#خاطره #کرامت۱۱۴
#ارسالی_مخاطبین
السلام علیک یا بنت رسول اللهﷺوآله💐
ــ حدود ۸سال با خانم مسن و مهربانی همسایه بودم. زنِ خوب و خوشقلبی بود و ارادت به اهل بیت علیهم السلام داشت. هر روز نمیتونست زیارت بره، ولی هر چند وقت یکبار با تاکسی تلفنی میاومد حرم و چندین ساعت در حرم میموند. بعضی وقتا غذای تبرکی حرم رو میبردم براش خیلی خوشحال میشد.
🌺🌺
سالها بود از اون محله رفته بودیم.
یک روز که شیفت بودم و به ما غذای تبرکی دادند، با خودم گفتم "خوبه تو راه برم هم یک سری به این همسایه قدیمی بزنم و حالشو بپرسم و هم غذای تبرکی حرم رو به ایشون بدم"
میدونستم که دیگه از پا افتاده شده و نمیتونه از خونه تنها بیاد حرم.
وقتی منو دید خیلی خوشحال شد و وقتی غذای حرم رو دید اشک توی چشماش و بغض ترکیده اش را دیدم. گفتم چرا بغض کردید چرا گریه میکنید؟ 😔
قسم خورد که قبل از من، دوتا از همسایهها رفته بودند خونه ایشون و تعریف کرده بودند که ما رفتیم حرم و فیش غذا به ما دادند و جاتون خالی رفتیم غذای تبرکی خوردیم و...
این همسایه قدیمی گفت ''وقتی دوستام اینو گفتند خیلی دلم گرفت، رو کردم به حرم و گفتم خانم جان حالا ما که پا نداریم بیاییم زیارت تون دیگه غذای تبرکی هم به ما نمیدید؟؟؟؟؟''
گریه میکرد و میگفت باورم نمیشه چقدر این خانم حواسش به ما هست😭
روایتگر: س
خدمتگزار کوچکی از خادمان زائران حضرت معصومه سلام الله علیها ــ واحد فرهنگی
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۵
#ارسالی_مخاطبین
ــ سالها پیش در اوج جوانی ونادانی وقتی پسرم را ناخواسته باردار بودم و یک دختر سه ساله داشتم، توی اوج فشارهای روانی و ویار شدید، یه روز ظهر از جلوی حرم رد میشدم، احساس کردم بوی قورمهسبزی از مهمانسرای حضرتی کل شهر رو گرفته، حالم خوب نبود، رو کردم به حرم گفتم:"غربت و گرمای قم مال منه، قورمهسبزیش مال بقیه🥺💔." با ناراحتی برگشتم خونه،
ناهار نخوردم، حتی وقتی همسرم گفت میرم از رستوران قورمه سبزی میگیرم، گفتم نمیخوام وخوابیدم
....
بعداز ظهر زنگ خونه رو زدن، همسایه نذری آورده بود، یه پرس قورمه سبزی بود...
گفت: "امروز پسرم حرم بوده دوتا غذا حضرتی آورده، به دلم افتاده یکیشو برای شما بیارم"
و من شرمنده از دریای بیکران لطف ومحبت کریمه اهل بیت سلاماللهعلیها فقط اشک ریختم...😭❤️
روایتگر: س ــ ذ
(بچه محل خواهر سلطان!)
واحد زائرسرا
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۶
#ارسالی_مخاطبین
_ یادمه امسال روز تولدم شیفت حرم بودم، ولی به کسی نگفته بودم که تولدم هست. کنار در ورودی حرم ایستاده بودم که دیدم توی درب ورودی حرم صحن جواد الائمه علیهالسلام، دارن گل و شیرینی پخش میکنند.
بعد مدتی تمام شد. من روکردم به حرم و با خنده و شوخی به خانم گفتم "خانم تولد ماست دیگران به هم گل وشیرینی میدهند!!😉😅
فکر میکنم شاید یکیدو دقیقه بعد، یک دختر جوان با مقنعه و چادر مشکی بدون اینکه با من حرف بزنه، اومد یک شاخه گل قرمز🌹 بسیار خوشبو بهم داد و بدون اینکه حرفی بزنه یا فرصتی برای هم کلامی بده رفت.
