🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡
🧡
#رمان_برایمنبمان_برایمنبخوان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صدونوزده
عاطفه ؟ ... من بودم اسمش رو بردم ؟ ...
خانم حسيني -: ماشالله ماشاالله چقدر خانوم ...
عاطفه يه لبخند زد و با شرم سرش رو انداخت پائين .
عاطفه -: لطف دارين .... خيلي خيلي خوش اومدين ... بفرمائيد ...
از شرمش لبخند نشست روي لبم . دختر خيلي خوبي بود . نمي تونستم انکار کنم که ازش خوشم
مي اومد . خيلي مهربون و اروم و مظلوم بود . علي هم همينو مي گفت . خصوصا وقتي چند روز
پيش براش تعريف کردم که زدم تو گوشش و بهم هيچي نگفت . علي کم مونده خرخره ام رو
بجوه .
پدر علي يه جعبه شيريني گذاشت رو اپن .
آقاي حسيني -: خيلي مبارک باشه آقا محمد ... خوشبخت بشين عاطفه خانوم ...
هر دو تشکر کرديم و من تعارفشون کردم که بشينن .
عاطفه- : دست شما درد نکنه ... چرا زحمت کشيدين؟ ...
خانم حسيني -: ببخشيد ديگه ... بايد زودتر ازين ها خدمت مي رسيديم . ..
-: اختيار داريد .
عاطفه رفت آشپزخونه . دستم رو باز زدم پشت علي
-: چه خبرا ؟ ...
علي -: شما چه خبر؟ ... بالاخره اون دو تا کار سفارشي ات تموم شد؟ ...
-: اره ... ديگه امروز کامل تموم شد .. فردا پس فردا هم پخشش مي کنن ...
علي -: راستي محمد اون سي دي رو که داده بوديو گوش دادم .. خيلي عالي بود ... دمت گرم ...
همين واسه صداو سيما بود ديگه؟ ...
-: اره اوني که بهت دادم تيتراژ يه برنامه بود ... دو سه روزه ميره رو انتن اون يکي هم موند دست
خودشون ... ميارم حالا ...
#هاوین_امیریان
🧡
🌿🧡
🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡
🧡🌿🧡🌿🧡
🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj