4_5830262523424674333.mp3
13.88M
🎧 #کلیپ_صوتی | قرائت کامل زیارت آلیاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیتالله خامنهای از فرازهای آن
🌱خورشید طلوع خواهد کرد...
🌱روز خواهد آمد...
@khadem_koolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 لباسهای چهکسی را تا به حال شستهای؟
⚠️ این شاخ غرورت را بکن بیانداز دور
⁉️ به چه دلیلی مرید امام زمانت را تحویل نمیگیری؟ به چه دلیلی برایش فداکاری نمیکنی؟
💠 مؤمن پیش مؤمن آرامش پیدا میکند، جگرش حال میآید خنک میشود
#استاد_پناهیان
#اصول_کار_تشکیلاتی
@khadem_koolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | ایام دهۀ فجر در جبهه و توزیع هدیه های مردمی بین رزمندگان
@khadem_koolebar
#نزدیک_حرم
#قسمت_دوم
از لحظهای که از کنار پیرمرد ناتوان رد شدم تا برسم به صحن حرم، حالم مثل همیشه نبود.. دیگه به هیچکی و هیچ جا نگاه نمیکردم
چشمام باز بود اما انگار چیزی رو نمیدیدم
از دست خودمم عصبانی شده بودم
که چرا انقدر کم تحملی و به همه چی فکر میکنی!
اون فقط یه پیر مرد بود مثل خیلی های دیگه... تمام شد و رفت!
ولی چاره ای نبود جز اینکه این حال درهم و ورهم رو ببرم داخل حرم و مرهمی براش پیدا کنم..
رسیدیم حرم..
جمعیت زیادی بود..
سوار آسانسور شدیم و رفتیم پایین..
پایین نزدیکترین مکان به مضجع شریفه.. باید خیلی بیشتر #احترام کرد..
نماز رو خوندیم و زیارتنامه برداشتم و خوندم و رفتم سمت ضریح.. ولی
نه حرفم می اومد و نه هیچی.. فقط نگاهم رو دوختم به ضریح ...
- خانم.. زود باش.. رد شو عزیزم... زیارت قبول..
دستمو کشیدم به ضریحو و با نگاهه وصله زدم به شبکههای ضریح گفتم: #چشمان من چندبار دیگه شما رو میبینه؟! #پاهای من چندبار دیگه خدمت شما میرسه؟!
در همین حین تا من برم و بیام...خطیب صحبت میکرد.. و من تا جایی که میشد صداش رو بشنوم دقت میکردم به صحبت ها.. اولین چیزی که شنیدم این بود: زائران عزیز.. مقام حرمت معصومین رو حفظ کنید..حتی در حرم و نزدیک ضریح با صدای بلند صلوات نفرستید..(جالب بود! حتی صلوات هم!..چقدر این #مقام بالاست..)
الان دیگه شارژ روحی شده بودم..
این خاصیته زیارته☺
موضوع خطیب اما انگار #احترام بود..
و شروع کرد از زحمات پدر و مادر گفتن.. از جایی که شاید تاحالا بهش فکر نکردیم! (نهایتا خیلی برگردیم عقب از ۹ ماه دوران بارداری مادر یاد میکنیم!) اما اون از زحمات پدر و مادر از وقتی که هنوز توفیق پدرشدن و مادرشدن پیدا نکردن میگفت.. از زمانی که با هزار #امید و آرزو از خداوند "طلب اولاد" میکنند و برای داشتن اولاد سالم و صالح دعاهاشون برای دلبندشون شروع میشه و چه نذرها که نمیکنن و چه ذکرها که تو #دلشون نمیگن..(و ما هنوز هیچ هیچیم!!)
و وقتی بشنون که خدا به اونها فرزندی عنایت میکنه، بارش دعاها شروع میشه و روز به روز دعا پشت دعا...
#پدرها اما دعاهاشون بزرگتره انگار.. چون هم برای مادره و هم برای فرزند..
خلاصه از اون اول تا #حقوق پدر و مادر گفت..
چقدر همه چیز خوب چیده شده بود.. موضوع اون روز خطیب و #پدر_ناتوان..
سخنرانیه اون شب کاملا #به_روایت_تصویر بود برام..
اما تا اینجا تمام اون چراهای ذهن من فقط یه چیز انتزاعی بود.. به هرحال مدرکی برای اثبات کم لطفی پسر به پدر نداشتم! ولی نمیدونم چرا حس خوشایندی هم نبود.. باید مطمئن می شدم..
دیگه کم کم آماده خداحافظی و برگشتن شدیم..
موقع برگشت از حرم، کنار خیابون باز همون پدر ناتوان و حاج آقای پسر رو دیدیم..
ویلچر پدر کنار درِ باز شده ماشین پسر پشت اون ایستاده بود.
#ادامه_دارد
#خادمنوشت
@khadem_koolebar
🔰 از پدرم پرسیدم برای چی انقلاب کردید؟ گفت:👇👇
1. انقلاب کردیم اول برای #اسلام. برای اینکه پهلوی به هویت شیعی ما حمله ور شده بود، اول با زور و چکمه بعد با تبلیغات و رسانه به جان دین مان افتاده بودند. از حجاب تا روضه عاشورا. در عصری بودیم که بردن نام #حسین(ع) در این کشور قدغن بود. میخواستیم به عصری برسیم که میلیونها نفر در #اربعین به زیارت سمبل انسانیت و آزادگی بروند. میخواستیم به مقام انسانیت برسیم.💚
2. انقلاب کردیم برای #ایران. برای استقلال ایران. کشورمان زیر لگد انگلیسیها و امریکاییها له شده بود. 50 هزار مستشار امریکایی از ما کاپیتولاسیون و حق توحش میگرفتند و شاه مملکت بدون اجازه آنها آب نمیخورد!
3. انقلاب کردیم برای ایران. برای خاک ایران. شاه، سرزمین #بحرین و 32 جزیره زیبای آن را به انگلیسیها و وهابی ها بخشید و گفتند دخترمان بود شوهرش دادیم. انقلاب کردیم تا بقیه خاک وطن را شوهر ندهند.👌
4. انقلاب کردیم برای عزت و حیثیت مان. در عصری که بر سر در باشگاههای انگلیس در ایران در وطن خودمان مینوشتند: ورود سگ و ایرانی ممنوع.
5. انقلاب کردیم برای نجات #فرهنگ و فکرمان. در عصری که تعداد کاباره ها و قمارخانه ها و فاحشه خانه ها از تعداد کتابخانه ها و دانشگاهها بیشتر بود، انقلاب کردیم تا فکر و فرهنگ ایرانی لگدمال نشود. #شاه حقیری داشتیم که صریحا میگفت: شما #زنان هرگز میکل آنژ یا باخ نداشتید. شما حتی یک آشپز بزرگ نداشته اید.. شما هیچ چیز بزرگ و فوق العاده عرضه نکرده اید. هیچ چیز."
6. انقلاب کردیم برای حفظ #نجابت دختران و پسران مان. از چنگ حکومتی که دستاوردش برای زنان ایران «شهر نو» بود و 50 هزار #فاحشه رسمی. از شر حکومتی که از خود شاه تا برادران و خواهرش اشرف، مافیای بین المللی مواد مخدر بودند و درخت نحس اعتیاد را در ایران کاشتند.
7. انقلاب کردیم برای نجات از عقب ماندگی #علمی مان. از کشوری که 57 سال تحت سلطنت پهلوی بود و 68 درصد مردمش بیسواد نگه داشته بودند، در حالیکه آمریکا ناسا داشت، هند ماهواره به فضا فرستاده بود، ترکیه متروی 50 ساله داشت ولی ما هیچ نداشتیم. تا برسیم به کشوری که طی 40 سال 93 درصد مردمش باسواد شوند. و رتبه علمی 16 ام جهان باشیم.