اشک تو چشمام جمع شده بود از اینکه خانم چه زود جوابم را داد.😭😍
این گل خوشبو را یادگار نگه داشتم!
روایتگر:
از خادمان واحد حافظان حرم یک شنبه
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۷
#ارسالی_مخاطبین
🌸السلام علیک یا فاطمه المعصومه🌸
ــ سال ۸۸ خدمتگزار بانوی کرامت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها شدم. سال ۸۹ ازدواج کردم و خانمم رو از شهرستان به قم آوردم. به واسطه یکی از دوستان خونه ای رو با قیمت مناسب اجاره کردیم اما بعد از چند مدت به خاطر نداشتن وضعیت مالی مناسب با سختی هایی روبرو شدیم و تصمیم گرفتم از قم مهاجرت کنیم اما توان دل کندن از حرم رو نداشتم. یک روز که شیفت بودم و از طرف مسجد اعظم و موقعیت پنجره فولاد (در اون زمان پنجره فولاد نصب نشده بود) روبروی ضریح ایستاده بودم و از حضرت خواستم در این اوضاع و احوال کمکم کنه. در همین حین مردی میانسال به طرفم اومد و برگه ای به دستم داد. ابتدا خیلی به برگه و نوشته آن دقت نکردم و بعد از چند دقیقه به برگه نگاهی انداختم که حالم رو عوض کرد. در برگه شعری با این مضامین تایپ شده بود:
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
بما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص دریا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر درها برویت بسته شد دل بر مکن بازآ
در این خانه دقّالباب کن وا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
به من گو حاجت خود را اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی مهیا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع و منها کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
بقرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس امضا کردنش با من
𝄞⃟🌸࿐•༅
در همون لحظه از رفتن منصرف شدم و الان حدود ۱۴ سال است که افتخار نوکری حضرت رو دارم. حضرت در تمام مراحل زندگی به ما لطف داشتن. سال ۹۱ خداوند به ما دختری داد و به پاس قدردانی از حضرت مهر و مهربانی، اسمش رو معصومه گذاشتیم.
برگه رو همیشه همراه خودم دارم و بعضی از اوقات این شعر رو می خونم و به آرامش می رسم.☺️❤️
اگر خواندید
و اشکی جاری شد التماس دعا🌷
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۸
#ارسالی_مخاطبین
ــ یه خاطره بسیار زیبا هم من از خانم حضرت معصومه دارم که اون موقع سرشیفت دربها بودم. یه روز یکی از نیروهای خیلی بااخلاصمون کمی دیر اومد و مسئول کشیک که تازه جابهجا شده بود کمی توبیخش کرد و گفت "دیر اومدید و فیش بهتون تعلق نمیگیره "😒
خیلی ناراحت شد وعذر خواهی کرد. اندکی دعوت به آرامشش کردم و یک جای خلوت فرستادمش، جهت اینکه تازه از راه رسیده بود مقداری استراحت داشته باشه.
📌_اون موقع ساعت اول همه اسامی رو رد می کردیم برای مشخص شدن تعداد فیشامون _
من اسامی رو قبل از حضور دوستمون فرستاده بودم ولی ناگهان وقتی فیشها رو اوردن به خط خودم لای فیشها اسم دوستمون بود تا دیدم موهای تنم سیخ شد و فریادی کشیدم به مسئول شیفت وقت گفتم خانم فلانی نبود که چطور اسمش روی فیشها هست.
مسئول اندکی تو فکر رفت وسرش را زیر انداخت.
وقتی تحویل دوست خادممون فیش رو دادم به روی چشمهاش کشید وگریه کرد و رفت. خیلی ناراحت شدم. رفتم جلوی ضریح بیبی جان و گریه کردم که بیبی جون با این کارت به ما گفتی شما چه کاره هستید... 😭😭
از اون به بعد دیگه دوست خادممون رو ندیدم هر چی پیگیری کردم متوجه نشدم کجاست وچی شد...
