بسم الله النور
🌸#گپ_و_گفت_دخترونه🌸
قسمت دوم
سحر: اوه چ صحنه رمانتیکی، بارون خانم، زیر بارون رحمت خدا، چشماش از عشق خدا بارونی شد. اشکات رو پاک کن دختر.
باران: دست خودم نیست بی اختیار اشکام داره میریزه ، برام بازم از خدا بگید.
نگین: اون پرنده خوشکل رو ببین که رفته زیر اون تخته سنگ نشسته تا بالهای نازش خیس نشه .
سحر: آره چه نازه، گوگولی.
نگین: این عالم با این همه زیباییها و عظمت رو ،خدا پدید آورده تا من و تو با استفاده از نعمت ها مسیر سعادت رو طی کنیم.
نگین: حالا یه نگاه به دست و پا و اعضای خودتون بندازید.
نگار: من که مانکن و خوشتیپم.
سحر: پارازیت ممنوع. نگار کارت زردهات سه تا بشه اخراج از بحث.
نگین: ولش کن زبونش مثل شیرینی مامانش شیرینه. خب چی میگفتم؟ آهان بزارید براتون بگم .
.انسان وقتی به عالم نگاه میکنه ، فطری درک میکنه که خالق و پدید آورنده ای داره. نگاهی به بدنش می كنه، نظم و حکمت را در همه اجزا ش مشاهده می كنه و یقین پیدا می كنه که آفریننده ی دانا و توانایی اون رو پدید آورده .
محدثه: به حوزه تخصصی من وارد شدید اهمممم به گوش باشید تا یه آیه خوشکل در این موضوع براتون بخونم
سحر: بفرمایید حافظ قرآن
محدثه: ای به چشم ،
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ ﴿١٢﴾
ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ ﴿١٣﴾
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ۚ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿١٤﴾
ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ ﴿١٥﴾
ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ ﴿١٦﴾
و یقیناً ما انسان را از [عصاره و] چکیده ای از گِل آفریدیم، (۱۲)
سپس آن را نطفه ای در قرارگاهی استوار [چون رحم مادر] قرار دادیم. (۱۳)
آن گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به صورت پاره گوشتی درآوردیم، پس آن پاره گوشت را استخوان هایی ساختیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم، سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم؛ پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است. (۱۴)
سپس همه شما بعد از این می میرید. (۱5
آن گاه شما مسلماً روز قیامت برانگیخته می شوید. (۱۶)
باران: چه جالب مراحل خلقت انسان توی قرآن اومده .خیلی برا خودم متاسفم که قرآن روی طاقچه خونمون گرد میخوره.
نگین: خب خب دوستان حالا یه نگاه به گوشتون بندازید.
نگار: مارو گرفتیا کی گوش خودش رو میبینه.
نگین: با حرفات شکر میریزیا. 🙂
سحر: خب حالا نگین خانم ادامه بده میخواستی از گوش بگی.
نگین: چشششم، با این كشفیات حیرت آور اخیر- میگن در خلقت گوش سه میلیون اجزا سلول به كار رفته ، كه اگر قسمتی از اون نباشه شنوایی كامل نیست. خب حالا چشماتون رو به هم بزنید.
نگار: باشه برات چشمک هم میزنم.
نگین: از دست تو نگار .
خب، در آفرینش چشم هفت طبقه ساختمان شگفت انگیز با میلیونها جزء ساخته شده، تا حس بینایی كامل شده.
امام صادق علیه السلام میفرمایند: در باره پلک چشم فکر کن و بنگر که چگونه بسان پرده ای روی دیدگان را می پوشاند. در کنار آن بندها و حلقه ها تعبیه شده تا هر وقت که خواهند بالا کشند و دیده در میان غاری قرار داده شده و با آن پرده و موهای مژه، چشم حفظ می شود. هر یک از اعضا بدن پر از عظمته که به خالق توانا پی میبریم.
نگار : خوب حالا از ابروی چون کمند و تیر مژگانم بگو.
نگین: به به شاعر شدی. اتفاقا گل گفتی. بزار از عظمت خلقت ابرو و مژه بگم. 🌸☺️
جای ابرو بالای چشم علاوه بر زیبایی كه برای صورته، قوسی قرار داده شده تا عرق هایی كه از پیشانی سرازیر می شه،به چشم كه عضو فوق العاده حساسیه نریزه و از گوشه های ابرو ریخته بشه. به علاوه سایبانی برای چشم محسوب میشه،و نور آفتاب رو برای چشم تنظیم میكنه.
خب حال بریم سراغ مژگان،مژه ها و پلک ها حیرت آوره ،مژه ها یک در میان قرار گرفته ، وقتی چشم بسته می شه كاملا با هم جفت شده و منافذ رو می بنده و هیچ راهی برای ورود گرد و غبار نیست.
باران: چه عجیب.
سحر: یه چیز جالب ،چشم دارای چهار حركته رو به بالا ، رو به پایین و سمت راست و چپ- بدون اینکه نیازی به حركت دادن سر باشه به مجرد اراده به طرف راست و چپ ، بالا و پایین حركت می كنه. پیش پای خودت رو به طور معمولی درحین راه رفتن می بینی، نیازی نداره كه سر رو پایین خم كنی.
محدثه: حالا بین بحث چای چش خروسی و شیرینی میچسبه بفرمایید تا برم آلوچه هم از گوشه کوله پشتیم بیارم.
باران: من هرهفته با بابام میرفتم تا سرچشمه ، ولی این هفته جمع شما رو ترجیح دادم.
نگین: کارت درسته.اینجور دخترهای باحالی رو تمام کوه ها هم بگردی پیدا نمیکنی.
باران: اوکی ،بازم از عظمت خلقت اعضا و جوارح بگید.
نویسنده :خادم الشهدا :)
کاری از #قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
👆👆👆👇👇👇
ادامه #گپ_و_گفت_دخترونه
قسمت دوم
سحر: از لبهای غنچه من و دندونهای صدفیم بگو.
نگین: لبها رو ملاحظه كنید، چه ظرافتی. چطو روی هم بسته میشه.
خوراكی ها رو كه شخص میخوره لبها مانع بیرون ریختن اون به خارج می شه محل خارج شدن حروف و كلمات از دهانه ، به واسطه لب بسیاری از حروف آشکار می شه.
حالا سری به داخل دهان بزنیم ، دندون های پیشین برای پاره كردن خوردنی ها ساخته شده و دندونهای آسیا برای خورد كردنشون هر كدوم به شکل مناسب اون آفریده شده .
باران: خیلی بحث جذاب شد حالا به قول نگار از زلف چون کمندم بگو.
نگین : ای به چشم امام صادق علیه السلام میفرمایند: در مو و ناخن و فواید آنها باز تأمل کن در اینکه خداوند با حسن تدبیر و حکمت، مو و ناخن را آفرید. از آنجا که این دو رشد می کنند و بلند می شوند و باید کوتاه گردند، حس ندارند تا انسان به هنگام گرفتن آنها احساس درد نکند. نقاش پدیدآورنده اش یعنی خدای یکتا دارای قدرت و علم بی نهایته.
نگین : حالا موافقید بساط چایی و شیرینی رو جمع کنیم و یه سر بریم سمت چشمه و کنار قبور شهدا پیش خانم حسینی و بقیه بچه ها.
باران: منم میام.
سحر: یاعلی
محدثه: وااای بچه ها اون گل رو ببینید من عاشق گلهای کوهیم یه دکور فوق زیبا، برا خودم از این گلها گوشه اتاقم درست کردم.
باران: آره واقعا خوشکلن. دلم میخواد دست بزنم زیر آب چشمه و قلوپ قلوپ بخورم، بزن بریم.
نگار: واای دستم یخ کرد چقد آبش یخه. سحر دوس داری آب تنی کنی هلت بدم.
سحر : جرات نداری.
نگار: باران بسه خفه شدی از بس آب خوردی.
باران: آخیش چقد چسبید. واای بچه ها اون تیکه ابر رو ببینید چ خوشکله خدایا ممنونم از این همه زیبایی.
نگین: انگار گوشیت زنگ میخوره بارون خانم .
باران: ... الو بابا الان میام کنار ماشین .... بچه ها خیلی خوش گذشت اما بحثمون ناتموم موند . هفته بعد میاید؟ خیییلی دوس دارم بازم بیام توی جمع باصفاتون حرفهاتون رو بشنوم.
سحر: آره گلم. ان شاء الله قرار ما هر هفته، صبح جمعه ،دعای عهد کوهپایه ،کنار قبور شهدا نزدیک سرچشمه، با خانم حسینی و بچه های خادم الشهدا، معمولا ساعتی هست که کوهپایه خلوته و فقط صدای چه چه پرنده ها توی دل کوه میپیچه.
باران: چ عالی بیصبرانه منتظر صبح جمعه هفته آینده ام کنار شما .... راستی یه سوال بپرسم نگین خانم؟
نگین: آره جونم
باران: خیلی خوب بحث میکنی دوست دارم مثل شما باشم.
سحر: بزا من بگم. راستش نگین دو ساله که عضو جمع ما شده. اولین بار توی راهیان نور باهاش آشنا شدم. برا تفریح اومده بود نه اهل نماز و حجاب و هیچی اما توی اون سفر دوباره متولد شد و هرسال راهیان نور که میریم یه چفیه میندازیم و چندتا شاخه گل و براش جشن تولد میگیریم. آخه نگین اونجا دوباره متولد شد. و الان تک دختر چادری اقوامشونه.
نگین: آره بارون جون، از اون به بعد اونقدر درباره دین و زیباییهاش تحقیق کردم که عاشق چادر و نماز و اسلام شدم و معروف شدم به خوره بحث.
بارون: چه جالب ....کاش مثل چشم به هم زدن زمان میگذشت و زود صبح جمعه میشد و دوباره بیام پیشتون ..... خداحافظ دوستای گلم
ادامه دارد....
نویسنده :خادم الشهدا :)
کاری از #قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
@khadem_shohadajahrom
شب ظلمانی پهلوی
➖➖➖➖خیانتهایی که کردند➖➖➖➖➖
♨️دروغ محض
#دهه_فجر
@khadem_shohadajahrom
اکنون احساس نیاز نمی کنم....
#دهه_فجر
#امام_خمینی
🌸با رمز یازهرا حماسه آفریدیم
@khadem_shohadajahrom
[✨🦋]
•
•
تا نرود
نفس زِ تن،
پا نکشم زِ کویِ تو!♥️
حسین جانم
@khadem_shohadajahrom
امروز خادمین شهدا در
عرصه جهاد خدمت کردند
_ بسته بندی نان صلواتی _
۱۹ بهمن ماه ۹۹
#جهاد_همچنان_باقیست
#قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
@khadem_shohadajahrom
-ماهَماننَسلِجَوانیم
کهثابِتکَردیم
دَررَهعـِشقجِگَردارتَراَزصَدمَردیم..!👊🏾
@khadem_shohadajahrom
شب ظلمانی پهلوی
➖➖➖خیانتهایی که کردند➖➖➖➖
❌شخصیت کاذب
@khadem_shohadajahrom
بسم الله النور
🌸 #گپ_و_گفت_دخترونه 🌸
قسمت سوم
: قرار سرچشمه
بعد از اون روز و دیدن دخترها توی کوهپایه باران حس جدیدی داشت که برا بار اول تجربه میکرد.
صبح پنجشنبه با صدای زنگ تلفن باران، زهرا از جا پرید.
باران: سلام زهرا میای کوهپایه با بچه های خادم الشهدا؟
زهرا: ما رو گرفتیا تیپ تو به اونا میخوره ؟ نه خودت بگو .
باران : دیگه دیگه تازه رفیق شدم باهاشون .
زهرا : حالا ساعت چن؟
باران: ساعت 6
زهرا:اوووف چ زود ولی به هوای ملسش می ارزه. باشه بیا دنبالم.
بالاخره صبح جمعه از راه رسید.
باران: سلام زهراجون بزن بریم پاتوقشون سرچشمه است کنار تپه شهدا.
زهرا: چادرش رو محکم گرفت آخه بعد از شهادت سردارسلیمانی، چادری که همیشه به زور خانواده سرش بود رو با عشق پوشیده بود و رو به باران که برخلاف تیپ خفن همیشگی ، ساده تر پوشیده بود گفت: بزن بریم.
نفس زنان بین صدای پرنده ها که توی کوه پیچیده بود به جمع بچه های خادم الشهدا رسیدند که محفلشون به العجل دعای عهد رسیده بود و نم اشک به گوشه چشمشون.
باران باهیجانی که یه هفته توی صداش مونده بود رو رها کرد و با لبخند بلند سلام کرد و گفت: سلام بچه هااا چقد دلم برا جمعتون تنگ شده بود.
نگین و سحر و محدثه بلند شدند و باران رو بغل کردن و گرم جواب سلامش رو دادند.
نگارشوخ طبعیش گل کرد و گفت: به به باران هم به جمع دخترهای کوهستان پیوست و لبخند به لب همه نشست.
باران نگاهش به سحر افتاد که موقع خنده سرش رو پایین انداخت و سنگین و متین دستش رو جلو دهانش گرفت و اصلا صدای خنده اش رو نشنید. باران سر کج کرد و دید، یه کم اون طرفتر چند آقا دارن رد میشن و توی دلش گفت بابا اینا دیگه کین، نمیخوان حتی با یه خنده نگاه حرام نامحرم رو جلب کنند . اصلا برام قابل هضم نیست.
میون احوالپرسی بچه ها باران سر گذاشت کنار گوش سحر و گفت: مگه حجاب مقابل نامحرم فقط چادرنیست چرا موقع خنده هواست بود اقایون نبینند و نشنوند خنده ات رو؟
سحر دستش رو گذاشت روی شونه باران و به گرمی فشرد و گفت: هوای پاک حق همه است
باران: این چه ربطی به سوال من داشت؟
سحرنگاه پرمهرش رو با چاشنی لبخند قاطی کرد و خیره به چشمای خاکستری باران گفت: دوس داری وقتی داری توی هوای کوهپایه نفس میکشی بوی یه زباله متعفن و بدبو حالت رو خراب کنه؟
باران: معلومه که نه .
سحر: من با حفظ حیا مقابل نگاه حرام آقایون هم خودم و هم اونا رو از بوی تعفن گناه دور کردم.
باران: چقد زیبا تاحالا از این دید به حریم محرم و نامحرم نگاه نکرده بودم. که برا اینه که حال خوب آدما حفظ بشه و دلشون مشغول نشه تا مدتها ااااا.آه
سحر: آهت سوز داشت چیزی شده ؟
باران : راستش توی فضای مجازی، یه سال اسیر فدایت شوم های دوروغی بودم و خیلی ضربه خوردم خیییییلی ...میگفتم این با بقیه فرق میکنه ...ولی همه اش خیالات بود .این هفته بعد از آشنایی با جمع شما و اون احساس آرامش خاص برا اولین بار نماز خوندم و گوشیمو پاک کردم از سیاهی اون روزا و سرسجاده یه دل سیر اشک ریختم و با یاد بارون اون روز کوهپایه دلم حسابی هوایی قبور شهدا کرده بود ولی حیف که باید تا جمعه صبر میکردم..که بیام اینجا ...
الان بریم سر خاک شهدا بالای سرچشمه؟
سحر تمام محبتش رو ریخت در قالب یه جمله و گفت: بریم باران جان
دست باران رو گرفت وزهرا و بچه ها رو میون صحبتهای شیرین و با نمک نگار رها کردند و دوتایی رفتند سمت قبور شهدا.
ادامه داره......
نویسنده: خادم الشهدا :)
کاری از #قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
@khadem_shohadajahrom
اگـــــر علاقہ مـــــند شهادت بـــــاشی
و بـــــراے شما شـــــهادت نوشـــــتہ باشـــــند،
هر نگـــــاهِ حرامے ڪہ شـــــما داشتہ بـــــاشید،
شـــــش ماه شـــــهادت شما را بـــــہ عقـــــب مےانـــــدازد .... (:
🌹🍃🌹🍃
@khadem_shohadajahrom
42.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | فیلم کامل بیانات فرمانده کل قوا در دیدار فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش. ۹۹/۱۱/۱۹
📥 دریافت فایل با کیفیت:
https://www.aparat.com/v/yt5K9
💻 @Khamenei_ir
#حسین_جانم
هرصبح سلامی به گل روی تو"ارباب"
چون یاد گل روی تو، یادآور عشق است
🔹صبحتون حسین🔹
#صلےالله_علیڪ_یا_اباعبدالله🌷
@khadem_shohadajahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى
🎙به روایت حاج حسین یکتا
📌 سوره سبأ آیه ۴۶:
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ
/ ﺑﮕﻮ: ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﻧﺪﺭﺯ ﻣﻰﺩﻫﻢ [ﻭ ﺁﻥ] ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﻭتا ﺩﻭتا ﻭ یکی یکی ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺪﺍ ﻗﻴﺎم ﻛﻨﻴﺪ...
@khadem_shohadajahrom
شب ظلمانی پهلوی
➖➖➖خیانتهایی که کردند➖➖➖➖
❌شخصیت کاذب
@khadem_shohadajahrom
مقام معظم رهبرے :
اهمیت فضای مجازی به اندازه اهمیت انقلاب اسلامی است
حضور خادمین شهدا در کارگاه آموزشی
سواد رسانه ای
_انقلاب اسلامی در فضای مجازی _
۲۰ بهمن ماه ۹۹
"به همت واحد رسانه و مجازی قرارگاه خادم الشهدا_جهرم "
#قرارگاه_خادم_الشهدا
#جهرم
@khadem_shohadajahrom
47.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎶🎵 #راض_بابا
فصل اول
خاطرات شهیده راضیه کشاورز
به همت خادمین شهدای قرارگاه خادم الشهدا_جهرم
#قرارگاه_خادم_الشهدا
#جهرم
@khadem_shohadajahrom
🌸 #گپ_و_گفت_دخترونه 🌸
قسمت چهارم
سحر تمام محبتش رو ریخت در قالب یه جمله و گفت: بریم باران جان
دست باران رو گرفت وزهرا و بچه ها رو میون صحبتهای شیرین و با نمک نگار رها کردند و دوتایی رفتند سمت قبور شهدا.
انگار هیچ صدایی نمیاومد حتی صدای پرنده های کوهی ، فقط صدای قدمهای باران و سحر بود روی شیب کوهپایه به سمت قبور شهدا ...
باران سکوت رو شکست و رو به سحر گفت: یعنی الان تیپ تقریبا جلف من، بدون چادر دل خودمو بقیه رو آلوده میکنه ؟
سحر: حفظ پاکی آدما توی اسلام خیلی مهمه بزا یه خاطره از شهید زین الدین بگم، یه روز پشت چراغ قرمز ،شهید زین الدین، بلند شروع به اذان گفتن میکنه و همه پشت چراغ قرمز نگاهشون با تعجب به او خیره میشه.
دوستش بهش میگه: چرا این کارو کردی ؟در جوابش میگه: آخه پشت چراغ قرمز که ایستادیم نگاه ها خیره بود به ماشین عروس ، خواستم برای یک لحظه نگاه اون جمع رو از گناه دور کنم.
باران: چه با حال، یعنی آلوده نشدن چشم و دل مرد و زن اینقدر توی اسلام مهمه ، چقدر انسان مسلمون عزیزه میدونی چرا؟ آخه احکام اسلام، همه جوره، هوای دل و فکر و ذهنشون رو داره که دنیا و آخرتشون آباد بشه.
سحر : چه قشنگ گفتی ادامه بده.
باران: راستش رو بخوای ، الان که این حرفها رو زدی یه کم فک کردم و دیدم واقعا هروقت میرم بیرون و میام و نگاهم هر جایی میچرخه تا چند مدت ذهنم و فکرم درگیر اون قیافه ها میشه ، یه روز سر کلاس ریاضی قبل از کلاس چشمم به یه پسره خورد و سر کلاس ریاضی اون روز روی تخته به فورمولها که نگاه میکردم هی ذهنم میرفت سمت اون صحنه و اون روز نتونستم مثل همیشه که اولین نفر جواب میدادم، سوالها رو جواب بدم آخه ذهنم درگیر بود ...
سحر: یه نگاه ، ذهنت رو گرفتار و دلت رو اسیر هوا و خیالات نفسانی میکنه ، و آرامش رو ازت میگیره . رابطه با نامحرم هم چ پیامکی چ کلامی و چه نگاهی .مثل رو کش شکلاتی روی غذای مسموم میمونه که ظاهرش جذابه و آخرش...