8. انقلاب کردیم برای #رفاه. از عصری که نیمی از جمعیت ایران سوءتغذیه داشتند و بجای خانه، در یک "اتاق" زندگی میکردند. (فیلمفارسیها شاهد است)، از عصری که نیازهای اولیه زندگی (آب و برق و گاز و یخچال و کولر) یک آرزو بود. تنها 45 شهر ایران آب لوله کشی داشت، 96 درصد روستاها برق نداشت، تنها 9 شهر گاز لوله کشی داشت. از عصری که 46 درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکردند، مترو و سیستم فاضلاب و موشک و زیردریایی و.. رویا بود! تا برسیم به عصری که همه 1100 شهر ایران و 34 هزار روستا آب دارند، همه شهرها و تمام روستاهای بالای 40 خانوار برق دارند. 95 درصد جمعیت ایران گاز دارند. و برای رفع فقر، از کمیته امداد تا بهزیستی و صدها خیریه ساختیم.
9. انقلاب کردیم برای حتی #سلامتی و بهداشت مان. از عصری که مردم ما درگیر شپش بودند، حتی #فرح همسر شاه را پشه سالک گزید، و برایمان از هند و بنگلادش و پاکستان پزشک و پرستار می آوردند. از عصری که سن امید به زندگیمان فقط 54 سال بود! تا برسیم به عصری که سن امید به زندگی مان به بالای 75 سال رسیده. و جزء 10 کشور دارای بهترین سیستم پزشکی هستیم.
10. انقلاب کردیم برای #آزادی. تا از شر چنگال آهنین #ساواک نجات یابیم. یک سازمان تروریستی وحشی که به اذعان شخص شاه 3000 زندانی سیاسی داشت. از حکومت وحشت شاهنشاهی که فالاچی، خبرنگار آمریکایی متعجبانه به شاه میگوید: «مردم ایران با شنیدن اسم شاه در خیابانها #وحشت میکنند. میترسند کلمه ای بر زبان آورند.»
11. انقلاب کردیم برای اینکه #مردم باشیم، نه رعیت. برای نجات از 2500 سال شاهنشاهی که مردم در آمد و شد این شاه و آن شاه، هیچ کاره بودند تا حکومت در دست ما مردم باشد. برای اینکه شاه مان با کودتا و دستور اجنبی نیاید. برای اینکه از رئیس جمهور تا خبرگان از مجلس تا شورای شهر و شورای مدرسه کودکان مان، خودمان انتخاب کنیم.
12. انقلاب کردیم برای تشکیل حکومتی که ثمره 1400 سال صبر و خون دل خوردن #شیعه و مسلمانان راستین است. تا به جرم مسلمان بودن و شیعه بودن کشته نشویم. انقلاب کردیم تا نام خدا و پیامبر و امیرمومنان را بر ماذنه ها بشنویم. تا طعم حکومت عدل و مرحمت را بچشیم. تا با #ظالم در هر جای جهان بجنگیم و پناه مظلومان باشیم. تا کانون انسانیت و مهربانی و مبارزه با شیاطین بزرگ و کوچک باشیم.
🔶(متن برگرفته از کتاب "شایعات رایج فضای مجازی"، نوشته دکتر الهه خانی)
#دهه_فجر
📣رسانه باشید...
@khadem_koolebar
📝#اطلاعیه_مهم
📣 توجـــــه .... توجــــــه
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد .. 🌱
📻 عنوان برنامه:
اعزام خادمی خادمین خواهر استان البرز در اردوگاه های استان؛ بهمن و اسفند ۱۴۰۲
⏳تاریخ اعزام:
🗓بازه اول :۲۷بهمن لغایت ۶ اسفند
🗓بازه دوم :۵اسفند لغایت ۱۴ اسفند
🗓بازه سوم :۱۳ اسفند لغایت ۲۱ اسفند
✅برای ثبت نام و درخواست حضور به کاربری شخصی خود در سایت کوله بار مراجعه فرمایید و بازه مورد نظر خود را انتخاب نمایید .
🥀هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
@khademin_alborz
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
📝#اطلاعیه_مهم 📣 توجـــــه .... توجــــــه خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹قابلتوجه کسانی که میگويند
وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد
این هم حکم جهاد☝
@khadem_koolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی خطاب به رهبر انقلاب: حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟
@khadem_koolebar
📖ڪلام طلایی شهـید :
💐توان مـــا ؛
به اندازهٔ امکاناتِ در دست ما نیسـت
توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ،
با خداست . . .
#شبتونشهدایی
@khadem_koolebar
💖🕊
🕊
خدایا!
در روزگارِ بی شهادتی
دلم #شهادت🕊 می خواهد...
مُردن را همه بلدند...!
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#صبحتونشهدایی
@khadem_koolebar
4_5830262523424674333.mp3
13.88M
🎧 #کلیپ_صوتی | قرائت کامل زیارت آلیاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیتالله خامنهای از فرازهای آن
🌱خورشید طلوع خواهد کرد...
🌱روز خواهد آمد...
@khadem_koolebar
مِیِ ناب:
بعد نماز صبح تو قرارگاه زیر باد خنک کولر گازی دراز کشیده بودم ،هوا تازه داشت روشن میشد ...
یهو یادش کردم .. اما خب طبق معمول قهر بودیم ،دلخوری های عاشقانه ،فضولی های مراقبتی... هوای همو داشتنِ خودمنی...
تا بچه ها بیان و کارِ کشیدن کالک های عملیات رو شروع کنیم،گفتم چند دقیقه ای بخوابم... چشمام گرم شد،خواب ناز بعد نماز..☺️☺️
یهویی تلفن زنگ خورد ، دست دراز کردم برداشتم ، یکی پشت خط گفت مهمان نمیخوای .. ؟
گفتم تا کی باشه ؟! مهمان حبیب خداست.. صداشو نشناختم ،خودشو معرفی نکرد و فقط گفت بیا استقبال ما ...
گفتم چند نفرید و از کجا ؟
گفت ۲ نفر و از تهران ..
گفتم کجا بیام ؟گفت میدان آزادی..
از قرارگاه ما تا میدان آزادی کرمانشاه ۱۵ دقیقه راه بود ..
خواسته ی اون آقا رو اجابت کردم ،از قرارگاه زدم بیرون ، تاکسی مستقیم میدون آزادی...
پیاده شدم،آروم دور میدون قدم میزدم ..
اول صبح و مردم تازه زده بودن بیرون که برن سرکارشون... کسی رو ندیدم..
اونوقتا موبایل هم نبود ...وپیدا کردن کسی که ادرسی میداد سخت بود...
دور دوم بود، که میدون آزادی رو داشتم قدم میزدم ،یکی زد پشت من و گفت منتظر ما بودی ؟!
اول نشناختم و سکوت کردم و یهو دیدم اینی که کلاه گذاشته سرش مصطفی نورایی هستش ..خنده ام گرفت ..همدیگرو به آغوش کشیدیم.. چه لبخند قشنگی داشت....😘
گفتم مهمان ناخونده ی
، همراهت کو؟؟
گقت گوشه میدون ایستاده ،بریم پیشش..
رفتیم نزدیک .. روی جدول کنار خیابون نشسته بود و کیف سامسونت روی زانوش بود ،کاغذی و خودکاری که داشت قلم میزد...
هموناول فهمیدم کیه ،،
جلو رفتم پاشد ایستاد و سلام کردم ،جواب کوتاه ،آغوش کشیدنی به یاد ماندنی ، نکته اینجا بود دونفر با هم قهر باشن ،همو بغل کنن و یواشکی اشک بریزن که طرف مقابل نفهمه .. غرور ها هم اون موقع قشنگبود..
جدا شدیم ،گفت بریم پیاده رو .. چند قدمی رفتیم پیچید تو یه مغازه ی جگر فروشیِ قدیمی ..
به اجبار منم رفتم تو ...
همون اول گفت آقا اینجا فقط من پول میدم ،مغازه دار گفت چشم آقا..خوش آمدید..
سمت یخچال رفت و گفت از جگر ، جگر سفید ، گوشت ، چربی و خوشگوشت، ووو
هر کدوم ۱۵ تا بیار ..
شوکه شدم😳😳
یه سینی با چندتا نون تازه و سفارش حضرت آقا جلومون گذاشته شد اصلا نگام نمیکرد و فقط میگفت مصطفی بخور و بگو بخوره .. جاتونخالی خوردیم آخرین سیخ لقمه شد، یهو دیدم گفت آقا اون سینی تو یخچال رو همش رو کباب کن بیار ... مثلا قهر بودیم ،به مصطفی گفتمبهش بگو ترکیدیم.. گفت من امروز یه نفر رو دیدم اشتهام باز شده ☺️🌸
بگذریم .. مصطفی به من گفت، حاجی میگه مهمونمون نمیکنی قرارگاه؟؟ گفتم خب بریم ..
مصطفی گفت حاجی میگه اینجوری نه ،بریم حمام شهر ،تمیز بشیم و با یه جعبه شیرینی بریم قرارگاه ..از من اصرار که نه ،از اونا اصرار که حتما اول نظافت.. رفتیم حمام نمره ی هموناطراف، سه نفره ، من تو رختکن نشستم.. اونا رفتن دوش بگیرن .. یهو وسوسه شدم اذیتشون کنم .. گفتم قدیمیا رسم دارن کسی که میاد مهمان میشه و حمام میره باید میزبان، چند کاسه آب بریزه سرش .. اونا اول تعجب کردند و خندیدند ولی چون منو دوست داشتند قبول کردند ..
مشغول شدند سرشون رو کف زدن و من گفتمبرا ثواب و رسم من باید آب بریزم.. گفتن باشه ..چشماشون بسته بود، منم شیطنت کردم ،آب سرد رو توی لگن بزرگی پر کردم و گفتمعافیتتون باشه.. مصطفی گفت بریز بخدا چشمامون سوخت ..منم آب سرد سرد رو یهویی خالی کردم سرشون ، 😂😂
نفسشون بند اومد ،دهانشون باز مونده بود و یه آهی بلند کشیدند و من لگن رو پرت کردم و فرار کردم .. رفتم پیش حموم چی نشستم ..حموم چی گفت صدای چی بود ،گفتم چیزی نبود نگراننباش .. چون حموممردونه بود و نگرانی نداشتم..
یهو حاجی و مصطفی، با دوتا حوله که پیچیده بودند به دور خودشون با فریاد از حموم اومدند بیرون . میگفتن این آقا حق نداره بیرون.. زیر حوله اسلحه کمری رو به حمومچی نشون دادن ،بیچاره حمومچی ترسید ،به من که یه پام بیرون حموم بود گفت آقا نرو ..نرو ...اقا نرو .. کمی اومدم تو ،اسلحه کمری خودم رو از پیراهن دراوردم گفتم چی ؟؟؟ گفت برو ... برو .. آقا برو... بیچاره حموم چی مونده بود اینا چه میکنن ... رفتم بیرون زنگ زدم قرارگاه ،ماشین اومد جلوی حمام.. مصطفی و حاجی ،خودشون رو خشک کردند ،پول حموم رو دوبرابر حساب کردند و با حمومچی رفیق شدند (برای همیشه ای که موقت بود..)😔😔
چشمشون به من افتاد ،میخواستند منو خفه کنن ،اما راننده ایستاده بود و مجبور شدند کوتاه بیان ... 😂😂😂
رفتیم قرارگاه.
نهار شانسشون جوجه دادن ، نمیدونم چه جوری خوردند.. بعد از ظهر مرخصی دو روزه گرفتم و از قرارگاه رفتیم شهرک آناهیتا دیدن دوستان ل ۲۷ و گردانهای حبیب و عمار وووو
و دو روز اونجا با بچه هایی که به صف انتظار شهادت ایستاده بودند خوش گذروندیم و هر وعده غذا و یا هر وعده خواب ،به گردانهای مختلف....
«ناتمام از مبحث سفر به دیار عاشقی»
یاد شهیدان حاج علی اکبر صادقی و مصطفی نورایی گرامی باد🌺🌸
#خادمنوشت
@khadem_koolebar
💠قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
🗳حتی یک رأی هم مهمه
#کمیته_نهضت_روشنگری
#جهاد_تبیین
@khadem_koolebar
#نزدیک_حرم
#قسمت_سوم
موقع برگشت از حرم، کنار خیابون باز همون پدر ناتوان و حاج آقای پسر رو دیدیم..
