1_201074932.mp3
7.17M
#هُوَالشَّهید ❤️
و به آنها ڪه در راه خدا ڪشتہ می شوند ، مرده نگوييد ! بلڪه آنان زنده اند ولی شما نمی فهميد. بقره ۱۵۴
اللهم ارزقنا شهاده...😔
#طلائیه
#روایتگری
بسیار زیبا ....
اگه قطره ی اشکی از چشمانتان جاری شد برای فرج مولامون دعا کنید.
اللهم عجل لولیک الفرج
#راهیان_نور_مجازی
#سرزمین_آسمانی
#طلائیه
🔻 به کانال " خادم الشهدا " بپیوندید.
@khadem_shohdajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
صد کیلومتر که از #اندیمشک فاصله میگیری و از پیچ و خمهای جاده عبور میکنی،
به منطقهای بکر میرسی که هنوز خیلی ها از حضورش در جمع یادمان های #دفاع_مقدس بیخبرند!
نامش #شرهانی است و خاطرات حضورش در دفاع مقدس را از عملیات های #والفجر_یک، #عاشورای_سه و #محرم روایت می کند... اگر میخواهی صحنه #عاشورا را از نزدیک ببینی، باید به صفحه خاطرات والفجر یک در شرهانی سری بزنی؛
آنجایی که شهید احمد زمانیان ردای قاسم ابن الحسن را به تن کرد و تا پای جان ایستادگی کرد. همان نوجوان شانزده ساله ای که ترکش ها سر و صورتش را #خون آلود کرده بودند؛
همان نوجوانی که دوستانش خواستند او را برای مداوا به عقب برگردانند؛
و همان نوجوانی که با لبخندی زیبا گفت:
"من نیامده ام که به عقب برگردم!
آمده ام که بایستم..."
#مثل_شهید🙃
#آوای_جوانان_بهشت♥️
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
محمدرضا وارد فعالیت های انقلابی شده بود.
اولین کاری که کرد، این بود که دعای کمیل و دعای توسل را با کمک مدیر مدرسه به راه بیندازد و همان لات هایی که من ازشان میترسیدم، پای دعای کمیل و توسل بکشاند.
صدای محمدرضا جاذبهای داشت که همه را طرف خودش میکشید.
ریا و خودنمایی در کارش نبود.
به همین دلیل، نفسش حق بود.
همکلاس ها و بچه های سال های بالاتر را هم کم کم به سمت خودش کشیده بود.
وقتی محمدرضا میکروفن به دست میشد و شروع به خواندن میکرد، هر رهگذری را سر جایش میخکوب میکرد.
هیچوقت هم نفهمیدم چه سِری بین او و خدا بود.
عجیب محبّ حضرت زهرا (س) بود.
.
.
📚 #در_انتظار_پدر♥️
#به_روایت_مادر_شهید🌱(:
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🕊
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
ظرف های شام معمولا دوتا بشقاب
و یک لیوان بود
وقتی میرفتم آنها را بشویم
مهدی همانجا ایستاده در آشپزخانه
میگفت:
"انتخاب کن،یا بشور یا آب بکش"
میگفتم:مگر چقدر ظرف است؟
در جواب میگفت:
"هر چه هست با هم میشوییم"
یک روز #خانواده مهدی همه منزل ما
#مهمان بودند
با پدر،مادر،خواهر و برادر مهدی همگی
سر سفره نشسته بودیم.
من بلند شدم و رفتم آشپزخانه چیزی
بیاورم؛وقتی آمدم،دیدم همه تقریبا
نصف غذایشان را خورده اند
ولی مهدی دست به غذایش نزده
تامن برگردم...(:
#عاشقانه_شهدایی♥️
#به_روایت_همسر_شهید🌱(:
#شهید_مهدی_زین_الدین🕊
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
بعد از اینکه به شهر #حلب رسیدند
قرارمان هر شب ساعت ده بود
تماس میگرفت و حدود ده دقیقه
باهم صحبت میکردیماما اونقدر با
هم حرف داشتیم
از #دلتنگی ها و #جدایی که
متوجه گذر زمان نمیشدیم
و تلفن بدون #خداحافظیقطع میشد
و دیگر تماس نمیگرفت...
شب شهادتش طبق قرارمون
منتظر تماس بودم اما خبری نشد
ساعت چند دقیقه ای از 12 گذشته بود
#ناامید شده بودم از تماسش
خواستم بخوابم که تلفن زنگ خورد
سر از پا نمیشناختم از #خوشحالی...
با هم صحبت کردیم اما انگار این دفعه میخواستتمام حرفهای #نگفته اشرو بزنه،گفتم:خیلی #دلتنگتم...
خواهش کردم و گفتم:
کاری کن که زودتر برگردی یه مدتی
اینجا باش دوباره برو
#ناباورانه در جوابم گفت:
باشه چشم زود برمیگردم
برایم تعجب آور بود.
چون هربار که میگفتم زود برگرد
مخالفت میکرد و میگفت:
نمیشه که برگردم باید حداقل سه
ماه بمونم،دوباره گفتم:
حسین جان #شوخی نکن من #جدی گفتم...
گفت:منم #جدی گفتم
گفتم:خوااااهش میکنم زودتر برگرد
#خنده ای کرد و گفت:باشه برمیگردم
حالا یا رو دست مردم،یا رو پای خودم،
ولی برمیگردم...
.
#عاشقانه_شهدایی♥️
#به_روایت_همسر_شهید(:
#شهید_حسین_حریری🕊
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
#شوخی تلخی کردم:
سال گذشته از پا خوردی،امسال از کمر
اینطور که پیش میری،نوبت قلبت رسیده
با خونسردی جواب داد:
#قلب منهمراهمنیستکهتیروترکشبخوره
وقتی میرم میذارمش پیش #تو و بچه ها
دلم #غنج رفت
اگرچه تعبیر شاعرانه ای بود
اما این تعبیر حرف #دل حسین بود
گفتم:خب اگه دلت اینجا مونده باشه،
پس تیر و ترکش ها بالاتر میرن
اونوقت زبانم لال به سرت...
خندید:به سرم!؟
سرم رو که سالهاست به #خدا سپرده ام
واسه همینم سری تو سرها درنیاوردم
-منشنیدمسرعشاقبهزانویشماست
وازآنروزسرممیلبریدندارد-
#عاشقانه_شهدایی🙃
#به_روایت_همسر_شهید🌱
#شهید_سردار_حسین_همدانی♥️
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
حال عجیبی داشت ، زودتر از همه بلند شد ، وضو گرفت و قبل از اذان رفت حرم🕌
از صحن گوهرشاد وارد شد و خودش را به ضریح رساند دائم اشک می ریخت انگار روبروی امام رضا (ع) ایستاده ، اشک می ریخت و حرف میزد ، بعد هم رفت یه گوشه و مشغول نماز و زیارت شد،می گفت:خواب امام رضا(ع) را دیدم ، فرمودند:بیا حرم و حاجت بگیر ❤️
عملیات کربلای 10 حاجتش راگرفت🕊🕊
📕 خط عاشقی ، ج3
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🌹
#چهارشنبه_های_امام_رضایی❤️
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
یکی از همرزمان #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
در خاطرههایش نقل میکند:
محمدرضا با من صحبت کرد
وگفت:میخواهمبرومبینبقیهنیروها.
گفتم:باشهامابایدمسئولدستهشوی.
قبول کرد.مدتی بعد دوباره محمدرضا را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی.رفت یکی از دوستان را
واسطه کرد که من این کار را نکنم.
گفتم: اگر مسئولیت نگیری باید از گردان بری،کمی فکر کرد وگفت: قبول میکنم،
اما با همان شرط قبلی،گفتم: صبر کن ببینم.یعنی چی که تو باید شرط میگذاری؟
اصلا بگو ببینم بعضی هفتهها
که نیستی کجا میروی؟
اصرار میکرد که نگوید.
من هم اصرار میکردم که باید
بگویی کجا میروی.
بالأخره گفت: حاجی تا زنده هستم
به کسی نگو، من سهشنبهها از این جا میرممسجد جمکران و تا عصرچهارشنبه بر میگردم.بعدها فهمیدم مسیر ۹۰۰کیلومتری
دارخوئین تا جمکران را میرود
و بعد از خواندن نماز امام زمان (عج) بر میگردد.یکبار که همراهش رفتم ،
میگفت: یک بار ۱۴ بار ماشین عوض کردم،تا به جمکران رسیدم.
بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم
•مثل شهیدتورجی زاده امام زمانی باشیم(:
#مثل_شهید🙃
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
••••♥️🍃🌸↻
#هُوَالشَّہید
ـ ــ ــــشهیدمحمدرضاابراهیمی
پایه ی کار خیر بود و مرد خدمت،
نه تنها خودش بلکه دیگران را هم ترغیب و تشویق به کمک به مستمندان می کرد
نزدیک ماه مبارک رمضان یا عید نوروز که می شد، کمکهای نقدی و غیر نقدی دیگران را جمع آوری می کرد و با تکمیل آن از دارایی خود،اقلام را به نیازمندان می رساند
در طول سال هم هراز چند گاهی برای جهیزیه و ازدواج به او رجوع میکردند و حاجی دست رد به سینه هیچ کدام نمیزد(:
#قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
🌿🦋…⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
صد کیلومتر که از #اندیمشک فاصله میگیری و از پیچ و خمهای جاده عبور میکنی،
به منطقهای بکر میرسی که هنوز خیلی ها از حضورش در جمع یادمان های #دفاع_مقدس بیخبرند!
نامش #شرهانی است و خاطرات حضورش در دفاع مقدس را از عملیات های #والفجر_یک، #عاشورای_سه و #محرم روایت می کند... اگر میخواهی صحنه #عاشورا را از نزدیک ببینی، باید به صفحه خاطرات والفجر یک در شرهانی سری بزنی؛
آنجایی که شهید احمد زمانیان ردای قاسم ابن الحسن را به تن کرد و تا پای جان ایستادگی کرد. همان نوجوان شانزده ساله ای که ترکش ها سر و صورتش را #خون آلود کرده بودند؛
همان نوجوانی که دوستانش خواستند او را برای مداوا به عقب برگردانند؛
و همان نوجوانی که با لبخندی زیبا گفت:
"من نیامده ام که به عقب برگردم!
آمده ام که بایستم..."
#مثل_شهید🙃
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
🌱:)
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
زندگی در #تهران را دوست نداشتم.
فساد فرهنگ و عقیده در شهر کم نبود.
خوب یادم است وقتی مجید را #باردار بودم،خانهی کناریمان #عروسی
بودوبساط رقص و #آواز برپا.
زنهای #همسایه مدام میرفتندو
میآمدند.وسوسهام میکردند که:
«بیا بالای پشت بوم ببین حیاط بغلی
چه خبره!»
یک زن #رقاصه دعوت کرده بودندکهبا
لباسها و سر و وضع آنچنانی
وسط مردها میرقصیدوگاهیسرشرا
میگذاشت در دامنشان.
خیلی با خودم #کلنجار رفتم.
یک طرف شور و #هیجان جوانیبود
کهبا احساسات زنانه میآمیخت،
یک طرف جوشش #غیرت دینیوغلیان احساس #مادرانه.
با خودم گفتم:
«پس بچهای که دارم چی؟
یعنی نسبت بهش #مسئول نیستم؟»
فکرش را که میکنم،
میبینم همهاش #لطف خدا بود
که قدم از #قدم برنداشتم.
#مادر_شهید♥️
#شهید_مهدی_زین_الدین🌱
#تربیت_فرزند🙃
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
زندگی در #تهران را دوست نداشتم.
فساد فرهنگ و عقیده در شهر کم نبود.
خوب یادم است وقتی مجید را #باردار بودم،خانهی کناریمان #عروسی
بودوبساط رقص و #آواز برپا.
زنهای #همسایه مدام میرفتندو
میآمدند.وسوسهام میکردند که:
«بیا بالای پشت بوم ببین حیاط بغلی
چه خبره!»
یک زن #رقاصه دعوت کرده بودندکهبا
لباسها و سر و وضع آنچنانی
وسط مردها میرقصیدوگاهیسرشرا
میگذاشت در دامنشان.
خیلی با خودم #کلنجار رفتم.
یک طرف شور و #هیجان جوانیبود
کهبا احساسات زنانه میآمیخت،
یک طرف جوشش #غیرت دینیوغلیان احساس #مادرانه.
با خودم گفتم:
«پس بچهای که دارم چی؟
یعنی نسبت بهش #مسئول نیستم؟»
فکرش را که میکنم،
میبینم همهاش #لطف خدا بود
که قدم از #قدم برنداشتم.
#مادر_شهید♥️
#شهید مهدیزینالدین🌱
#تربیت_فرزند 🙃
🍃🧡🌸⇩
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
برگشتم به حاج سعید گفتم
: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا
رو شناسایی کنم؟» خیلی بههم ریختم.
رفتم سمت آن #داعشی.
یک متر رفت عقب و
اسلحهاش را کشید طرفم.
سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟»
به کاور اشاره کردم که
مگر او مسلمان نبود؟
پس سرش کو؟
چرا این بلا را سرش آوردید؟
حاج سعید تند تند حرفهایم
را #ترجمه میکرد.
آن داعشی خودش را تبرئه کرد
که این کار ما نبوده و
باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید.
فهمیدم میخواهد خودش را
از این مخمصه نجات دهد.
دوباره فریاد زدم که کجای #اسلام
میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟
نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!»
. پرسیدم به چه جرمی؟
بریدهبریده جواب میداد و
حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛
نه اطلاعاتی به ما داد،
نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد!
تقصیر خودش بود...!»
#سربلند
#مثلشهید🙃
🍃🧡…🌸
@khadem_shohadajahrom
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
اسمش "علیرضا احمدی" بود،
ده ساله،
با پدرش برای درست کردن شربت،
از #مشهد آمده بود #جبهه
موقع عملیات #رمضان بود،
عده ای از رزمنده ها و این #پدر و #پسر
اسیر شدند.
جدا شده بودند و پدرش بی قراری میکرد.
بعثی ها میخواستند از علیرضا
برای تبلیغ علیه #نظام و امام خمینی(ره)
استفاده کنند.
برده بودندش کاخ #صدام،
میخواستند بگويند #امام بچه ها را به #جبهه میفرستد.
افسران #عراقی جلوی دوربینهای داخلی و خارجی
از علیرضا پرسیده بودند:
"آیا #پشیمان نیستی؟
تو باید الان پیش مادرت باشی
بگو چه میخواهی؟
اسباب بازی میخواهی برایت بیاوریم؟"
علیرضا در مقابل این #هجمه ها فقط یک جمله گفت:
"میشود برایم یک #قرآن بیاورید؟"🌿
#کوچکترین_اسیر_دفاع_مقدس(:
🍃🧡🌸⇩
@khadem_shohadajahrom