eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 که خودش رو کنترل کنه ... که بینمون دعوا و کدورتی پیش نیاد رفت که آروم بشه .... که با خودش خلوت کنه و خشمش رو کنترل شاید رفت تا محبوب من باقی بمونه که به خصلت های خوبش اين کارش رو هم اضافه کنم ... که یادم باشه اگر از دستش بدم ضرر کردم ضرری که جبران شدنی نیست ... رفت که باور کنم اگر می خوامش با این همه خوبی باید حواسم به خواسته هاش باشه که اگر چادر سرم نمیکنم حداقل حواسم به شال روی سرم باشه که نگاه کسی به سمتم کشیده نشه رفت که با خودم بگم " وقتی اومد بهش میگم موضوع پویا رو " وقتی برگشت وقتی با قدم های اهسته به طرفم اومد دیگه نه اخم داشت و نه عصبی بود ... عادی بود و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده آروم نشست کنارم و خیلی عادی تر گفت امیرمهدی - خب داشتیم درباره ی چی حرف می زدیم ؟ می خواست با سکوت درباره ی موضوع به وجود اومده به کجا برسه ؟ سکوت دوای درد من نبود باید می گفتم برای همین با هر سختی ای بود دهن باز کردم من - باید یه چیزی رو توضیح بدم امیرمهدی - بعداً راجع بهش حرف می زنیم این دفعه من دستم رو به علامت ادامه ندادن جلوش گرفتم من - نه باید بگم...مهمه...خیلی مهمه...ممکنه بعدش نیاز باشه به جای حرف زدن برای ادامه ی اين فرصت فکر کنی... باید زودتر می گفتم تکیه داد به پشتی نیمکت و نشون داد اماده ی شنیدنه کاش همه چیز رو دور تند قرار می گرفت و می تونستم با سرعت نور از پویا حرف بزنم تا زودتر راحت شم تا زودتر بفهمم عکس العمل امیرمهدی چیه تا اون ترس نشسته تو تنم میل رفتن پیدا کنه میگن ترس برادر مرگه و واقعاً راست گفتن چون ترس از دست دادن امیرمهدی خودِ خودِ مرگ بود و من داشتم با تک تک سلولای بدنم تجربه ش می کردم وقتی می دونستم احساسمون دو طرفه ست وقتی محبت عاشقانه ش رو تجریه کرده بودم نداشتنش مساوی میشد با مرگ. نفس عمیقی کشیدم من - قبل از سقوط هواپیما قرار بود با پویا ازدواج کنم البته هنوز بهش بله نگفته بودم ولی انقدر رابطه مون صمیمی بود که مطمئن باشه ته ته اون رابطه ختم میشه به ازدواج . بعد از خواستگاریش با صلاحدید بابام برای آشنایی بیشتر با هم رفت و آمد داشتیم از اول تو یه مهمونی باهاش آشنا شدم و بیشتر رفت و آمدمون هم شد رفتن به همون مهمونیا ؛ بی حجاب ... با لباسای... چقدر سخت بود اعتراف به چیزهایی که می دونستم امیرمهدی به شدت باهاش مخالفه و اگر زمین و آسمون هم یکی بشه از اعتقادش بر نمیگرده سخت بود گفتن از اینکه پویا من رو با چه لباس هایی دیده حس میکردم دستی دور گردنم قرار گرفته و دائم بهش فشار میاره تا نفسم بند بیاد " لعنت " ی به پویا فرستادم بدترین قسمت ماجرای ما گفتن همین رابطه بود نفس عمیقی کشیدم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ❌فصل دوم❌ در عین اینکه مطمئن بودم با اون حالم هیچ جوابی برای حرفش ندارم پشت کردم که به سمت پله ها برم و خودم رو به اتاق امیرمهدی برسونم تا شاید با دیدنش آرامش از دست رفته رو به دست بیارم و یا حداقل فراموش کنم اون حال بد رو اماصدای پورمند مانع شد: - منتظری نفس هاش قطع بشه تا دست از سرش برداری ؟ مگه عقل تو سرِ تو نیست ؟ بابا شوهر تو با مرده فرقی نداره فقط این داره با کمک دستگاه نفس می کشه همین ! با حرص چرخیدم به سمتش : - مثل اینکه شما مشتاقی تا اون ... و حتی نتونستم جمله م رو تموم کنم که بی رحمانه ترین جمله ی عالم بود ... فقط نگاهم کرد نگاهم کرد و سرش رو بالا پایین کرد نگاهم کرد و نفس پر حرصی کشید مطمئناً جوابی نداشت که سکوت کرده بود پس ترجیج دادم به جای تلف کردن وقتم زودتر برم سراغ منبع آرامشم باز هم چرخیدم ... خدا رو شکر اول راهروی داخلی بیمارستان بودیم و کسی اونجا نبود که ما رو در حین ادای اون کلمات قصار ببینه اولین قدم رو که برداشتم صداش آوار شد رو سرم : - با ازدواج سفید موافقی ؟ رگ های بدنم یخ زد ... قلبم پمپاژ کردن رو فراموش کرد ... مغزم دست از فرمانروایی برداشت و به سکون رسید مردن راحت تر بود تا شنیدن این واژه های بی رحم و ویرانگر ... گویی زلزله ای به شهر وجودم زده بود و کل من رو زیر و رو کرده و جز تلی از خاک چیزی برای پیشکش کردن بهم باقی نذاشته بود ازدواج سفید.... اون مارال چند ماه پیش هم از شنیدن این دو کلمه به هم میریخت چه برسه مارال امیرمهدی تنزل تا چه حد ؟ تنزل تا کدوم پایه ؟ زندگی با یه مرد بدون عقد محضری و در عین حال داشتن رابطه ی زناشویی ؟ بی تعهد به هم ؟ بدون مسئولیت در قبال هم ؟ و در عین حال اجازه ی برقرار کردن رابطه با هر کس که دوست دارم ؟ همون موقع هم که پویا تو زندگیم بود به هیچ کس اجازه ندادم چنین پیشنهادی بهم بده همون موقع با همون پوشش و با همون طرز تفکر هیچ مردی حق نداشت شخصیتم رو انقدر پایین بیاره و من رو سهل الوصول بدونه ! و درست وسط باتلاق فشارهای روانی و سختی های روزگار عجب دستی برای یاری به طرفم دراز شده بود ! فرو رفتن تو باتلاق و یا مردن زیر دست و پای آدما بسی بهتر بود از قبول کردن اون دست کاش میمرد کاش میمرد و این حرف رو به زبون نمی اورد کاش قبل از گفتن واژه ها لال میشد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj