eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
581 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ✨ روز پنجشنبه تون پر از خیر و برکت و به شادی ☀️امروز متعلق است به امام حسن عسکری علیه السلام 🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی و کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگوار هدیه می دهیم ✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و... ✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح) 💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله دعای روز پنجشنبه: https://eitaa.com/womanart2/87 زیارت روز پنجشنبه: https://eitaa.com/womanart2/88 ✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃 بر روی رضا, شمس امامت صلوات 🌹 بر شافع ما, روز قیامت صلوات 🍃 در وقت ولادتش, که شادند همه 🌹 بفرست بر این روح کرامت, صلوات 💝اللهم صل علی علی بن موسی الرضا 🍃میلاد امام رضا(علیه السلام) ,پیشاپیش مبارک باد. امام رضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 فصل دوم قسمت 7⃣3⃣ یک ساعت،دوساعت،سه ساعت،سا
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀 فصل دوم قسمت 9⃣3⃣ حالا بیا بیرون.☺️☺️ ابراهیم که بیرون آمد .ژیلا پتو را انداخت روی دوش او .سرت را با حوله بپوشان😊😊 ابراهیم دنباله ی حوله را روی سرش کشید.پتو را هم دور خودش پیچید و همراه ژیلا از پله ها بالا رفت.☺️☺️ حالا هر دوی آنهاسبک تر شده بودند و راحت تر و چابک تر و گرم تر از پله ها بالا می رفتند.😊😊 و مرغدانی دیگر مرغدانی نبود انگار.اتاق آنها بود و پر از بوی خوش حضور گرم زندگی مشترکشان که با نفس های خویش تاریکی را پس می زد☺️☺️ ابراهیم دوباره رفته بود.دوباره رفت،دوباره آمد و گفت:توباید برگردی اصفهان ژیلا😔😔 چرا؟؟چرا باید برگردم؟؟😭😔 الان دزفول امن نیست.😔😔 هست یانیست،نمی توانم ، نمی توانم تنهایت بگذارم.😔😭😒 ابراهیم به ژیلا نگاه کرد .لحظه ای تامل کرد.سکوت کرد و گفت:من هم دلم نمی خواهد توبروی😒😢 پس چرا می گی برو.😭😭 برای اینکه این عملیات با عملیات دیگر فرق دارد.عملیات بسیار بزرگ و پیچیده ای است.😏😏😞 چه فرقی می کند،عملیات،عملیات است دیگر،کوچک و بزرگتر خطرناک است.😭😔😞😏 ابراهیم گفت:این طور نیست.این بار ما می خواهیم از چند محور،همزمان عملیات کنیم.😔😭 ((این عملیات دو حالت دارد :یا ما می توانیم محور های از پیش تعیین شده را بگیریم یا نمی توانیم.😔😭😞😒 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀 فصل دوم قسمت 9⃣3⃣ حالا بیا بیرون.☺️☺️ ابراهی
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 فصل دوم قسمت 0⃣4⃣ اگر بتوانیم که شهر شهر مشکلی نخواهد داشت ولی اگر نتوانیم به محور های مشخص شده برسیم،و این تپه بیفتد به دست عراقی ها،آن ها خیلی راحت دزفول را با خاک یکسان خواهند کرد. 😔😔😞 ژیلا گرچه ترسیده بود اما شانه هایش را بالا انداخت و گفت:😔😞 ((خب در این صورت ،من هم یکی مثل بقیه ی مردم شهر.اگر آن ها می مانند،من هم می مانم.😞😞 هر کاری آن ها بکنند ،من هم می کنم))😔😒😏 ابراهیم گفت:((نه دیگر،فقط این نیست.مردم بومی این جا اگر مشکلی برایشان پیش بیاید،بلند می شوند .با خانواده هایشان می روند مناطق اطراف.😔😞 می روند توی سردابه ها و پناهگاه ها.اما توچی؟؟تو توی این مرغدونی چه کار می توانی بکنی؟؟😔😭😞 بعدش هم وقتی من پیش تو نیستم ،تو با کی میخواهی بروی؟؟و کجا می تونی بری؟؟))😔😔😭 و بعد کمی سکوت کرد:بعدش هم این که تو به خاطر اسلام هم که شده،باید بلند شی بروی اصفهان😞 ژیلا با تعجب به ابراهیم نگاه کرد و گفت:😳😳 نمی فهمم رفتن من به اصفهان ،چه ربطی به اسلام داره؟؟))🤔🤔 ربطش این است که وقتی تو اینجا بمانی،زیر این بمباران و تیروترکش،من توی خط هم که باشم ،همه اش نگران توام و چون حواسم به تو هست،درست نمی توانم تصمیم بگیرم و نمی دانم چه کار باید بکنم.))😞😞😔😒 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 ادامه ی این داستان فردا در کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مدیحه سرایی خادم (ع) در جوار حرم مطهر آن امام همام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻👆🌻👆🌻👆 حمیدآقا بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. حمید آقا از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.» بسیار مهربان و مودب بود و رفتارش با فامیل و همسایه زبانزد بود. بی اندازه صبور بود و ذکر لبش «و کفی بالله ناصرا» بود چنانچه در انتهای وصیت نامه خود نیز این ذکر را نوشت تا همه ما در فراغ او صبوری پیشه کنیم.