eitaa logo
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
4.3هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
54 فایل
کمیته برادران: @Dp123456 کمیته خواهران: @Md654321 تبادل : ‌ @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است‌ کسانی میتوانند هم مسیر باشند که اَدا و اِدعا را دفن کنند...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹قابل‌توجه کسانی که می‌گويند وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد این هم حکم جهاد@khadem_koolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی خطاب به رهبر انقلاب: حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟ ‌‌‌‌ @khadem_koolebar
📖ڪلام طلایی شهـید : 💐توان مـــا ؛ به اندازهٔ‌ امکاناتِ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . . @khadem_koolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🕊 🕊 خدایا! در روزگارِ بی شهادتی دلم 🕊 می خواهد... مُردن را همه بلدند...! @khadem_koolebar
4_5830262523424674333.mp3
13.88M
🎧 | قرائت کامل زیارت آل‌یاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از فرازهای آن 🌱خورشید طلوع خواهد کرد... 🌱روز خواهد آمد... @khadem_koolebar
مِیِ ناب: بعد نماز صبح تو قرارگاه زیر باد خنک کولر گازی دراز کشیده بودم ،هوا تازه داشت روشن میشد ‌‌... یهو یادش کردم .. اما خب طبق معمول قهر بودیم ،دلخوری های عاشقانه ،فضولی های مراقبتی... هوای همو داشتنِ خودمنی... تا بچه ها بیان و کارِ کشیدن کالک های عملیات رو شروع کنیم،گفتم چند دقیقه ای بخوابم... چشمام گرم شد،خواب ناز بعد نماز..☺️☺️ یهویی تلفن زنگ خورد ، دست دراز کردم برداشتم ، یکی پشت خط گفت مهمان نمیخوای .. ؟ گفتم تا کی باشه ؟! مهمان حبیب خداست.. صداشو نشناختم ،خودشو معرفی نکرد و فقط گفت بیا استقبال ما ... گفتم چند نفرید و از کجا ؟ گفت ۲ نفر و از تهران .. گفتم کجا بیام ؟‌گفت میدان آزادی.. از قرارگاه ما تا میدان آزادی کرمانشاه ۱۵ دقیقه راه بود .. خواسته ی اون آقا رو اجابت کردم ،از قرارگاه زدم بیرون ، تاکسی مستقیم میدون آزادی... پیاده شدم‌،آروم دور میدون قدم میزدم ‌.. اول صبح و مردم تازه زده بودن بیرون که برن سرکارشون... کسی رو ندیدم‌.. اونوقتا موبایل هم نبود ...وپیدا کردن کسی که ادرسی میداد سخت بود... دور دوم بود، که میدون آزادی رو داشتم قدم میزدم ،یکی زد پشت من و گفت منتظر ما بودی ؟! اول نشناختم و سکوت کردم و یهو دیدم اینی که کلاه گذاشته سرش مصطفی نورایی هستش ..خنده ام گرفت ..همدیگرو به آغوش کشیدیم.. چه لبخند قشنگی داشت....😘 گفتم مهمان ناخونده ی ، همراهت کو؟؟ گقت گوشه میدون ایستاده ،بریم پیشش.. رفتیم نزدیک .. روی جدول کنار خیابون نشسته بود و کیف سامسونت روی زانوش بود ،کاغذی و خودکاری که داشت قلم میزد... همون‌اول فهمیدم کیه ،، جلو رفتم پاشد ایستاد و سلام کردم ،جواب کوتاه ،آغوش کشیدنی به یاد ماندنی ، نکته اینجا بود دونفر با هم قهر باشن ،همو بغل کنن و یواشکی اشک بریزن که طرف مقابل نفهمه .. غرور ها هم اون موقع قشنگ‌بود.. جدا شدیم ،گفت بریم پیاده رو .. چند قدمی رفتیم پیچید تو یه مغازه ی جگر فروشیِ قدیمی .. به اجبار منم رفتم تو ... همون اول گفت آقا اینجا فقط من پول میدم ،مغازه دار گفت چشم آقا..خوش آمدید.. سمت یخچال رفت و گفت از جگر ، جگر سفید ، گوشت ، چربی و خوشگوشت، ووو هر کدوم‌ ۱۵ تا بیار .. شوکه شدم😳😳 یه سینی با چندتا نون تازه و سفارش حضرت آقا جلومون گذاشته شد ‌‌اصلا نگام نمی‌کرد و فقط میگفت مصطفی بخور و بگو بخوره .. جاتون‌خالی خوردیم آخرین سیخ لقمه شد، یهو دیدم گفت آقا اون سینی تو یخچال رو همش رو کباب کن بیار ... مثلا قهر بودیم ،به مصطفی گفتم‌بهش بگو ترکیدیم.. گفت من امروز یه نفر رو دیدم اشتهام باز شده ☺️🌸 بگذریم .. مصطفی به من گفت، حاجی میگه مهمونمون نمیکنی قرارگاه؟؟ گفتم خب بریم .. مصطفی گفت حاجی میگه اینجوری نه ،بریم حمام شهر ،تمیز بشیم و با یه جعبه شیرینی بریم قرارگاه ..از من اصرار که نه ،از اونا اصرار که حتما اول نظافت.. رفتیم حمام نمره ی همون‌اطراف، سه نفره ، من تو رختکن نشستم.. اونا رفتن دوش بگیرن .. یهو وسوسه شدم اذیتشون کنم .. گفتم قدیمیا رسم دارن کسی که میاد مهمان میشه و حمام میره باید میزبان، چند کاسه آب بریزه سرش .. اونا اول تعجب کردند و خندیدند ولی چون منو دوست داشتند قبول کردند .. مشغول شدند سرشون رو کف زدن و من گفتم‌برا ثواب و رسم من باید آب بریزم.. گفتن باشه ..چشماشون بسته بود، منم شیطنت کردم‌ ،آب سرد رو توی لگن‌ بزرگی پر کردم و گفتم‌عافیتتون باشه.. مصطفی گفت بریز بخدا چشمامون سوخت ..منم آب سرد سرد رو یهویی خالی کردم سرشون ، 😂😂 نفسشون بند اومد ،دهانشون باز مونده بود و یه آهی بلند کشیدند و من لگن رو پرت کردم و فرار کردم .. رفتم پیش حموم چی نشستم ..حموم چی گفت صدای چی بود ،گفتم چیزی نبود نگران‌نباش .. چون حموم‌مردونه بود و نگرانی نداشتم.. یهو حاجی و مصطفی، با دوتا حوله که پیچیده بودند به دور خودشون با فریاد از حموم اومدند بیرون . میگفتن این آقا حق نداره بیرون‌.. زیر حوله اسلحه کمری رو به حموم‌چی نشون دادن ،بیچاره حمومچی ترسید ،به من که یه پام بیرون حموم بود گفت آقا نرو ..نرو ...اقا نرو .. کمی اومدم تو ،اسلحه کمری خودم رو از پیراهن دراوردم گفتم چی ؟؟؟ گفت برو ‌‌‌‌... برو .. آقا برو... بیچاره حموم چی مونده بود اینا چه میکنن ‌... رفتم بیرون زنگ زدم قرارگاه ،ماشین اومد جلوی حمام.. مصطفی و حاجی ،خودشون رو خشک کردند ،پول حموم رو دوبرابر حساب کردند و با حموم‌چی رفیق شدند (برای همیشه ای که موقت بود..)😔😔 چشمشون به من افتاد ،می‌خواستند منو خفه کنن ،اما راننده ایستاده بود و مجبور شدند کوتاه بیان ... 😂😂😂
رفتیم قرارگاه. نهار شانسشون جوجه دادن ، نمیدونم چه جوری خوردند.. بعد از ظهر مرخصی دو روزه گرفتم و از قرارگاه رفتیم شهرک آناهیتا دیدن دوستان ل ۲۷ و گردان‌های حبیب و عمار وووو و دو روز اونجا با بچه هایی که به صف انتظار شهادت ایستاده بودند خوش گذروندیم و هر وعده غذا و یا هر وعده خواب ،به گردانهای مختلف.... «ناتمام از مبحث سفر به دیار عاشقی» یاد شهیدان حاج علی اکبر صادقی و مصطفی نورایی گرامی باد🌺🌸 @khadem_koolebar
💠قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. 🗳حتی یک رأی هم مهمه @khadem_koolebar
موقع برگشت از حرم، کنار خیابون باز همون پدر ناتوان و حاج آقای پسر رو دیدیم.. ویلچر پدر کنار درِ باز شده ماشین و پسر پشت اون ایستاده بود. با دیدن این صحنه انگار موجی از یک انرژی عجیب و غریب کوبید به صورتم! تعجب کردم..اینکه قبل از ورود ما به حرم اونها رو در مسیر دیدیم و حالا هم بعد گذشت چند ساعت!.. به روی خودم نیاوردم! اما ذهن من انگار با این صحنه تازه معمای حل نشدش جون گرفتُ شروع کرد به شکایت... - چطور این پیرمرد طاقت آورده و هنوز بیرونه؟! سوز سرما حتما تا الان سلول‌های بدن پیرمرد رو خسته‌ تر از پیش کرده!.. خوب یادمه "کاش ترین" لحظه زندگیم رو اون از ته دلم گفتم که...کاش یه کُته پشمی تن پیرمرد بود یا پتوی گرمی روی سرشونه هاش!... بخار ضعیف دهان پیرمرد از لب‌های نیمه باز و چونه لرزونش می‌جوشید و در تاریکی شب بالا میرفت.. - ای کاش... تو همین حالِ خودم بودم که یکدفعه پسر به من و مرد همراه من نگاه کرد و با تکان سری گفت: آقا میتونی یه کمکی کنی پدرم رو بذاریم تو ماشین؟ - (یه چیزی بگم... احساس من اون لحظه با صغری کبری های ذهن غرغروم(!) اینطور چیده شد که حتی درخواست کمک بخاطر پدر هم انگار از سر تاسف و شرمندگی بود!!! خدا کنه احساسم زودتر نابود بشه... الهی آمین) من بدون مکثی دسته کالسکه رو از مرد همراهم گرفتم و دایی بدون هیچ تعللی برای کمک رفت سمت ماشین.. از اونجایی که (در اینجور حس و شرایطی) هیچ وقت دوست ندارم بایستم و مثل دوربین تماشاکننده صحنه باشم خیلی عادی به مسیرم ادامه دادم.. این دومین بار بود که من از کنار ویلچر پدر و پسر همراهش رد میشدم.. هر بار، پیرمرد باز بود.....و خیره می‌کرد!... بعد از چند قدمی که فاصله گرفتم سرعت حرکتم رو کم کردم تا دایی هم بعد ماموریت مددرسانی به ما برسه.. با اینکه خیلی خوب تدابیر گرمایشی و بُقچه‌ بندیل شدن بچه لای پتو و و و (درست مثل لایه‌های پوست پیاز☺) روی نوزاد اجرا کرده بودیم اما باز بابت این توقف زمان، نگران سرمای نوزادِ در کالسکه بودم؛‌ خواستم برگردم ببینم دایی کجاست که یکدفعه صدای دادی از دور شنیدم و سریع سَرم رو برگردوندم به طرف ماشین.. به طرفة العینی شده بودم! با اینکه شش دونگ از کمک دایی خیالم راحت بود اما گفتم نکنه(!) خوب دلسوزی نکرده و بی احترامی به پیرمرد غریبه باعث پسرش شده! چند لحظه بعد، دایی که مثل باروت شده بود، عصبی‌تر از من برگشت.. هنوز نپرسیده بودم چی شده که خودش گفت:... @khadem_koolebar
🌹 نامت طنین انداز شد ایران من ایران من 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ⚽️ برد شیرین تیم ملی رو مقابل ژاپن به همه ایرانیان و دوستداران ایران تبریک می گوییم❤️ @khadem_koolebar
🥀شهید مصطفی صدرزاده میگن : سخنان مقام‌ معظم‌ رهبری را حتما گوش کنید، قلـب شما را بیدار میکند و راه درست را نشانتان میدهد...🤍 @khadem_koolebar
🍃🌹وصیت نامه سردار شهید کاوه نبیری 🕊به خواهرانم را به برادرانم پیروی از فرامین حضرت امام خمینی(ره) را سفارش می‌کنم و از شما می‌خواهم با اعمال‌تان پاسدار خون شهیدان باشید. @khadem_koolebar
بسم الله الرحمن الرحیم 🔻 آغاز انتخاب در راهیان نور جنوب 1402- 1403 💠 با عنایت و توجه خداوند؛ در آستانه آغاز عملیات بزرگ فرهنگی دوره اول خادمی برادران در یادمان های اعلام گردید. ✨ خادمین طبق فایل وارد صفحه شخصی خود در به آدرس ( khademin.koolebar.ir ) شده و با کلیک بر روی آیکون ، نمایند. 🔶✨تذکرات: 1. در صفحه خادمینی منتشر شده است که پرونده آنها توسط شده باشد، لذا در صورت عدم فعال بودن پرونده با کمیته خادمین و یا خود تماس گرفته تا شما ثبت و پرونده شما فعال گردد. 2. انتخاب برنامه به معنی قطعی شدن اعزام نمی باشد و خادمین منتخب توسط کمیته های خادمین استانی اعلام می گردند، لذا جهت از کمیته خادمین استان و شهرستان خود پیگیری های لازم را انجام داده و از تماس با قسمت های دیگر کمیته های خادمین شهدا خودداری نمایید. 3. با توجه به زمان و فرصت موجود، نسبت به انتخاب دوره خادمی اقدام فرمایید. 4. دوره های بعدی و همچنین دوره های اعزام متعاقبا اعلام خواهد شد. 5. جهت دریافت زمان برنامه های استانی می توانید از کمیته خادمین استانتان پیگیری فرمایید. ✳️ تذکرات ویژه 🔸 تهیه ی بلیط و از مبدا تا و بالعکس بر عهده می باشد. ✅ ابتدا حتما خود را به برده تا مهر شرکت بر روی بلیط درج گردد. (ممهور بودن بلیط ها الزامی می باشد) ✅ در زمان حضور در قرارگاه و در موقع پذیرش، بلیط های خود ( بلیط و ) به همراه شماره 24 رقمی حساب بانکی خود را به جهت تسویه حساب و واریز کرایه مسیر تحویل دهید. ✅ همراه داشتن برای در زمان پذیرش الزامی است. 🔰 دوره اول در فقط روز شنبه 21 بهمن ماه 1402 می باشد؛ لذا برنامه ریزی جهت و حضور به موقع در را انجام فرمایید. ❎ پایان و زمان از جهت بازگشت ساعت 17 روز یکشنبه 29 بهمن ماه می باشد؛ لذا خود را از ساعت 17 به بعد تهیه نمایید و اگر برای بعد از این ساعت بلیط نبود، برای روز دوشنبه 30 بهمن ماه را تهیه نمایید. 🌟 🌟 از استان و خود را فقط بر اساس زمان اعلامی در تهیه نمایند. بهمن 1402 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا @khadem_koolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کسی که زحمت انتخاب را نمی کشد، باید تسلیم انتخابِ دیگران باشد.❤️‍🩹 @khadem_koolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با اینکه زمستان است، با دیدن لبخند تــو بهـار در قلب ما شکوفه می‌زند... ❤️ 🌷 @khadem_koolebar
4_5830262523424674333.mp3
13.88M
🎧 | قرائت کامل زیارت آل‌یاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از فرازهای آن 🌱خورشید طلوع خواهد کرد... 🌱روز خواهد آمد... @khadem_koolebar
شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد.عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. @khadem_koolebar
وصیت نامه شهید عباس دانشگر: بسم الله الرحمن الرحیم آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم,  شهید شهادت را به چنگ می آورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه! سیاهی گناه چهره ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده, حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر,  من سکون را دوست ندارم.  عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است, سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده,  انسان کر میشود,  کور میشود, نفهم میشود, گنگ میشود و باز هم زندگی میکند .بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را, انسان بی هوش نمیکشد,  انسان خواب نمیفهمد,  درد را, انسان با هوش و بیدار میفهمد.  راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم.  قلب چند نفرمان به درد آمد ؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟  خدایا تو هوشیارمان کن,  تو مرا بیدار کن, صدای العطش میشنوم صدای حرم می آید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.  مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم, روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم, مرده ام تو مرا دوباره حیات ببخش, خوابم تو بیدارم کن.  خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (س) به حرمت نگاه خسته ی زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج) به ما حرکت بده.  شهید عباس دانشگر 1395/2/2 @khadem_koolebar