🖌 #خاطره
ﻫﻤﺴﺮ #ﺷﻬﯿﺪ_ﻧﻮﯾﺪ_ﺻﻔﺮﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺻﯿﻐﻪ ﻣﺤﺮمیت ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭ ﻣﺰﺍﺭ ﻣﻄﻬﺮ ﺷﻬﺪﺍ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ماندنی ﻗﺮﺍﺋﺖ ﺧﻄﺒﻪ ﻋﻘﺪﺷﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ :
ﺳﺎﻝ 95 ، ﺩﺭ ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﻣﯿﻼﺩ ﭘﺮﺑﺮﮐﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﮑﺮﯼ (ع) ، ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻄﺒﻪ ﻣﺤﺮﻣﯿﺘﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪ . ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﻬﺪﺍ، ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ😊 ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ . ﺑﺎﻫﻢ ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﮐﻤﮏ ﺣﺎﻝ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺍﻭ ...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻣﺼﺎﺩﻑ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﻗﻤﺮﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺣﺮﻡ، ﺭﺳﻮﻝ ﺧﻠﯿﻠﯽ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﺕ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ،🌹 ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﻭﭼﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺗﺮ ﮐﺮﺩ . ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺤﺮﻣﯿﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .🕊 ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺣﺘﯽ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﯿﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﺮﺍﻓﯿﮑﯽ ﺷﺪﻩ 😊...
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭﺻﺎﻟﺖ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ، ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﻝ ﻣﺮﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ، ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ....
#شهید_نوید_صفری🌺
@keyfonas
#خاطره ای از شهید «محسن ثابت»
پیش از عملیات كربلای 1، به رزمندگان لشكر5 نصر خراسان، و از جمله گردان روحالله چند روز مرخصی دادند.
من نیز همراه با شهید «محسن ثابت» به مشهد مقدس آمدم و سپس برای صله ارحام و دیدار اقوام به شهرستان بجنورد سفر كردیم.
اواخر خرداد ماه بود و هوا هم بسیار گرم، به همین دلیل، یکروز همراه تعدادی از دوستان #بسیجی برای آب تنی و شنا به محل استخر طبیعی«بِشقارداش» رفتیم.
برخی وارد آب شدیم، شهید محسن نیز آماده ورود به آب بود كه ناگهان حوله را به خود پیچید و سپس #لباس هایش را پوشید! علت این كار را جویا شدیم اشاره كرد به خانمهای نادانی كه آن سوی استخر ایستاده بودند و مردانِ شناگر را تماشا میكردند.
گفتم: به آنها تذكر داده شده ولی در عین حال باز هم به فضای ویژه مردان وارد میشوند! پس مقصر اصلی خودشان هستند.
لیكن شهید محسن این استدلال را ـ و بهعبارت بهتر این توجیه را ـ نپذیرفت و گفت: من شرم دارم از اینكه آنها به من #نگاه كنند و به واسطه من به گناه بیافتند.
به او گفتم: شما داخل آب شوید و تنها سر و گردنتان را بیرون آورید تا بدن شما را نبینند؛ ولی باز هم نپذیرفت.
چند روز بعد به جبهه بازگشتیم، #عشق به #شهادت و دیدار جمال الهی سراسر وجودش را فرا گرفته بود بهگونهای كه بعد از هر نماز برمیخاست و مشتاقانه دوستانش را در آغوش میكشید و از آنان التماس و خواهش میكرد كه برای شهید شدنش #دعا كنند.
سرانجام در عملیات کربلای یک ـ 11/4/65 ـ در تپههای قلاویزان (منطقه مهران) شهد شیرین شهادت را نوشید و فرشتهگون از عالم خاكی پركشید.
(کتاب امین، ج1، ص347 )
مزار #شهید #محسن #ثابت > مشهد مقدس، بهشت رضا، بلوك30، ردیف43، شماره 1
@keyfonas
✅ #خاطره
به نقل از حاج #اقاماندگاری
یکی ازهمرزمان شهید تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است.
