محمدعلی قلاوند:
جوانی شمعِ ره کردم که جویم زندگانی را
نَجُستم زندگانی را و گم کردم جوانی را!
کنون با بارِ پیری آرزومندم که برگردم ...
به دنبالِ جوانی کوره راه زندگانی را!
به یادِ یارِ دیرین کاروان گم کرده را مانَم
که شب در خواب بیند همرهانِ کاروانی را!
بهاری بود و ما را هم شَبابی و شکر خوابی ...
چه غفلت داشتیم ای گُل، شبیخون جوانی را!
چه بیداری تلخی بود از خوابِ خوشِ مستی ...
که در کامم به زهر آلود شهدِ شادمانی را!
سخن با من نمیگوئی اَلا ای همزبانِ دل ...
خدایا با که گویم شکوهی بیهمزبانی را.
نسیمِ زلفِ جانان کو که چون برگِ خزاندیده ...
به پای سروِ خود دارم هوای جانفشانی را!
به چشمِ آسمانی گردشی داری بلای جان ...
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را!
نَمیری شهریار از شعرِ شیرین روان گفتن
که از آبِ بقا جویند عمرِ جاودانی را
«شهریار»
#سلااام
#صبح_قشنگ_زیباتون_بخیر_شادی
#فرجامتون_نیک_کامتون_ناب