mp3
4.46M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 🎙 علی اکبر قلیچ مدح گویی | تا صورت و پیوند جهان بود علی بود ... ✨🎉🎊 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: سیزدهم زمانی که وارد بسیج دانشگاه شد دقیق‌ترین تیم خواهران را داشت. از صفر تا صد بعضی از برنامه‌ها را به آنها می‌سپرد. خیلی هم در این زمینه منفرد عمل می‌کرد. فقط یک بار خیلی سر من منت گذاشت و من را برد داخل جلسه حوزه خواهران. بیشتر با یکی از بچه‌ها که متأهل بود، می‌رفت. دقیق نظارت داشت. این جوری نبود که مثلاً پنجره‌ای باز باشد رو به همه. زمانی که روابط عمومی حوزه بودم، میگفتم من هم باید بدانم چه خبر است. خیلی روی داستان ارتباط تشکیلاتی با خواهران تنش داشتیم. می‌گفت چیزهایی است که به تو ربطی ندارد. در اردوی مشهد من را برد که بعضی موقع‌ها مداحی کنم. بهمن رفته بودیم. ساعت سه نصف شب خانمها در زدند که می‌خواهیم برویم حرم. در این جور مواقع، مثل داستان موسی و دختران شعیب ما جلو می‌رفتیم و آنها پشت سرمان. توی شوخی‌هایش چند تا حرکت ویژه داشت. والیبال معلولان را خوب بازی می‌کرد. بین بچه‌های بسیج جشن پتو مرسوم است. ابداعی داشت که آن حرکت را برعکس انجام میداد. همه پتو را می‌انداختند روی سر طرف و شروع می‌کردند به زدن. ما طرف را می‌انداختیم روی پتو و می‌گفتیم:«یک، دو، سه» و طرف را می‌انداختیم بالا، بعد یادمان می‌رفت بگیریمش! یک مصدوم هم دادیم. زدیمش به سقف و بعد خورد زمین توی فاز شوخی خیلی به روز بود. اهل جوک گفتن هم بود، ولی نه در هر جمعی. آدم خودش را می‌شناخت. با ما بیشتر می‌خندید و مسخره بازی در می‌آورد. سرمایی بود مسخره‌اش می‌کردیم. شش تا پتو می‌پیچید دور خودش و روی بخاری میخوابید. زیاد با گاز اشک آور شوخی می‌کرد یک اتاق کوچولو داشتیم که همه یاد گرفته بودیم آنجا لباس عوض کنیم. در خانه‌های مجردی پسرها مرسوم است که لباس را جلوی هم عوض می‌کنند. خیلی مقید بود و یک بار هم جلوی ما لباس عوض نکرد. تنها جایی که بدنش را می‌توانستی ببینی، داخل هیئت بود. می‌گفتیم که محمد حسین جمع پسرانه است ولی وقتی اتاقی هم نبود دور خودش پتو می پیچید. اگر تازه واردی می‌آمد و می‌رفت توی آن اتاق رختکن، یک گاز اشک‌آور خرجش می‌کرد در را هم از پشت می‌بست که حسابی به جانش بنشیند. با همین قدو قواره کوچکش ادعایش می‌شد که بزن هم هست. اعتماد به نفس بالایی داشت. جاهایی مثل جو ۱۸ تیر اصلاً ترسی نداشت که برود و آنها را جمع کند. کافی بود توی بلوار دانشگاه یک ماشین برای خانمی بوق بزند. سریع با موتور می‌پیچید جلوش خیلی هم که می‌خواست به طرف فحش بدهد، می‌گفت: «ازگل، مرتیکه ازگل!» سرسیگار روی بچه‌ها خیلی حساس بود خط قرمزش بود. خیلی بدش آمد بهش گفتیم: «توی سوریه به نیروهایی که سیگار می‌کشن گیر نمیدی؟» گفت: «نه، اونجا بعضی موقعها خودم براشون می‌خرم.» نمی‌دانستیم در سوریه چه کاره است. آخرین بار که دسته جمعی دیدیمش، این سؤال مرسوم شده بود: «محمدحسین اونجا چه کار میکنی؟» می‌گفت: «باغبونم به گل‌ها آب میدم!» باور شخصی من این بود که این بیل هم نمی‌تواند دست بگیرد. بعد شهادتش خبر رسید که فرمانده تیپ بوده و با حاج‌قاسم عکس دارد. گفتیم:«بابا تو دیگه کی بودی؟» اصلاً ذهن ما به این طرف نمی‌رفت. جثه‌ای هم نداشت آخر. ارتباطش با روحانیت قطع نمیشد فوق‌العاده از این جامعه استفاده می‌کرد. با همه هم نمی‌پرید. آدمهایی که خیلی ولایی بودند. این آدم‌ها را در هیئت انصار ولایت پیدا کرده بود. یکی از آنها آقای مهدوی نژاد بود. با حاج آقای میرفخر هم که زیاد رفت و آمد داشت آقای میرفخر درس خارج را قم قبول شد. به محمد حسین پیشنهاد داد خانه‌ات را تحویل بده و بیا خانه من گفت: که اجاره‌اش باشد تلاوت روزی یک حزب قرآن معنویت خاصی داشت. موظف بودیم هر روز به نوبت بنشینیم یک حزب قرآن بخوانیم؛ اتفاق جالبی که در خانه‌های دانشجویی رخ نمی‌دهد عادت شده بود برایمان. یزد هم که نبودیم توی شهر خودمان می‌خواندیم. تک و توک نماز شب خواندنش را می‌دیدم. همیشه غفیله و نماز نافله نشسته بعد از عشا را می‌خواند. به نماز بعد زیارت عاشورا مداومت داشت. برای نماز عطر می‌زد، لباس می‌پوشید عبا می‌انداخت. می‌گشت حتماً تربت توی جانمازش باشد. تا آنجا که امکان داشت جماعت و کلاً با حس و حال نماز می‌خواند. چله می‌گرفت قرارهای مختلفی می‌گذاشت، و زیارت عاشورا می‌خواند یا یک چله نمازهای صبح می‌رفت کنار شهدای گمنام تیپ الغدیر. نیتش را نمی‌دانستم وقتی مدتی بعد از نماز مغرب عاشورا می‌خواند حدس می‌زدم دوباره چله خوانی دارد یکی از کارهایی که باب کرده بود و به ما هم یاد داد، قبل از محرم بود که شروع می‌کردیم عدس پلو خوردن، می‌گفت عدس اشک را زیاد می‌کند. از چند روز مانده به محرم مراقبه را شروع می‌کرد. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 🔘 به خودت ظلم نکن! 🌺 فِی الکافی عَنِ الصَّادِقِ عَلیه‌ِالسَّلام کَتَبَ رَجُلٌ إِلَی أَبِی‌ذَرٍّ یَا أَبَاذَرٍّ أَطرِفنِی بِشَیءٍ مِّنَ العِلم فكَتَبَ إلَيهِ: إنَّ العِلمَ كَثيرٌ و لكنْ إن قَدَرتَ أن لا تُسِيءَ إلى مَن تُحِبُّهُ فَافعَلْ. قالَ: فقالَ لَهُ الرَّجُلُ: و هل رَأيتَ أحَدا يُسِيءُ إلى مَن يُحِبُّهُ ؟! فقالَ لَهُ: نَعَم، نفسُكَ أحَبُّ الأنفُسِ إلَيكَ، فإذا أنتَ عَصَيتَ اللّه َ فقد أسَأتَ إلَيها. ◾️ شرح حدیث: ‼️تا حالا دیدید فردی به کسی که دوستش دارد بدی کند؟ آیا تا حالا دیدی کسی را که کسی را دوست بدارد در عین حال به او بدی بکند!؟ بله، دیدیم؛ خود تو محبوب‌ترین موجودات و انسان‌های عالم پیش خودت هستی؛ خودت را خیلی دوست می‌داری؛ از همه بیشتر خودت را دوست می‌داری؛ وقتی معصیت می‌کنی، به این محبوب خودت که نفس خودت و شخص خودت است بدی کرده‌ای. پس ببین که می‌شود انسان چیزی را دوست بدارد و به آن بدی بکند که آن عبارت است از نفس آن. ۱۳۹۴/۲/۲ - رهبرانقلاب 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
-209969406_1786374838.pdf
3.99M
📥 📔 غرور و تعصب 🖌 نویسنده: جین استین 📝 مترجم: رضا رضایی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@partoveedalat.pdf
250K
📥 📔 اخاذی در حقوق کیفری ایران و انگلستان 🖌 نویسنده: امیر اعتمادی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5848450619001536569.pdf
1.39M
📥 📔 آسان آموز قانون شوراهای حل اختلاف 🖌 نویسنده: طیبه جمال زاده 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
image_user_vasaeq_book_1001noor.pdf
6.15M
📥 📔 ۱۰۰۱ نور از فضائل امیرالمونین علیه‌السلام 🖌 نویسنده: محمدرضا رمزی اوحدی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
image_user_vasaeq_book_1001dastan.pdf
9.18M
📥 📔 ۱۰۰۱ داستان از زندگی امیرالمونین علیه‌السلام 🖌 نویسنده: محمدرضا رمزی اوحدی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: چهاردهم یکی از خصوصیات بارز محمد حسین روحیه هنری‌اش بود. خط ثلث را خیلی قشنگ می‌نوشت. انگشتر هم که دست می‌کرد به غیر از در نجف که امکانش کم بود روی بقیه نگینهایش نوشته داشت؛ یا رقیه و یا زینب. با آن انگشتهای کوچکش یاد گرفته بود پشت لباسها می‌نوشت. عقیدهٔ خاصی به خضاب و گِل‌مال کردن ریش داشت. جلوی در هیئت انصار ولایت می‌ایستادیم و من گل می‌گرفتم و او هم خط می‌نوشت پشت لباس بچه‌ها. خیلی این کار را دوست داشت. خانه‌مان چهارتا اتاق کوچک داشت دو تا اتاق این طرف حیاط، دو تا اتاق آن طرف. اتاقی داشتیم که تویش همیشه سجاده‌ای پهن بود و آنجا عبادت می‌کرد. اسمش را گذاشته بود «ضجه‌گاه». بچه‌های قبلی آن اتاق را کرده بودند انباری. محمد حسین از این پارچه سبزها از تهران خرید با کتیبه. یک روز شروع کردیم جمع و جور کردن و دور ریختن خرت و پرتها. تمیز کردیم و سبز زدیم. گفت: «توی بقیه اتاقها زیاد شوخی می‌کنیم. اینجا را باید حفظ کنیم، اینجا ضجه‌گاه است؛ یا نماز یا زیارت عاشورا.» شروع شد دیگر، نمازهایمان را می‌رفتیم آنجا می‌خواندیم. باب شد. سه تا مداح بودیم، چهار تا سینه‌زن. زیارت عاشورا خوانی پا گرفت. رسممان همین بود، یک عبارت ناحیه مقدسه را می‌خواندیم و سه ساعت سینه‌زنی. بچه‌ها را می‌آورد در قالب هیئت. به روضه خانگی خیلی اعتقاد داشت و اینکه پولش را خرج کند در این ماجرا و شام و ناهار بدهد. در آن خانه سه روز برای ایام شهادت حضرت رقیه مجلس گرفتیم. فرش کرایه کردیم. از خانه یکی پشتی آوردیم، منبر آوردیم، روضه گرفتیم و ملت آمدند. در رفتار حسینی‌اش بحث مهمی را مطرح می‌کرد. می‌گفت که اینها تکلیف است. خیلی دنبال تکلیف بود. دو سه تا تکه کلام هم داشت که در معراج شهدا ازش یاد گرفتیم؛ «مغز کار». اینکه کار مغز داشته باشد. تکلیف چیست؟ مغزش چیست؟ هیچ کس اندازۀ محمد حسین احساس تکلیف نمی‌کرد. این عبارت را لابه لای حرف‌هایش زیاد به کار می‌برد: «إن كَانَ دِينِ مُحَمَّد لَمْ يَستَقِم الا بِقَتلى فَياسيوف خُذینی» دیگر چه کسی بیشتر از امام حسین احساس تکلیف می‌کند که می‌گوید: «اگر دین جدم محمد جز با کشته شدن من اقامه نمی‌شود پس ای شمشیرها مرا دریابید.» چیزی بود که در هیئت می‌خواندیم و بعدش هم با شور سینه می‌زدیم. یکی از کلیدواژه‌هایش «اهم و مهم» بود می‌گفت کارهایتان را اهم و مهم کنید. توجیه می‌کرد ما را. وقتی یک کاری می‌کردیم و لو می‌دادیم، می‌گفت که اشتباه کردید، هدف وسیله را توجیه نمی‌کند. پشت موتور روضهٔ دونفره می‌خواندیم. در یزد تو دهه محرم از شش تا هشت شب هیئت می‌گرفتند و تمام. ما می‌رفتیم انصار ولایت. خدا بانی‌های این هیئت را خیر بدهد، خیلی خوب کار می‌کنند. محمد حسین خیلی با آنها حال می‌کرد، مخصوصاً با آقای مهدوی نژاد. می‌رفتیم این هیئت. واقعیتش سیر نمی‌شدیم. خیلی عطش داشتیم. آنها مراسم‌شان بزرگ شده بود و ضوابط خاص خودشان را داشتند. ما نمی‌توانستیم با آنها قاطی شویم. اهل دیوانه بازی بودیم. آن موقع هنوز فتوای آقا به این صراحت نبود برای لخت شدن. لخت می‌شدیم و می‌زدیم توی سروکله خودمان. در ایام فاطمیه می‌رفتیم پشت پرده‌شان سینه می‌زدیم که نگویند اینها خل و چل هستند. یا باید بغ می‌کردیم و یک گوشه می‌نشستیم. بعد گفتیم این چه کاری است، خب ما همین جمع پنج، شش نفره که هستیم برای خودمان هیئت بگیریم و سینه بزنیم. هرکس هم دوست داشت بیاید. این روضه‌های کوچک بزرگ شد، شد هیئت علمدار. محمد حسین اهل موسیقی و اینها نبود؛ فقط روضه. کنار معراج هم که می‌نشست با خودش واگویه داشت. در انصار ولایت می‌نشستیم، آقای مهدوی نژاد روضه میخواند او کله‌اش را میکرد پایین و یک بیت شعر می‌خواند. روضه تو روضه بود به عبارتی. شاید خیلی‌ها که کنارش نشسته بودند، این را بارها تجربه کرده باشند. توی هیئت بود، ولی برای خودش می‌رفت جلو. من اشک او را ندیدم. چشم قرمزش را دیدم، همه‌اش ضجه وناله می‌کرد. همیشه شال می‌انداخت روی صورتش. دادوبیداد هم زیاد داشت. موقع روضه در هیئت علمدار پنج تا میکروفون روی زمین بود. هرکدام یکی را بر می‌داشتیم، چیزی می‌خواندیم. تقریباً سبک بوشهری سینه می‌زد و آن خم شدن و شکستنش برایم خیلی جالب بود. در اوج کار کافی بود یکی یک سطر روضه بخواند. لخت می‌شد و شروع می‌کرد سینه زدن. توی دفتر بسیج استاد می‌آمد که چه خبر است. می‌دید لخت شده‌ایم و داریم سینه میزنیم. اگر یک سخنرانی یا چیزی میشنید که دلش می‌شکست، شروع می‌کرد روضه خواندن و سینه زدن. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا