هدایت شده از گروه رسانهای پارتیزان
#قسمت_آخر
تا به خودم میآیم، مجلس تمام میشود و حاج مهدی دعایش را میخواند و ما همه آمین میگوییم
«خدایا به آبروی امام حسین، زیارت کربلا را قسمت همهی ما بفرما»
کربلا رفتن را دوست دارم پس آمین را بلند میگویم.
مامان و فاطمه خانم طبق معمول تا لحظهی خداحافظی، مشغول حرف زدن درباره سکینه خانم و درگیریهای او با همسرش هستند.
موقع توزیع شام هم یک غذا بیشتر میگیریم تا به نیت تبرک بخوریم،اگر به دیگران هم نرسید به ما ربطی ندارد حتما رزقش نبوده است.
محرم و صفر، عالم خاصی دارد. شب به شب روضه رفتن و گاهی اشک ریختن، حس خوبی به انسان میدهد.
من این شبها را دوست دارم
اما حال خاصی که دخترخالهام میگوید، چیزی نیست که من بتوانم بفهمم!
امثال دختر خاله ام این روزها جور دیگری هستند که من اصلا شبیه به آنها نیستم.
پارسال دخترخاله ام، یک دور کتاب آزادی معنوی شهید مطهری را در همین دهه خوانده بود. میگفت نگاهش به عزاداریها تغییر کرده.
اتفاقا به من پیشنهاد داد تا این کتاب را تهیه کنم و بخوانم
میخواهم محرم امسالم با پارسالم فرق داشته باشد...
اما خب من حال این کارها و حرفها را ندارم. نمیدانم چرا انگار امسال و پارسالم، تفاوت چندانی نمیکند. شما میدانید چرا؟
#آزادی_معنوی
✍نویسنده:محسن امینی
╔═.▪️🔳༺.══╗
@partizanistudio
╚══.🔳▪️༺.═╝
هدایت شده از گروه رسانهای پارتیزان
#آزادی_معنوی
#فصل_دوم
#قسمت_آخر
با صدای سنج و دمام از افکارم بیرون پریدم،با برخورد دختر خاله ام ناراحت شدم،حتما او بعد از آن شب در رستوران در مورد من قضاوت اشتباه کرده است...
نگاهی به پدرام انداختم،کسی که علت همه این حرف ها و کارها و رفتارهاست،یواشکی خودم را در دل جمعیت قایم کردم تا از دید او خارج شوم...
بس است!!!
دیگر نمیخواهم با پدرام باشم،کسی که همه روح و روان و حواسم را پرت کرده است،اصلا کاری کرده که به کار های خودم نمیرسم ،باعث افت من شده
به خانه رفتم و وارد اتاقم شدم،حسابی ذهن و فکرم درگیر شده بود،دنبال چیزی میگشتم اما نمیدانستم دقیقا دنبال چی!!
عکس من و خواهرم جرقه ای در ذهنم زد،او چند سالی است که فرق کرده،انگار چیزی او را تغییر داده است
خواهرم قبلاً علاقه ای به کتب مذهبی نداشت اما بعد از مدتی همه کتاب های شهید مطهری را تهیه میکند و در کتابخانه اش دارد
یواشکی وارد اتاقش میشوم و مستقیم سر قفسه کتاب های شهید مطهری میروم
همینطور که غرق نگاه به کتابها بودم ناگهان خواهرم وارد میشود اما چیزی نمیگوید...
از او پرسیدم:زینب جان!خیلی دوست دارم بدونم چه چیزی باعث شد که رفتارت را عوض کنی؟
دیدم که انگشتانش لابه لای کتابها به حرکت درآمد و کتابی را بیرون کشید
آزادی معنوی!!
نام کتابی بود که خواهرم به من داد،همانجا بازش کردم و چند صفحه ای خواندم،واقعا زیبا بود و همین مرا علاقه مند به مطالعه ادامه کتاب کرد...
من عادتی که دارم این است که متن های خوبی که پیدا میکنم را استوری میکنم تا بقیه دوستانم هم استفاده کنند
پس شروع کردم هر روز بخشی از کتاب را استوری کردم...
تمام...
@partizanistudio