کبریت رو بگیر زیر یک انبار کاه چی میشه؟
باران: معلومه یه چشم به هم زدن کل انبار شعله میکشه و بعدش فقط خاکستر میمونه
سحر: رابطه با نامحرم مثل کبریت و انبار کاه میمونه. یه جواب پیام یه نگاه حرام یه قرار ویه لبخند .... آتش شهوت رو شعله ور میکنه و...شهوت که شعله ور شد دیگه عقل از کار میافته.
دوست یه وازه مقدسه اما این رابطه ها رابطه شهوانی و شیطانیه نه دوستی. لحظه رد و بدل کردن پیام با نامحرم و عکس فرستادن و......شیطان کنار دستت نشسته و احسنت میگه و میدونه که با پیامهای شهوت آلود عقل کمرنگ میشه...و شروع میکنی به کارهای غیر عاقلانه و چشم بر همه بدی ها و زشتی ها و گناه این رابطه میبندی. و تا جایی پیش میری که بعد از چند روز که به خودت میای میبینی بخاطر فدایت شوم دروغی و چند تا پاستیل و خرس و ساعت و.. تمام عکسهای شخصیت رو براش فرستادی ..... برا کسی که میدونی برا رسیدن به شهوت و لذت حرام هزاران خرس و پاستیل رو پای هزاران دختر مثل تو ریخته.
این رو از اونجا میگم که توی اتوبوس چند تا جوون هرزه پیامها و جواب دخترها رو میخوندن و از دروغهایی که بهشون گفته بودن قاه قاه میخندیدند و دود سیگارشون همه رو اذیت میکرد.
باران: برا اینکه مقابل وسوسه شیطانی دوستا و هوای نفس بایستیم باید چیکار کرد؟
سحر: باید ارتباطت رو با خدا قوی کنی یعنی خدا رو حاضر و ناظر بر اعمالت ببینی تا بتونی محکم نه بگی .
باران: وایسا تا من بگم حتما میخوای از ماجرای حضرت یوسف علیه السلام بگی و اینکه خدا رو ناظر دید و محکم ایستاد و شد عزیز مصر.
سحر: اون پرنده رو ببین چ زیبا پرواز میکنه.
باران: وای چه بال های خوشکلی داره.
سحر: اون گل رو ببین چ نازه و با چ ظرافتی از دل تیره خاک زده بیرون، حضرت خدیجه سلام الله علیها مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، میون دوران تیره جاهلیت که عفاف معنی نداشت معروف بود به طاهره مثل این گل میون تیرگی خاک، از اون دوران جاهلیت نام زنان هوس باز محو و گم شد و تنها نام حضرت خدیجه سلام الله علیها ماندگار شد و مادر حضرت زهرا سلام الله علیها شد.
باران: یعنی میخوای بگی من میتونم خودمو پاک نگه دارم چون اراده دارم چون انسانم و نمیخوام مثل حیوان برده شهوت باشم.
سحر: تو الان نیرومند ترین ها هستی.
باران: بابا مگه مسابقه مردان آهنین هست ما رو گرفتیا.
سحر: جدی میگم حدیث داریم که از قویترین انسانها کسی هست که بر هوای نفسش غلبه کنه.
باران: عجب
سحر: خب باران جون ، یه ماجرا از تاثیر حفظ نگاه برات بخونم. ادامه داره.....
نویسنده : خادم الشهدا :)
کاری از #قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
@khadem_shohadajahrom
#حسین_جانم
🌿ڪربَلایـے شـدنِ مـا♡
🌷بہ همین سادگـے اسٺ♡
🌿دسـٺ بَر سینـہ گذاریـم♡
🌷و بگوییـم ، حُسیـْـن♡
#السلام_علی_الحســیـن(علیه_السلام)
@khadem_shohadajahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه نمازشب خون بودی!!
نه حافظ قرآن بودی!!
نه عارف بودی!!
#چهکارکردی؟؟؟؟
#ارتباطخداباانسان
@khadem_shohadajahrom
40.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎶🎵 #راض_بابا
فصل اول
قسمت دوم
خاطرات شهیده راضیه کشاورز
به همت خادمین شهدای قرارگاه خادم الشهدا_جهرم
#قرارگاه_خادم_الشهدا
#جهرم
@khadem_shohadajahrom