eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 پویا - صبر کن صبر کن ... تند نرو مارال خانوم ... اون کار رو کردم تا بدونی هر کاری ازم ساخته ست ... بهت یه فرصت دوباره دادم اینکه بفهمی نمیذارم زن اون حاج آقای بو گندو شی ... معلوم نیست چه وردی بهت خونده که اینجوری عبد و عبیدش شدی ... دارم اخطار اخر رو میکنم بهت همین امشب همه چی رو بهم بزن ،من میخوامت من - آخه بدبخت تو حتی عاشقی درست و حسابی هم بلد نیستی دلم رو به چیت خوش کنم ؟ همین حاج آقا همچین من رو غرق کرده تو محبتش و چنان عشقی بهم میده که حاضر نیستم یه موی گندیده ش رو با صدتای مثل تو عوض کنم پویا - ببین من هر کاری از دستم بر میاد میتونم یه شبی مثل امشب که با نامزد اُمُلِت زیر درخت روی نیمکت و جلوی حوض نشستی بیام و بی حیثیتت کنم اونوقت دیگه مال منی از زور عصبانیت نفس نفس زدم بی اختیار شروع کردم به راه رفتن بی همه چیز آبروم رو نشونه گرفته بود چه جوری روش میشد این حرف رو بزنه کجا بود که داشت ما رو دید میزد و می دونست ما داریم چیکار می کنیم احساس خفگی میکردم دست بردم و دو طرف شالم رو آزاد کردم و پایین انداختم من -ما رو تعقیب میکنی عوضی ؟ چشم چرخوندم تا پیداش کنم صدای گوش خراش خنده ش سوهان روحم شد پویا - نگرد دنبالم که پیدام نمیکنی انقدر خر نیستم که بیام جلو چشمت وایسم تا باباجونت رو بفرستی سراغم باباجونت ترسیده ؟ بهش بگو تازه کار من میخواد شروع شه نه مثل اینکه واقعاً دنبالمون اومده بود و می دونست با خونواده هامون هستیم حرصی دست بردم داخل موهام و انگشتام رو مشت کردم من - تو غلط میکنی نزدیک من بشی ازت شکایت میکنم پویا - حتماً این کار رو بکن البته مطمئن باش قبلش من تموم آبرو و حیثیتت رو به باد میدم من - تا بخواد دستت به من برسه من زنش شدم تو هم هیچ غلطی نمیتونی بکنی اون موقع دستت به من بخوره حکمت سنگساره میفهمی سنگسار پویا - مطمئن باش راهی پیدا میکنم که اون ریشوی امل تف بندازه تو صورتت قسم می خورم که اگر زنش بشی این کار رو می کنم کاش تواناییش رو داشتم تا پیداش کنم و انقدر بزنمش تا عصبانیتم فروکش کنه عصبانیت که چه عرض کنم تمام وجودم رو به لرزش انداخته بود من - هیچ غلطی نمیتونی بکنی تو که عرضه نداری بمونی و کاری که میخواستی انجام بدی رو به گردن بگیری پای قانون که وسط بیاد خودتو خیس میکنی پس حرف مفت نزن و قطع کردم گنجایش ادامه دادن نداشتم خیره بودم به گوشی تو دستم و سعی داشتم با نفس های عمیق پیاپی کمی آروم بشم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ❌فصل دوم❌ بی شک دوست نداشت کسی از موضوع بویی ببره و این...این ... آره ... یه جور برگ برنده برای من بود شاید خیلی آس نبود ولی به وقتش میتونست حکم رو به سود من تغییر بده ! پورمند در یه حرکت نمادین در حالی که می گفت " مزاحمتون نباشم " به سمت من چرخید و با بهت گفت : - شما هم اینجایین خانوم درستکار ! بهتم دو برابر شد ! این که من رو دیده بو ! پس چرا...... و با صورتی که لبخندش پر کشیده و اثری ازش نیود ادامه داد - شما بیاین دکتر منتظرتوتن و اینجوری طوری وانمود کرد که انگار من برای حرف دکتر اونجا هستم ! سری تکون دادم و بی توجه به خان عمو از کنارش عبور کردم و به طرف پله ها راه افتادم بعد از طی دو سه قدم پورمند هم قدمم شد ... سرم رو زیر انداختم و تو ذهنم دنبال دلیل دروغش گشتم که خودش مانع شد : - صاف وایسادی بزنه تو گوشت ؟ برگشتم و نگاهش کردم ‌... اون چه می دونست من به خواست شوهرم سعی داشتم هميشه احترام بزرگتر رو حفظ کنم به خصوص عموی مورد علاقه ی امیرمهدی رو ! اون چه میدونست علاقه به شوهر یعنی چی که همین علاقه باعث میشه بر خلاف میلت خیلی کارها بکنی ! چه درکی داشت از شدت علاقه ی بین من و امیرمهدی ؟ برگشت و پاسخ نگاهم رو داد : -جای تو من حالش رو گرفتم ! و لبخندی زد اینبار برعکس اون موقع لبخندش کاملاً دوستانه بود ! منظورش رو از حالگیری نفهمیدم برای همین همچنان خیره نگاهش کردم تا خودش به حرف بیاد که همینطورم شد: - به خودش که گفتم به بخش هم می سپرم نذارن دخترش غیر از ساعت ملاقات بیاد دیدن شوهرت،دختره معلوم نیست چی به اين پرستارا گفته که اجازه دادن هر شب بیاد با دکتر هم هماهنگ میکنم شونه ای بالا انداخت : - دکتر داییمه هر چی بگم گوش میکنه ! پس همه چی رو دورغ گفته بود ... امادلیلش....؟ نتونستم جلوی بهتم رو بگیرم و همونجور گفتم : -دروغ گفتین ؟ ‏سری به علامت مثبت تکون و دوباره لبخندی تحویلم داد ... بهت زده همچنان نگاهش می کردم از کارش سر در نمی آوردم ... دروغ گفت که چی ؟ که مثلاً من رو از اون سیلی به کمین نشسته دور نگه داره ؟ که به جای منی که در جواب خان عمو جواب کوبنده ای ندادم کوبنده رفتار کنه ؟ دروغ گفت که به من نشون بده علاقه ای در حال شکل گیریه ؟ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj