eitaa logo
خادم|روزنوشت های یک طلبه
380 دنبال‌کننده
224 عکس
86 ویدیو
1 فایل
گفت خادمی؛ختم به سلمان میشه برای اهل بیت شدن؛مِنّا شدن📿 روزنوشت های یه طلبهِ جهادی💬 خادم ✍ @hajimirzai 🔹️سطح دو حوزه علمیه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
نوک خودکار مغز گردویی شکل مرا قلقلک میدهد و وسوسه میکند. وسوسه از دوران پسا مطالعه "اسمتو مصطفاست" شروع شد. اینبار از شر وسواس خناس به الهه ناس پناه،نه!به آغوشش هجوم می آورم تا اندکی مرا مشغول کند.مشغول به مصطفی. وسوسه فکر به تنهایی مثل پروانه در گلزار،بدون هدف به این طرف و آن طرف می رود مجبورم مهارش کنم.راهی بجز بند کشیدنش توسط قلم نبود.و من به بند کشیدمش. خانم سمیه ابراهیم پور.همسر شهید. راوی قصه پر غصه مجاهدت های سید ابراهیم هست و از کودکی تا لحظاتی که مهمان خصوصی معراج است را روایت میکند. متن منسجم هست و روان.به قدری روان و تند که منِ مخاطب را به دنبال خودش میدواند. عمده اشکالش این بود عقلانیت در پشت پرده کارهای مصطفی را به رخ مخاطب نکشیده و مظلومیت همسر را به طور نامساوی ضریب داده است. خانم نویسنده! مصطفی هم دل دارد.عاطفه هم.او وقتی محمد علی شست پایش را مک میزد مثل تمامی پدر ها دلش میرود.وقتی فاطمه به سمتش می آید برایش میمیرد.وقتی به کانون گرم خانواده اش میرود نمیخواهد به سادگی از آن بگذرد.همه اینها تعلق است و اورا به بند میکشد. اما راز اینکه مصطفی بند تمامی تعلقاتش را شکافته چه بود؟ تکلیف گرایی و وظیفه محوری دو ویژگی مهمی که در فراز و نشیب زندگی پر چالشش اشاره نشد. اگر اشاره شد شش بر یک وزنه ی مظلویمت به نفع همسرش سنگینی میکرد. روایت از مصطفی الکی نیست! او همت حاج قاسم است. نظام محاسباتی خاصی دارد.بال سرخ شهادت را به درستی درک کرده.بند تعلقاتش را موقع مسلح کردن آرپیچی پاره کرده و رندانه و سر مست مشغول به انجام وظیفه بوده. اما شما چونان خواهر بزرگا که حرصش میگیرد از کار دامادشان در پشت پرده روایتش کارهای یکدفعه ای و بدون پیش بینی مصطفی را ضریب داده اید.بدون بیان عقلانیت کار. اینگونه ضریب دادن مخاطب را به بی فکری،بدون تعهد بودن و بی خیالی سوق میدهد.در حالی که اینگونه نیست. یکی از مختصات انسان انقلاب اسلامی همین تکلیف گرا بودن است که اتفاقا عقبه عقلانی نیز دارد.چه بسا مصطفی با تکلیف گراییش و سمیه با ولایت پذیری اش توانستد عبودیت خدا را بکنند.همان هدفی که در روز های خواستگاری از او درخواست داشت. اتفاقا طبق برداشت من لطیف ترین قسمتی که متن داشت همین بود.مصطفی بند تعلقش را آزاد کرد. دال مرکزی روایت را باید همان عبودیت بخوانیم همان عاملی که مصطفی را مرد جهاد و سمیه را جز صابرین قرار داد. القصه که از جهت زاویه نگاه بییام مثل خواهر بزرگ ها که دامادشان خواهر کوچیکه رو اذیت میکنن نباشیم.بیاید جامع تر و عمیق تر به مساله نگاه بکنیم. اینطور نباشد که بعدها حق را یک طرفه به همسر شهید بدهیم. صبر سخت است.اما دل کندن سخت تر از کوه کندن است. اینرا مکتب امام صادق به ما آموخته همان مکتبی که سمیه و مصطفی شاگردش بودند. و تمام هنر مصطفی ختم به کندن شد. کندن از دنیا. کاری سخت. حتی از کوه کندن ✍خادم 🔻کانال خادم را دنبال کنید. @khaadeem_313
گفت خدا به ایستادگیت برکت میده🌱
شما برادر عزیز،مسئول محترم! در طبقه هشتم برج وزارت خانه در دمای ۳۵ درجه تهران نشستی! صفحه موبایلت ساعت نماز را نشان میدهد. نفس عمیق میکشی.کولر گازی که هوای اتاقت را به ۱۸ درجه رسانده را خاموش میکنی. دمپای را از پایت در میاری کفش های مشکی را پوشیده و آستین پیراهن هاکوپیان را بالا میزنی! حین تا زدن مواظب پیراهنت هستی چروک نشود! در اتاق را باز میکنی از تفاوت یخچالی که در اتاقت درست کردی تا محیط نسبتا خنک اداره متوجه شدی  که ای آقا ظاهرا هوا گرمه.گرم! اینک جلوی آسانسور منتظر ایستادی! نوفیکشن های موبایل ول کن ماجرا نیستند. دینگش درمیاید و موبایل را از جیب شلوار پارچه ای ات بیرون میکشی! آسانسور رسید،سوارمیشی! مشغول چک کردن خبر هایی که میبینی در شمال سیستان ریزگرد های ۱۲۰ کیلومتری شماری را روانه بیمارستان کرده،کسب و کار تعطیل شده و شعاع دید به کمتر از ۱۰ متر رسیده! آهی میکشی،و خبر بعدی را می‌خوانی ذخیره آب سیستان به حد هشدار رسیده و این یعنی فاجعه! نفس عمیق میکشی،به دلهره می‌افتی ناراحت میشوی،ولی خب تهرانی،۱۴۷۶ کیلومتر دورتر از میدان. با وجدانی،حاج قاسم رو دوست داری نماز شب خونی ولی خب چون نیستی نمیفهمی! نمیفهمی دریچه چشمانت باز نشود،در گرما عرق بریزی،خاک وجودت را گرفته باشد تشنه شده باشی و تا آب را باز کنی ببینی آب لجن ناک اینجا مزه خاک می‌دهد! آقایان ستاد خاک بر سرتان تا وقتی که جلسات مدیریت بحران شما کیلومتر ها دورتر از محل بحران باشد! ✍خادم به کانال خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا روح الله درسته ما میریم کربلا ولی میدونیم تک تک قدم هامون ثانیه ثانیه نفس کشیدن هامون همه و همه اش مدیون مجاهدت ها و قیام شماست! از اون بالا بالا ها برای ما زائر های سیدالشهدا دعا کن دعا برای مصلح شدن جهادی شدن اهل خدا شدن! ✍خادم
عزیزان انشالله سفر کربلا دعاگوی همه اعضای کانال هستم❤️ یکسری روایت هم از اربعین میزارم به شرط حیات یاعلی
قربان آن بچه که عالم کودکی اش با امام معنا پیدا می‌کند! بتول در حی المیسان کنار پدرش ابوکرار مشغول خدمت است.از کنار موکب با صفایشان رد میشوم. دود آتش چای دشداشه ام را معطر می‌کند. معطر به عطر مشایه! قیر،سیاهه ای شیرین یا همان چای عراقی را برمیدارم. در کنار  آتش دودی میشوم و مشغول نظاره ی مکان روبروی موکب! اینجا همه چی با امام معنا پیدا می‌کند همه چیز حتی بتول! دختر بچه ۴ ساله که حالا دمپایی صورتی رنگش بخاطر کار در موکب سیاه شده. کارش پخش دستمال است و چند دقیقه یکبار بسته ای جدید از ابوکرار می‌گیرد  برای پخش. مات دیدنش شدم.انقدری که نفهمیدم قیر ببخشید چای عراقی ام سرد شده! در میانه پخش، دستمال های کاغذی اش تمام شد. به حلقه چشم هایش نگاه کردم. جمع شده،استرس گرفته،بدون هیچ معطلی با همان دمپایی صورتی خودش را شتابان رساند به ابوکرار! راستش تا قبل از این عبارت "الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ‏" را با لحن صبحگاهی فرهمند شنیده بودم! اما اینجا در ۷۶ کیلومتری حرم مطهر امام حسین بتول پیشی گرفته ی برای امامش را دیدیم. با خود مدام میگویم: قربان آن بچه که عالم کودکی اش با امام معنا پیدا می‌کند. ✍هاتف 🔻به خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید
اما دلِ من جاماند ...❣️ دقیقا همین‌جا 🌟 بین این دختربچه هایی که مثل فرشته‌های آسمونیِ روی زمین باعشق و شور و حرارت و تکاپو خودشان را به کاری مشغول کرده بودند ... 💞 بین همین دختربچه‌های از گل زیباتر و مهربان‌تر که با افتخار برای زائرای اربابشون لیوان می‌شُستن و طی می‌کشیدن و چای می‌ریختن ... 🫠 بین همین‌هایی که اسمشون هم مثل خودشون زیبا بود؛ سُکَینة ، رُقَيَّة ، فاطمة ، زهراء و ... اربعینِ حسین (علیه السلام) معجونی ناب از ابراز عشقِ یک عالَم به محبوب‌ترین معشوقِ جهانه ❤️ ✍️🏻کمیل به خادم بپیوندید ❤️❣️
شور2 (4).mp3
8.64M
نمیشه باورم تو کربلام ابالفضل 🌱