بعد از این ماجرا،یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده،
هرچقدر به محسن گفتیم :اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم.
شهیدگفت:نه بلاخره کمک میخوان،زن وبچه همراهشون هست،گناه دارند.
رفتیم وکمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند).
بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم وعکسهای اسارت#محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد،
چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد...
#شهیدمحسن_حججی
@keyfonas
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
❤️
💞 #خاطره ی #شیرین و خنده دار از #رانندگی #امام_خامنه_ای :💞
😄😂😊😀👌
💮محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد:
🌹🍃در یکی از سفرهای مقام معظم رهبری به جنوب کشور و بازدید از مناطق جنگی ، بعد از ورود ماشین به جادهای خاکی حضرت آقا فرمودند : اگه امکان داره بگذارید کمی هم من رانندگی کنم. من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت فرمان نشستند و شروع به رانندگی کردند!...
🌸🍃بعد از چند دقیقه ای به یک ایست بازرسی(دژبانی) رسیدیم و آقا توقف کردند تا زنجیر را بندازند،
سربازی که آنجا بود و ظاهرا تازه کار هم بود تا چشمش به آقا افتاد هل شد😄،آمد جلو و عرض ادب و احترامی خدمت آقا کرد و گفت اجازه بدهید هماهنگی کنم و رفت و به دژبان گفت:
🌹🍃قربان آدم خیلی مهمی تشریف آوردند!
دژبان گفت : کیه؟
سرباز دستپاچه گفت :
نمیدونم کیه؛ولی میدونم که خیلی خیلی مهمه !
🌸🍃دژبان گفت : اگه نمیشناسیش از کجا میدونی که خیلی مهمه ؟
سرباز گفت :
🌹🍃نمی دونم کیه ولی هر کی هست آیت الله خامنه ای رانندشه!
😄😂😊😀👌
💞 حضرت #آقا از این #خاطره به عنوان یکی از #شیرین ترین خاطراتشان #یاد می کنند.
و فرمودند:ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.💞
💠بر گرفته از خاطرات مقام معظم رهبرى مجله لثارات الحسین(ع)
@keyfonas
#خاطره 🌹
#ویژه_محرم ☘
دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم
گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..
وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده
حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...
نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...
بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...
چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت
برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟
گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..
گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
#اخلاص
#ذاکر_با_اخلاص
#مداحی
#شهید_حسین_معزغلامی
@keyfonas
🌹 #شهید_مهدی_باکری
🖋 #خاطره
به ما گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم . گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
🍃
🏴🍃
🍃🏴🍃
🏴🍃🏴🍃
🍃🏴🍃🏴🍃
@keyfonas
#فرار_از_گناه_بہ_سبڪ_شهدا
#کوچـه_ی_بی_انتــها
✍از یک محلہ بہ یک مدرسہ مےرفتند اما با دو مسیرِ متفاوت، هر چہ دوستش اصرار مےڪرد ڪه بیا از همین ڪوچه برویم، قبول نمے ڪرد.
مےگفت: «این ڪوچه پُر از #دختره، من نمیام. معلوم نیست این ڪوچہ بہ ڪجا #ختـم مےشه!»
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#خاطره
کتــاب یادگاران11، ص8
@keyfonas💠
🔸 پـای درس شهیـــــد....
✍آن روز به مسجد نرسیده بود براے نمـاز به خانه آمد و رفت توے اتاقش...یواشڪی #نماز_خواندش رو تماشا ڪردم، #حالت_عجیبی داشت.👌طوری حمد و سوره مے خواند انگار خدا رو میدید. ذڪرها رو دقیق و شمرده ادا میڪرد.
🌼بعدها درمورد #نحوه نماز خواندش پرسیدم گفت ؛ #اشڪال ڪار ما اینه ڪه براے همه وقت میذاریم #جز براے خدا !
نمازمون رو سریع مےخونیم و فڪر مے ڪنیم زرنگی ڪردیم اما یادمون میره اونی ڪه به وقت ها برڪت میده فقط خود خداست.
🌼اگر میخواهی وقتت و عمرت بابرڪت باشه از وقت نمازت ڪم نگذار.
🌼عمرت ڪه سرشار شود از برڪت #عاقبتش هم پربرڪت خواهد شد
و #ختم به شهادت میشوے...
#دانش_آموز_شهید_علیرضا_کریمی
#خاطره
@keyfonas💠
🍁تو #فڪه راوی از رشادتهای شهدا و مظلومیتشان می گفت و مداح میخوند همه گـریه میڪردند ولی دیدیم #حجـت افتاده روی خاڪ و داره زار میزنه . همونجا بچه ها ازش #عڪس انداختند.
🍁شهیـدی ڪه در روز #تـاسـوعـای حسینی۹۴ در اثر اصابت موشڪ از بالا، #ســر و #دستـانش را تقدیم به عقیله بنی هاشم ڪرد.
🍁چه زیبا اقتدا ڪردی به ابوالفضل عباس ڪه در تاسوعا دو دستانت را...😭
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری
#شهید_تاسوعا94
#خاطره
@keyfonas💠
#هدیه_به_روح_شهدا_صلوات
🔸در محضـــر شهیــد....
✍بابت مـداحی هیچ صلهایی دریافت نمیڪرد ومیگفت صله من رو باید آقـــا بدهد، شب شهـادت حضرت زهـرا س ترڪش به پهلـو وبـازوش خـورد و شهیــد شد...
اینها هم صله آقا حجت بود چه معـامله ی پر سـودی ڪرد...
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اسدی
#شهادت:۹۴/۱۲/۲🕊
#خاطره
@keyfonas💠
#هدیه_به_روح_شهدا_صلوات
🔸در محضـــر شهیــد....
وقتے به نماز مےایستاد واقعا تماشایی بود فقط دلم میخواست صوت حزینش را ضبط ڪنم خلـوص نیت خاصے داشت و همیشہ هم توصیہ مےڪرد ڪہ نمازتان را اول وقت بخوانید...
#سردارشهید_حبیب_الله_شمایلی
#شهادت: ۶۵/۱۲/۰۷
#شلمچه_عملیات_ڪربلای۵
#راوی؛ همسر شهید
#خاطره
@keyfonas💠
#هدیه_به_روح_شهدا_صلوات
🔸پـای درس شهیــــد....
✍مادر شهید می گوید: خیلی دوستـم داشت متفاوت با سایر بچههایم با من رفتـار میڪرد #همیشه_دستـم_را_میبوسیـد #سرش را روی #پـاهـایم میگذاشت و میگفت: بوی بهشت را استشمام میڪنم
قرآن را خیلی خوب میخواند یکی از مسابقات به او قرآن قلمی جایزه داده بودند آورد به من گفت : بیا این قرآن #رفیـق و همراه خوبی برایت هست بخوان تا تنها نباشی. گفتم پسرم من ڪه #بلد نیستم خوب بخوانم.گفت: خودم یادت می دهم.
هر شب #خسته از سرڪار میآمد ولی برای من وقت میگذاشت اول #قربان صدقهام میرفت بعد من قرآن را به من یاد میداد....
#شهیدمدافع_حرم
#هاشم_دهقانی_نیا
#شهادت:۹۴/۱۲/۰۷ سوریه
#خاطره
@keyfonas💠
#هدیه_به_روح_شهدا_صلوات
حجتالاسلام زارع قم مقدسه:
💠 خاطره بسیار مهم و خواندنی نوه علامه مصباح یزدی ره از ایشان به مناسبت شب های قدر
🔸️تقریباً چهلوپنج دقیقهای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاجآقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاجخانم هم نبودند. حاجآقا داشتند پاهایشان را چرب میکردند. سالها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغنهایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب میکردند.
🔸️احوالپرسی همیشگی و خوشوبشی کردیم. حاجآقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. میخواستند بگویند متکا را بیاور که کلمهاش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم.
🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقهای سکوت شد. رو کردند به من و بغضآلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش میرود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟»
آن بغض سنگین اشک شد و کمکم از چشمانشان سرازیر شد.
🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر میکردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظهبهلحظه تشدید میشد.
🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بودهام و حالاتشان را دیدهام، اما در سنوسال خودم و در موقعیتهایی که با حاجآقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه میکردند.
🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آنها، آنها شب اول قبر برگردانند.
🔺️خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره)
#خاطره
#امام_علی
#خاطره
ما با خانواده شهید طهرانی مقدم همسایه ایم
خانمشون بعد از شهادت ایشون تعریف کردند خیلی برام جالب بود
شهید طهرانی بدون وقت قبلی هر موقع شبانه روز میتونستند برن دیدار آقا و موضوعات و مشکلات رو با ایشون در میون بزارن
یه روز برگه ای توی جیبشون بود و شدیدا تو فکربودن
پرسیدم چیزی شده گفتند به مسأله مهمی برخوردم که حلش از عهده من بر نمیاد گفتم چه مسأله ای ؟برگه رو از جیبشون در آوردن مثل مسأله فیزیک و ریاضی بود گفتم کسی هست علمش در حد این مسائل باشه گفتند میرم پیش آقا ببینم چه راهی به فکرشون میرسه این مسأله رو توی ایران نمیشه حل کرد اگرم حل نشه امور موشکی ابتر میمونه
رفتند محضر آقا
چند روز بعد برگشتند منزل
ما هر هفته ۲ یا ۳ بار منزل رو مجبور بودیم عوض کنیم و جای دیگه مستقر بشیم
ایشون خودشون تماس میگرفتند و هماهنگ میکردند ما با افرادی بریم آدرس جدید
رفتیم ایشون خودشون جلوتر از ما اونجا بودند
حال خوشی داشتند و انگار شادی توی صورتشون معلوم بود
پرسیدم چقدر خوشحال به نظر میاین
گفتند اون مسأله حل شد
گفتم میشه منم برگه رو ببینم
کدوم دانشمند حلش کرد
گفتند نه الان نمیشه
شاید بعدا براتون آوردمش
اصرار کردم چطور حل شد
گفتند رفتم پیش حضرت آقا
هنوز چیزی نگفته بودم برگه رو گرفتند گفتند نگران نباش حل میشه
خودشون با برگه رفتند داخل اتاق
حدود ۱۵ دقیقه بعد منو صدا زدند رفتم توی اتاق
فقط آقا بودند و سجاده پهن
برگه رو دادند به من
جوابش زیر برگه نوشته بود
مبهوت موندم
چک کردم و در ناباوری حل شده بود
اما یه نکته اون نوشته دست خط آقا نبود و مطمئنم آقا صاحب الزمان عج حلش کرده بودند.
چون اون مسأله ای نبود که به ۱۵ دقیقه حل بشه حتی یه دانشمند هم باید روزها روش کار میکرد.
من اینو با گوش خودم شنیدم
خانم شهید طهرانی می گفتند حواستونو به رهبر بدین که ایشون رابطه مستقیم با آقا صاحب الزمان عج دارند.
ما نمیتونیم منکر این رابطه بشیم.
#شهید_طهرانی_مقدم
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
🌹#خاطره
🔸مهدی گاهی میگفت : «مامان دعا کن من شهید بشم»، میگفتم آخه مادر اگر همه شهید بشن پس کی این انقلاب را نگه داره. میگفت «نه، اگر من شهید نشم، چون فرمانده هستم، مرا میبرند پشت این میزها و از آن بالا پرت میکنند توی جهنم، ممکن است خدایی ناکرده نادانسته کار اشتباهی انجام دهم که دیگر ندانم جواب خدا را چه بدهم»...بهمن ۱۳۶۴ ترکش خمپاره مهدی رو تو فاو شهید کرد.
.
🌷 شادی روح #سردارشهید مهدی ملکی #فرمانده توپخانه لشکر ویژه ۲۵ کربلا صلوات.
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