روایتگر: س- م
واحد انتظامات ارشاد
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۱۹
#ارسالی_مخاطبین
_ یه روز توی منزل بودم، نیمه شعبان بود، خوابی دیدم که در حرم بی بی دارم شیرینی پخش میکنم. سریع بلند شدم و شیرینی گز داشتم برداشتم و رفتم حرم. توی دفتر گفتند: چرا بدون هماهنگی اومدی ؟؟
گفتم: ''خواب دیدم اومدم. ''
خیلی استقبالی از اومدنم نکردن و گفتن برو ببین تو بالکن شبستان کجا لازمی باش ...🙂
خیلی زائرها سرگردان و دنبال مسیرها میگشتند. بندگان خدا را مقداری راهنمایشون کردم و بعد رفتم توی صحن امام رضاعلیهالسلام و مقداری با حضرت دردو دل کردم ...😔
فکر کنم چند روزی گذشت. مسئول مربوطهی وقت برام پیغام فرستاد که میخواد دیداری با من داشته باشه.
رفتم وقتی رسیدم دفترشون، بلند شدن و روبوسی کردن و هدیهای که چادر رنگی بود بهم دادت و طلب حلالیت کردن.☺️
نمیدونم چی بین حضرت ومسئول مربوطه گذشت که اینگونه و با این سرعت عمل کرد و از شیفت ومحل خدمتشون کلاً رفتن و جابه جا شدن .
هنوز هم هر از گاهی اون بنده خدا از دور که میبینمش یاد اون لحظه میافتم و باهم لبخندی می زنیم وبا نگاهم دنبال جواب سوالم میگردم .🧐☺️
روایتگر: س - م
واحد انتظامات وارشاد
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۰
#ارسالی_مخاطبین
ــ چند وقتی بود همسرم گرفتار بیماری بودند و درگیر کلی عکس و آزمایش.😔
هیچ کدوم از اقوام قم نبودند و منم بچه کوچک دارم و خیلی ناراحت بودم که غریب و تنهام.😞
هر چی هم به همسرم میگفتم برای درمان بریم شهرستان اونجا دکترا خیلی بهترن قبول نمیکردند و میگفتند اینجا حضرت معصومه س رو داریم...
رسیدیم تا روزی که قرار بود روی همسرم جراحی انجام بشه.
قبل از عمل جراحی، دوباره در مورد اینکه چرا موندن قم صحبت کردیم و دوباره ایشون گفتند ما اینجا تنها نیستیم بی بی رو داریم و من با دلشکستگی و ناراحتی گفتم انقدر گفتی
کوووو؟؟
مگه برات چکار کردن؟؟ 😭
ــ ایشون ۲۳ ساله کفشدار حرم هستند و همیشه میگفتند خیلی دلم میخواد بدونم حضرت منو قبول کردند یا نه ...ــ
عمل سختی بود و احتمال اینکه تا آخر عمرشون با یه وسیله مصنوعی زندگی کنند و خونه نشین باشن خیلی قوی بود... 😔😔
خلاصه رفتند اتاق عمل ...
همسرم میگفتن :
قبل از بیهوشی برق رفت و دکتر میگفت تاریکه باید برق بیاد...
ولی من همه جا رو روشن میدیدم.✨
بیهوش که شدم خودمو تو کفشداری حرم دیدم، چند تا کفشدار بودیم،
یه دفعه دیدم بی بی جانمان سفید پوش و نورانی اومدن ،
کفشاشون رو درآوردند،
نعلین سفید بود 🤍
اومدن جلو وکفش هاشونو آوردن به طرف من
و گفتند میخوام کفشمو بدم به تو...
😭😭
گرفتم و گذاشتم تو جاکفشی و منتظر بودم برگردند که کفش رو بهشون بدم که به هوش اومدم...😭
به لطف خدا و عنایت بی بی جانمان باعث شد عمل به خوبی انجام بشه و الان همسرم زندگی طبیعی داشته باشند و اصلا نیازی به اون وسیله مصنوعی نباشه.
𝄞⃟🌸࿐•༅
بی بی جانمان خیییلی بزرگوار و مهربونه.
الان ۱۲ روز میگذره خیلی حالشون خوبه.
الحمدلله
روایتگر: ف. ح
خادم واحد دربانی
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan