eitaa logo
خادم|روزنوشت های یک طلبه
365 دنبال‌کننده
237 عکس
93 ویدیو
1 فایل
گفت خادمی؛ختم به سلمان میشه برای اهل بیت شدن؛مِنّا شدن روزنوشت های یک طلبه💬 خادم ✍ @hajimirzai 🔹️سطح دو حوزه علمیه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
برای نماز بنابر قولی که داده بودم باید به دبستان میرفتم.همان مدرسه ای که دانش آموزانش در زنگ تفریح،هنگام ورود من از شدت ذوق حمله ور شده بودند.وارد مدرسه شدم.خبری از حمله ی مشتاقانه نبود.به دختری که زیر سایه نشسته بود گفتم بچه ها کجا هستند؟گفت:زنگ خورده.رفتند سر کلاس.گفتم تو چرا اینجایی؟جواب داد زنگ ورزشه خوردن زنگ مدرسه برای من یعنی حاجی دیر رسیدی!به موبایلم نگاه میکنم و تعداد تماس های بی پاسخ.عبدی بود.۳ مرتبه.مدیر مدرسه.ظاهرا دیر بود برای حضور در نماز.با طز اینکه ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است وارد راهروی مدرسه شدم.انتهای راهرو سمت چپ کفش های مردانه،زنانه و تعداد زیادی دخترانه حاضر بود.حضور کفش نشانه این بود که نماز تمام نشده. متوجه برگزاری نماز شدم. نخواستم وارد شوم که حواس ها پرت شود.یکی از معلم ها حین وضو گرفتن مرا در راهرو دید با صدای بلند گفت اِاِلِ چرا حاجی نمیایی داخل؟! حالا دیگر حواس ها پرت شد. معلمِ پیش نماز،متوجه حضور من شده بود.آمد در نمازخانه رسما به استقبالم. نماز تمام شد ولی کار من نه.قول داده بودم برای مسابقه دیروز جایزه بیاورم.امروز روز وفای به عهد بود و من هم آماده برای وفا کردن.از معلم اجازه گرفتم 10دقیقه بروم و جایزه را بدهم و خلاص. یکدفعه موبایلش زنگ خورد.برایش کاری پیش آمد.با نگاهش به من فهماند لطف میکنی به جای من سر کلاس حاضر شوی.منم نه نگفتم. وارد کلاس شدم.با همان ریتم همیشه گی همخوانی شروع شد. سلام.وقت بخیر.خوش آمدی.ترکیب صدای دختر و پسر،ملودی خاصی را به همخوانی داده بود. با حرکت دست خواستم که بنشینند.حالا تمامی 25 دانش آموز دختر و پسر کلاس چهارمی چشم دوخته اند به ساک در دستم که چه وقتی باز میشود. به فصل انتظار بچه ها پایان دادم.اسامی افرادی که مسابقه دیروز را برنده شده بودند بلند خواندم.آنها هم آماده دریافت جایزه بودند. در دلم گفتم مسابقه ای که برگزار کردم نیجه ای داشت یا نه؟ اصلا موضوع داستان را فهمیده بودند یا خیر؟به ندای دلم پاسخ دادم.جایزه ها را گذاشتم در ساک و گفتم بچه ها یک سوال. آنها که انتظار داشتند تا چند ثانیه دیگر اسمشان آورده شود و جایزه بگیرند شل شدند.وا رفتن.سرد شدند. سوال من ساده بود.نمیخواستم شوق بچه ها کم شود.نیت حال گیری نداشتم.گفتم بچه ها یادتونه دیروز داستان تعریف کردم؟همه یک صدا جواب دادند بله.دوباره از ملودی صدای بچه ها به وجد آمدم. گفتم کسی میدونه داستان در مورد چه کسی بود.همه باهم جواب دادند علی علیه السلام.این علیه السلام هارا مقید هستند بگویند.حالا خیالم راحت شده بود که بچه ها اصل داستان را متوجه شده بودند.دوباره پرسیدم.سوال قبلی را.همه گفتند علی علیه السلام. در این میان صدایی پرحجم و رساتر از بقیه بچه ها به میان آمد.برگشت رو به دانش آموزان کلاس.با انگشت اشاره.بلند گفت حضرت علی علیه السلام نه علی علیه السلام.با احترام بگویید! صادقانه بود.فیلم بازی نمیکرد.برای لحظه ای اعتقاد قلبی خودش را فریاد زد.صائمه را میگویم او که هم پدرش سنی و هم مادرش سنی بود،اینطور ارادت و احترام نسبت به حضرت مولا در دلش وجود داشت.توی دلم برای این فریادش ایول گفتم.البته این ادب را هم تقدیر عملی کردم و دو جایزه به او دادم تا باشد پارتی بازی بابت این فریاد.بابت این احترام. ✍خادم 🔻بیا بیا بیا خُوب عضو شدی... https://eitaa.com/khaadeem_313
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل خنکای باد بود.وقتی تو سراشیبی باب القبله به صورتت می وزد. ابراز ارادت بچه ها به امام را میگویم. خصوصا جایی که از ته دل می‌گویند حسین تشنه لب خیلی دوستت دارم. اینجا سیستان هست. روستایی خیلی محروم. با وحدت و همدلی،صفا و صمیمیت جشن روزه اولی ها را گرفتند.شیعه و غیر شیعه کنار هم‌. بماند به یادگار رمضان ۱۴۰۲ ✍خادم 🔻لینک کانالمون: https://eitaa.com/khaadeem_313
• موقعیت،شهرآرا-جزیره مجنون به یُمن مقدمشان این جزیره مجنون است. تجلیگاه مجنون در میدان گاه پارک محلی ست برای تازه شدن. باید نفس تازه کنیم. بله آقا نفس تازه کنیم. مکانش را میگویم. قلب شهر،جزیره مجنون. جزیره مجنون همان جاست. محل تازه کردن نفس. آنها که در شلوغی و هیایوی شهرهای صنعتیِ فطرت خشک کن،خسته،سرگردان،ناامید و ناتوان اند،نیاز به حضور دارند. حضور در میعادگاه عشق.مزارعارفان.دارالشفای آزادگان. که توصیفات بالا نه اثر صاحب قلم اثر صاحب نفس هست. صاحب نفس خمینی ست آنجا که فرمودند: "همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود" آری به مجنون بیا.نفس تازه کن و مجنون شو. ✍خادم لینک کانال: @khaadeem_313
نخل خرما در محیطی که حالا خبری از آب نیست نشانگر مرگ منطقه هست. همه گمان میکنند اساس زندگی به آب است و اگر آب نباشد دیگر نمیتوان حیات را معنا کرد. حالاکه در عکس دقیق شویم متوجه رگه های سبز در میانه نخل خشک میشویم. رگه های سبز نشان از این دارد که هنوز زود است خبر مرگ منطقه را اعلام کنیم. هنوز امید هست. ✍خادم پ.ن:تصویر یکی از نخل های روستا که در بی آبی شاخه سبزش شکوفه داده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به شونه ام زد و گفت آقا پسر! خاک سرده.غم و شادی پایدار نیست.میگذره. و من در حالی که سرم رو تکون میدم زیر لب "باشه تو راست میگی" میگم و مشغول به گریه سر مزارت میشم. از آخرین دیدارمون ۱ سال و خورده ای می‌گذره همون یک ساعت مانده به آخرین نماز عمرتون. اومدم جلو طبق معمول با آن خنده ی آرام بخش جملات همیشگی رو گفتی که هیچ وقت تکراری نمیشه. بَه.چطوری برادرِ من؟ محمّد جواد.و میم محمد جواد را محکم میگفتی.یادم هست. و من در آغوش گرفتمت. شونه راستت رو بوسیدم. عین این ادا بازها به سمت دستت خم شدم و شما با همان ساعتِ بندِ فلزی که مقداری اش از مچ دستتون آویزون بود پسِ کله منو فشار دادی و با همان آرامش و وقار در اوج صمیمیت گفتی"نکن جانِ مادرت" و به سمت در مدرسه رفتی.برای آخرین بار. ۲ ساعت بعد پشت فرمان به سمت خانه بودم تا خیر سرم کیک تولد ۲۱ سالگی را فوت کنم که پیام خبر عروج ملکوتی ات داخل ایتا آمد. حالا من طعم تلخ نبودنت را میچشم. و از دوری ات عذاب میکشم. آسمان قلب من بدون شما تاریک تر میشه. تاریکهِ،تاریک. البته هنوز هم میگن که خاک سرده ولی قسمت داغش برای ما یادگار شد.و داغ تو بر دلمون نشست. دلم برات تنگه برادرِ من.خیلی نبودت احساس می‌شه آقا جوادم. ✍خادم
نوک خودکار مغز گردویی شکل مرا قلقلک میدهد و وسوسه میکند. وسوسه از دوران پسا مطالعه "اسمتو مصطفاست" شروع شد. اینبار از شر وسواس خناس به الهه ناس پناه،نه!به آغوشش هجوم می آورم تا اندکی مرا مشغول کند.مشغول به مصطفی. وسوسه فکر به تنهایی مثل پروانه در گلزار،بدون هدف به این طرف و آن طرف می رود مجبورم مهارش کنم.راهی بجز بند کشیدنش توسط قلم نبود.و من به بند کشیدمش. خانم سمیه ابراهیم پور.همسر شهید. راوی قصه پر غصه مجاهدت های سید ابراهیم هست و از کودکی تا لحظاتی که مهمان خصوصی معراج است را روایت میکند. متن منسجم هست و روان.به قدری روان و تند که منِ مخاطب را به دنبال خودش میدواند. عمده اشکالش این بود عقلانیت در پشت پرده کارهای مصطفی را به رخ مخاطب نکشیده و مظلومیت همسر را به طور نامساوی ضریب داده است. خانم نویسنده! مصطفی هم دل دارد.عاطفه هم.او وقتی محمد علی شست پایش را مک میزد مثل تمامی پدر ها دلش میرود.وقتی فاطمه به سمتش می آید برایش میمیرد.وقتی به کانون گرم خانواده اش میرود نمیخواهد به سادگی از آن بگذرد.همه اینها تعلق است و اورا به بند میکشد. اما راز اینکه مصطفی بند تمامی تعلقاتش را شکافته چه بود؟ تکلیف گرایی و وظیفه محوری دو ویژگی مهمی که در فراز و نشیب زندگی پر چالشش اشاره نشد. اگر اشاره شد شش بر یک وزنه ی مظلویمت به نفع همسرش سنگینی میکرد. روایت از مصطفی الکی نیست! او همت حاج قاسم است. نظام محاسباتی خاصی دارد.بال سرخ شهادت را به درستی درک کرده.بند تعلقاتش را موقع مسلح کردن آرپیچی پاره کرده و رندانه و سر مست مشغول به انجام وظیفه بوده. اما شما چونان خواهر بزرگا که حرصش میگیرد از کار دامادشان در پشت پرده روایتش کارهای یکدفعه ای و بدون پیش بینی مصطفی را ضریب داده اید.بدون بیان عقلانیت کار. اینگونه ضریب دادن مخاطب را به بی فکری،بدون تعهد بودن و بی خیالی سوق میدهد.در حالی که اینگونه نیست. یکی از مختصات انسان انقلاب اسلامی همین تکلیف گرا بودن است که اتفاقا عقبه عقلانی نیز دارد.چه بسا مصطفی با تکلیف گراییش و سمیه با ولایت پذیری اش توانستد عبودیت خدا را بکنند.همان هدفی که در روز های خواستگاری از او درخواست داشت. اتفاقا طبق برداشت من لطیف ترین قسمتی که متن داشت همین بود.مصطفی بند تعلقش را آزاد کرد. دال مرکزی روایت را باید همان عبودیت بخوانیم همان عاملی که مصطفی را مرد جهاد و سمیه را جز صابرین قرار داد. القصه که از جهت زاویه نگاه بییام مثل خواهر بزرگ ها که دامادشان خواهر کوچیکه رو اذیت میکنن نباشیم.بیاید جامع تر و عمیق تر به مساله نگاه بکنیم. اینطور نباشد که بعدها حق را یک طرفه به همسر شهید بدهیم. صبر سخت است.اما دل کندن سخت تر از کوه کندن است. اینرا مکتب امام صادق به ما آموخته همان مکتبی که سمیه و مصطفی شاگردش بودند. و تمام هنر مصطفی ختم به کندن شد. کندن از دنیا. کاری سخت. حتی از کوه کندن ✍خادم 🔻کانال خادم را دنبال کنید. @khaadeem_313
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنرش بریدن بند تعلق بود موقع مسلح کردن آرپیچی و اینطور قربانی شد و آماده خریدن.آماده شهادت اما خوب! خانم نویسنده به این قسمت داستان اشاره نکردند. 🌹
آقا من چیزی نمیگم شمام پیگیری نمی‌کنید؟!
کمالات اهل بیت موهبتی هست،اکتسابی نیست. امشب آقا مهدی توکلی فرمودن
میدان مدل عملیات می‌دهد مطالعه مدل برایت میدان تعریف نمیکند. امشب روح الله ایزدخواه گفت