اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند.
آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید.
بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند، یکی از آنها گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما...
یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند.
ابراهیم که این حرف ها را شنید، گفت: «یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا»
آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا.
#سلام_بر_ابراهیم
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
♦️در عملیات فتحالمبین ابراهیم هادی و بچههای گردان توانستند با كمترين درگيری و با فرياد «الله اكبر» و «يا زهرا» توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادی از عراقیها را اسير بگيرند.
در این عملیات، ابراهيم به شدت مجروح شد و به طرز معجزهآسایی نجات پیدا کرد و در بیمارستان نجمیه تهران بستری و مداوا گردید.
🎤 در مصاحبه با خبرنگاری كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود، گفت: «در فتحالمبين ما عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمايی میكرديم و شعارمان «يا زهرا» بود. آنجا هرچه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره بود.»
☘همیشه کارساز بودنِ توكل و توسل
در جبهه توسلهای ابراهيم بيشتر به حضرت صديقه طاهره بود و هميشه روضه حضرت را میخواند. وقتی هم كه مجروح شده بود و در بيمارستان نجميه تهران بستری بود، هنگامی كه دوستاش به ملاقاتش میآمدند، شروع به روضه خواندن میکرد.
🔷 میگفت: «بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصاًًً حضرت زهرا سلاماللهعلیها
🥀میگویند بسیار با معرفت هستی
نشان به آن نشانه که
خون دادی تا من جاری شوم
بی منت,بی ادعا, بی چون و چرا
میگویند بامعرفت هستی
نشان به آن نشانه که
هر بار لغزیدم با نیم نگاهی
دستم را گرفتی و از میانه راه برم گرداندی
دستت را رها کردم,
باز دست رفاقت به سویم دراز کردی
الان که خوب فکر میکنم
میبینم چقدر خوب شد
که هیچگاه برنگشتی,
اگر جسمت در این
دنیای خاکی میماند
شاید لابلای هیاهوی
این روزگار هیچ وقت
نمیتوانستم پیدایت کنم
تو اهل زمین نبودی,
تو را آفریده بودند برای گــمــنـامـــی,
برای بریدن از همه تعلقات ...
به یقین میدانم خدا تو را
برای خودش جدا کرده ,
شفاعت کمترین هدیه ایست
که خداوند به تو ارزانی داشته
و من همواره چشم به راه
رسم رفاقت و مردانگی تو هستم
و از اعماق جان ندای
سلام بر ابراهیم سر میدهم...
#ســـلام_بـر_ابـــراهـیـــم
#دوســـت_شــهــیــدم...🇮🇷🌷
# یاد_ شهدا 🌷🌷
# صبحتون_ شهدایی🕊🕊🕊
🌷#سلام_بر_ابراهیم 🌷
وشهادت نصیب کسانی میشود که
در ره عشق، بیترس
با جانِ خود بازی میکنند..
____________________________
📌یکی از مسئولان فرهنگی #فاطمیون نقل میکند: برای اوقاتی که رزمندگان بیکار میشدند،احتیاج به کتاب داشتیم. تعداد زیادی از کتابها از جمله #سلام_بر_ابراهیم به آنها هدیه شد. بعدها از برکات حضور این کتاب در جبهه مقاومت بسیار شنیدیم و رزمندگان افغانستانی علاقهمند به زندگی شهید ابراهیم هادی شدند.
#پروفایل
🌹🍃🌹🍃
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_بیستوچهارم
شب بود كه به اين موضوعات فكر مي كردم. قرآني كنار ميز بود. توجهم به
آن جلب شد. قرآن را برداشتم. در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده
صالح و گمنام تو بوده، مي خواهم در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را
جويا شوم! بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همه اش لطف شــما
بوده، من نه ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم مي خورد كه به جبهه
بروم. اما همه گونه محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه
شد. خدايا من نه استخاره بلد هستم نه مي توانم مفهوم آيات را درست
برداشت كنم. بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز
كردم. آن را روي ميز گذاشتم. صفحه اي كه باز شده بود را با دقت نگاه
كردم. با ديدن آيات بالاي صفحه رنگ از چهره ام پريد! سرم داغ شــده بود،
بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالاي صفحه آيات ۱۰۹ به بعد
سوره صافات جلوه گري مي كرد كه مي فرمايد: سلام بر ابراهيم اينگونه
نيكوكاران را جزا مي دهيم به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود.🤲🤲🤲🤲🤲🌹🌹🌹🌹🌹🌹
18745749815957.mp3
12.66M
📚کتاب صوتی
#سلام_بر_ابراهیم۲
🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی
قسمت 1⃣
🔊شما رسانه شهدا باشید
#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمت11
ابراهیم کمی برای ورزشــکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شــهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم.
آقــای داودی گفت: چند تــا از بچه های هيئت واليبال تهران با ما هســتند.
نظرت برای برگزاری يك مسابقه چيه؟
ســاعت ســه عصر مسابقه شروع شــد. پنج نفر که سه نفرشــان واليباليست حرفــهای بودند يک طــرف بودند، ابراهيم به تنهائــی در طرف مقابل تعداد زيادی هم تماشاگر بودند.
ابراهيم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه های بالا زده و زير پيراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور ميکرد.
بازی آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه های ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند.
آنها باورشان نميشــد يک رزمنده ساده، مثل حرف های ترين ورزشکارها بازی كند.
يكبــار هم در پادگان دوكوهــه برای رزمنده ها از واليبــال ابراهيم تعريف كردم. يكی از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشــكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد.
او ابتدا زير بار نميرفت و بازی نميكرد اما وقتی اصرار كرديم گفت: پس همه شما يك طرف، من هم تكی بازی ميكنم!
بعــد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اينقدر نخنديده بوديم،
ابراهيم هر ضربه های كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روی زمين می افتادند!
ابراهيم درپايان با اختلاف زيادی بازی را برد.
جمعی از دوستان شهید
زنـدگی نامه شهید ابراهیم هادی 💜
#رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی