🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇 #قسمتدوم #ادامه خطبه عقد من و
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتسوم
#ادامه خطبه عقد من و تو
فکر کنم یک روز قبل از مراسم عقد بود☺️ که #ابراهیم به من گفت:اگر اسیر شدم یا مجروح🙂،باز هم حاضری کنار من زندگی کنی؟🤗گفتم:من این روزها فقط فهمیدهام که آرم سپاه را خونین ببینم🙂.نگاه کرد،در سکوت،تا بگویم:من به پای شهادت💔 تو نشستهام.میبینی🍃؟من هم بلدم توکل کنم🤗.ما اصلا مراسم نداشتیم.اوایل دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که یک روز راهی خرید عروسی شدیم☺️.من بودم و #ابراهیم و خانوادههامان.یک حلقه خریدیم💍،کوچکترینش را،به هزار تومان. #ابراهیم حلقه نخواست.از طلا و پلاتین و این جور چیزها،خوشش نمیآمد😊.نه که خوشش نیاید.به شرع احترام میگذاشت🙂.گفت:اگر مصلحت بدانید؛من فقط یک انگشتر عقیق بر میدارم🤗.به صدوپنجاه تومان.پدرم به من گفت:دختر؛تو آبروی مارا بردی😒.گفتم:چرا؟چی شده مگر؟پدرم گفت:تا حالا کی شنیده برای داماد فقط یک انگشتر عقیق بخرند😕؟مردم به ما میخندند!روز بعد،وقتی #ابراهیم به منزل ما تلفن زد📞،مادر عذر خواست😒،گوشی را داد به پدرم.پدرم پای تلفن به او گفت:شما اول بروید یک حلق هی آبرودار بخرید بیاورید😒؛بعد بیاید باهم صحبت میکنیم😐. #ابراهیم گفت:همین انگشتر عقیق،از سر من هم زیاد است☺️،آقای بدیهیان.شما فقط دعا کنید من بتوانم توی زندگی مشترکم،حق همین انگشتر را هم درست ادا کنم🙂.بقیهاش دیگر بسته به کرم شماست و مصلحت خدا.خدا خودش کریم است.☺️❤️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ
#ادامهدارد...