ویلچر پدر کنار درِ باز شده ماشین و پسر پشت اون ایستاده بود.
با دیدن این صحنه انگار موجی از یک انرژی عجیب و غریب کوبید به صورتم!
تعجب کردم..اینکه قبل از ورود ما به حرم اونها رو در مسیر دیدیم و حالا هم بعد گذشت چند ساعت!..
به روی خودم نیاوردم! اما ذهن من انگار با این صحنه تازه معمای حل نشدش جون گرفتُ شروع کرد به شکایت...
- چطور این پیرمرد طاقت آورده و هنوز بیرونه؟! سوز سرما حتما تا الان سلولهای بدن پیرمرد رو خسته تر از پیش کرده!..
خوب یادمه "کاش ترین" لحظه زندگیم رو اون #لحظه از ته دلم گفتم که...کاش یه کُته پشمی تن پیرمرد بود یا پتوی گرمی روی سرشونه هاش!...
بخار ضعیف دهان پیرمرد از لبهای نیمه باز و چونه لرزونش میجوشید و در تاریکی شب بالا میرفت..
- ای کاش...
تو همین حالِ خودم بودم که یکدفعه پسر به من و مرد همراه من نگاه کرد و با تکان سری گفت: آقا میتونی یه کمکی کنی پدرم رو بذاریم تو ماشین؟
- (یه چیزی بگم... احساس من اون لحظه با صغری کبری های ذهن غرغروم(!) اینطور چیده شد که حتی #لحن درخواست کمک بخاطر پدر هم انگار از سر تاسف و شرمندگی بود!!!
خدا کنه احساسم زودتر نابود بشه... الهی آمین)
من بدون مکثی دسته کالسکه رو از مرد همراهم گرفتم و دایی بدون هیچ تعللی برای کمک رفت سمت ماشین..
از اونجایی که (در اینجور حس و شرایطی) هیچ وقت دوست ندارم بایستم و مثل دوربین تماشاکننده صحنه باشم خیلی عادی به مسیرم ادامه دادم..
این دومین بار بود که من #نزدیک_حرم از کنار ویلچر پدر و پسر همراهش رد میشدم..
هر بار، #چشمهای پیرمرد باز بود.....و خیره #نگاه میکرد!...
بعد از چند قدمی که فاصله گرفتم سرعت حرکتم رو کم کردم تا دایی هم بعد ماموریت مددرسانی به ما برسه..
با اینکه خیلی خوب تدابیر گرمایشی و بُقچه بندیل شدن بچه لای پتو و و و (درست مثل لایههای پوست پیاز☺) روی نوزاد اجرا کرده بودیم اما باز بابت این توقف زمان، نگران سرمای نوزادِ در کالسکه بودم؛
خواستم برگردم ببینم دایی کجاست که یکدفعه صدای دادی از دور شنیدم و سریع سَرم رو برگردوندم به طرف ماشین.. به طرفة العینی #عصبی شده بودم! با اینکه شش دونگ از کمک دایی خیالم راحت بود اما گفتم نکنه(!) خوب دلسوزی نکرده و بی احترامی به پیرمرد غریبه باعث #فریاد پسرش شده!
چند لحظه بعد، دایی که مثل باروت شده بود، عصبیتر از من برگشت..
هنوز نپرسیده بودم چی شده که خودش گفت:...
#ادامه_دارد
#خادمنوشت
@khadem_koolebar
🌹 نامت طنین انداز شد ایران من ایران من 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⚽️ برد شیرین تیم ملی رو مقابل ژاپن به همه ایرانیان و دوستداران ایران تبریک می گوییم❤️
@khadem_koolebar
#آسیدعلی
#شُهدایی
🥀شهید مصطفی صدرزاده میگن :
سخنان مقام معظم رهبری
را حتما گوش کنید،
قلـب شما را بیدار میکند
و راه درست را نشانتان میدهد...🤍
@khadem_koolebar
🍃🌹وصیت نامه سردار شهید کاوه نبیری
🕊به خواهرانم #حجاب را به برادرانم پیروی از فرامین حضرت امام خمینی(ره) را سفارش میکنم و از شما میخواهم با اعمالتان پاسدار خون شهیدان باشید.
#شهید_کاوه_نبیری
@khadem_koolebar
بسم الله الرحمن الرحیم
#اطلاعیه_مهم
#ویژه_برادران
🔻 آغاز انتخاب #دوره_اول #خادمی_شهدا #برادر در راهیان نور جنوب 1402- 1403
💠 با عنایت و توجه خداوند؛ در آستانه آغاز عملیات بزرگ فرهنگی #راهیان_نور دوره اول خادمی برادران در یادمان های #راهیان_نور اعلام گردید.
✨ خادمین طبق فایل #آموزش_انتخاب_برنامه وارد صفحه شخصی خود در #سایت_خادمین به آدرس ( khademin.koolebar.ir ) شده و با کلیک بر روی آیکون #درخواست_حضور، #انتخاب_برنامه نمایند.
🔶✨تذکرات:
1. #برنامه در صفحه خادمینی منتشر شده است که پرونده آنها توسط #کمیته_خادمین_استان #فعال شده باشد، لذا در صورت عدم فعال بودن پرونده با #مسئول کمیته خادمین #استان و یا #شهرستان خود تماس گرفته تا #نتیجه #مصاحبه شما ثبت و پرونده شما فعال گردد.
2. انتخاب برنامه به معنی قطعی شدن اعزام نمی باشد و خادمین منتخب توسط کمیته های خادمین استانی اعلام می گردند، لذا جهت #پیگیری از کمیته خادمین استان و شهرستان خود پیگیری های لازم را انجام داده و از تماس با قسمت های دیگر کمیته های خادمین شهدا خودداری نمایید.
3. با توجه به زمان و فرصت موجود، نسبت به انتخاب دوره خادمی اقدام فرمایید.
4. دوره های بعدی #خادمین_برادر و همچنین دوره های اعزام #خادمین_خواهر متعاقبا اعلام خواهد شد.
5. جهت دریافت زمان برنامه های استانی می توانید از کمیته خادمین استانتان پیگیری فرمایید.
✳️ تذکرات ویژه
🔸 تهیه ی بلیط #رفت و #برگشت از مبدا تا #قرارگاه_اعزام و بالعکس بر عهده #خادمین_اعزامی می باشد.
✅ #خادمین_اعزامی ابتدا حتما #بلیط خود را به #شرکت_مسافربری برده تا مهر شرکت بر روی بلیط درج گردد. (ممهور بودن بلیط ها الزامی می باشد)
✅ در زمان حضور در قرارگاه و در موقع پذیرش، بلیط های خود ( بلیط #رفت و #برگشت) به همراه شماره 24 رقمی #شبا حساب بانکی خود را به #پذیرش جهت تسویه حساب و واریز کرایه مسیر تحویل دهید.
✅ همراه داشتن #کارت_ملی برای #خادمین_اعزامی در زمان پذیرش الزامی است.
🔰 #پذیرش دوره اول #خادمین_برادر در #قرارگاه_اعزام فقط روز شنبه 21 بهمن ماه 1402 می باشد؛ لذا #خادمین_اعزامی برنامه ریزی جهت #تهیه_بلیط و حضور به موقع در #قرارگاه_اعزام را انجام فرمایید.
❎ پایان #دوره_اول و زمان #خروج #خادمین از #قرارگاه جهت بازگشت ساعت 17 روز یکشنبه 29 بهمن ماه می باشد؛ لذا #بلیط_برگشت خود را از ساعت 17 به بعد تهیه نمایید و اگر برای بعد از این ساعت بلیط نبود، برای روز دوشنبه 30 بهمن ماه #بلیط_برگشت را تهیه نمایید.
🌟 🌟 #خادمین_اعزامی از استان #بلیط #رفت و #برگشت خود را فقط بر اساس زمان اعلامی در #اطلاعیه تهیه نمایند.
#راهیان_نور
#خادم_الشهدا
#منا_اهل_البیت
#خادم_مثل_قاسم
بهمن 1402
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا
@khadem_koolebar