#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمت11
ابراهیم کمی برای ورزشــکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شــهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم.
آقــای داودی گفت: چند تــا از بچه های هيئت واليبال تهران با ما هســتند.
نظرت برای برگزاری يك مسابقه چيه؟
ســاعت ســه عصر مسابقه شروع شــد. پنج نفر که سه نفرشــان واليباليست حرفــهای بودند يک طــرف بودند، ابراهيم به تنهائــی در طرف مقابل تعداد زيادی هم تماشاگر بودند.
ابراهيم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه های بالا زده و زير پيراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور ميکرد.
بازی آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه های ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند.
آنها باورشان نميشــد يک رزمنده ساده، مثل حرف های ترين ورزشکارها بازی كند.
يكبــار هم در پادگان دوكوهــه برای رزمنده ها از واليبــال ابراهيم تعريف كردم. يكی از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشــكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد.
او ابتدا زير بار نميرفت و بازی نميكرد اما وقتی اصرار كرديم گفت: پس همه شما يك طرف، من هم تكی بازی ميكنم!
بعــد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اينقدر نخنديده بوديم،
ابراهيم هر ضربه های كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روی زمين می افتادند!
ابراهيم درپايان با اختلاف زيادی بازی را برد.
جمعی از دوستان شهید
زنـدگی نامه شهید ابراهیم هادی 💜
#رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی