فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدای بلند اعلام میکنم
رژیم اسرائیل
تنبیه خواهد شد....
تکرار نمیشوی حتی با گریه فراوان 😭🥀
🌹 روزی خدمت مبارز نستوه حضرت آیت الله قاضی امام جمعه فقید دزفول رسیدم
عرض کردم آقا امروز برای سؤالی شریعی خدمتتان رسیدم که در خط مقدم اکثرا مبتلابه هستیم
با آن چهره نورانی متبسم خود فرمودند
آقا جان بفرمائید
عرض کردم ، آقا جان مستحضر هستید وقتی در خط هستیم و یا درگیر عملیات ، گاهی لباس های ما یا با تیر و ترکش و یا بواسطه ی زخمی شدن دوستان خونی میشود ، و نمیتوانیم لباس عوض کرده و یا شستشو دهيم ، حکم نماز های اقامه شده ی ما ، با لباس های خونین چیست ؟
😭 چند ثانیه ای خیره شدند به حقیر و سپس های های گریه کردند
چنان گریستن که شانه های ایشان میلرزید
تعجب کرده بودم
شاید حدود چند دقیقه ای ، گریه کردند
سپس سرشان را بلند کردند
فرمودند میخواهم با شما معامله ای کنم ، من حاضرم ثواب کل عبادات خود را بدهم و ثواب دو رکعت نماز شما را با لباس خونین در میدان نبرد را بگیرم .
گریه ام گرفت و به همراه آقا گریه کردم
فرمود ، قدر این نمازهاتون را بدانید .
یاد باد آن روزگاران یاد باد
🌹 هفته دفاع مقدس گرامی باد
🖌 بازمانده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شهید امیرعبداللهیان !
آخه چه وقتِ رفتن بود؟؟؟؟؟؟😔
وزیر خارجه در تراز انقلاب اسلامی
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻فرزندان به دیدار پدر خود که در معدن کار میکند میروند امّا او را نمیشناسند
به یاد فوت شدگان معدن طبس⚫️
🏴کیف الناس🏴
#قسمت_یازدهم #ویشکا_2 نیم ساعتی در ماشین بودم تا به خانه مریم رسیدیم شلوغی خیابان ها به قدری کلافه ک
#قسمت_دوازدهم
#ویشکا_2
درست یک هفته بعد تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم این دو هفته به قدری سرم شلوغ بود که بیشتر کلاس ها را شرکت نکرده بودم
ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم
خانواده که تازه از مسافرت برگشته بود این موقع صبح تصمیم به بیدار شدن نداشتند
وردشاد هم با عجله در حال گرفتن قلمه نان بود
در حالی که زمزمه می کرد
وای خدایا دیر شد
به سمت او رفتم
دادشی حالا خودت جا نگذاری
این قدر عجله نکن
من امروز ماشین می برم جایی می خواهی بری
نگاهی به ساعت دیواری کردم
با صدایی که حاکی از اضطراب بود
دانشگاه
البته به لطف شما دیر می رسم
وردشاد از خانه خارج شد و کمی بعد من هم خانه را ترک کردم
مسیر دانشگاه تا خانه فاصله زیادی نداشت اما خوب باید دو اتوبوس سوار می شدم
تصمیم گرفتم تا جایی که امکان دارد با تاکسی خودم را برسانم
به دلیل شلوغی اول صبح خیابان چهل دقیقه طول کشید تا به دانشگاه رسیدم
وارد محوطه شدم
حیاط خلوت شده بود کلاس شده بود عده ی کمی در حال رفت و آمد بودند
که به کلاس 816 رفتم
چند تق محکم به در زدم
استاد بفرمائید
سلام ببخشید
به به خانم دهقان
تشریف نمی آوردید
ببخشید خیلی درگیر بودم
بله درگیری برای همه هست حالا چرا مشکی پوشیدید ؟!
هیچی اجازه هست بنشینم
بفرمائید
سرکلاس مدام ذهنم درگیر بود نمی توانستم تمرکز لازم را روی درس بکنم با صدای استاد به خودم آمدم
خانم دهقان شما جواب بدید
چی استاد ؟
مثل این که حواستون اصلا نیست
شما دو جلسه غیبت داشتید و الان هم سر کلاس توجه لازم و کافی ندارید
بهتر نیست مشکلاتتان را حل کنید بعد تشریف بیاورید
در حالی که سرخ شده بودم حرارت بدنم چند برابر شد
فقط یک جمله گفتم ...
اجازه دارم از کلاس بیرون بروم
بله فقط ترم بعد این درس را بردارید به دلیل دیر آمدگی و غیبت حذف شدید !
با چهره ای غم زده از کلاس خارج شدم در محوطه دانشگاه شروع به قدم زدن کردم
نویسنده :تمنا🌹🍃
"نسیه و وجه دستی داده میشود ٬ به قدر قوه"
در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران، دکان غذاخوری بود که بالای پیشخوان دکانش نوشته بود :
نسیه و پول نقد داده میشود، بقدر قوه...
هر وقت کودکانی که برای بردن غذا برای صاحبکارشان می آمدند
لقمه ای چرب و لذیذ از گوشت و کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خود با دستانش بر دهان آنها میگذاشت و میگفت مبادا صاحبکارش به او از این غذا ندهد و او چشمش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشم...
این کاسب نمونه حاج میرزا عابد نهاوندی بود
معروف به "مرشدچلویی"
پیر مردی بلند قامت با چهره ای بسیار نورانی و خوشرو و با محاسنی سفید...
خدا رحمتش کنه...
🔺این روزها چقدر جای خالی این مرشدها حس می شه..