eitaa logo
🇮🇷خادمان شهدا سربازان ولایت🇮🇷
171 دنبال‌کننده
74.4هزار عکس
66.3هزار ویدیو
448 فایل
(این کانال هدف و فرمان امامان حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای مدظله‌العالی که همان هدف پیامبراسلام خاتم الانبیا محمد مصطفی( ص) و۱۲امام و۱۴معصوم و شهداو ایثارگران و نظام مقدس جمهوری اسلامی وانقلاب اسلامی ایران تشکیل شده است )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره‌ مادر شهید خلیلی از بوی پیراهن خونی شهید فعالیت امروز هدیه به روح شهدا 🍃 🕊️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
زندگی هیچگاه به بن بست نمی‌رسد کافیست چشم باز کنی و راه‌های گشوده بیشماری را فرا روی خود ببینی تو که خود را باور کنی هر معجزه ای ممکن است
زندگی هیچگاه به بن بست نمی‌رسد کافیست چشم باز کنی و راه‌های گشوده بیشماری را فرا روی خود ببینی تو که خود را باور کنی هر معجزه ای ممکن است
تغییر عجیب رنگ پوست این دختر همه را شوکه کرد😱 برای اولین بار در ایران ی تغییر رنگ پوست همزمان کل صورت و بدن🤯 ⭕️تغییر رنگ پوست کل بدن در کمتر از ۷ روز 🤩
✅ داستان حضرت علی علیه سلام ثروتمند شدن فقیر این داستان رو فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده است که یک روز يكى از طلبه‌هاى حوزه علمیه نجف از نظر معيشت در تنگنا شدید و دشوارى غير قابل تحملى بود که روزى از روى شكايت و فشار روحى زیاد كنار ضريح مطهر حضرت علی علیه‌السلام رفت و به حضرت گفت : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بی‌بديل را به چه سبب در حرم خود گذاشته ايد ، در حالی كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟! شب اميرالمؤمنين عليه‌السلام را در خواب می بیند كه آن حضرت به او می‌فرمايد : اگر می‌خواهى در نجف مجاور من باشى ، اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى می‌خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدر آباد به خانه فلان كس مراجعه كنى. چون در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو : « به آسمان رود و كار آفتاب كند » پس از اين خواب دوباره به حرم مطهر مشرف می‌شود و به حضرت عرضه می‌دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله می‌دهيد ؟! بار ديگر حضرت را خواب می‌بيند كه می‌فرمايد : سخن همان است كه گفتم اگر در جوار ما با اين اوضاع می‌توانى استقامت ورزى ؛ اقامت كن ، اگر نمی‌توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى : « به آسمان رود و كار آفتاب كند » پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن طلبه كتاب‌ها و لوازم مختصرى كه داشت را به فروش می‌رساند و اهل خير هم با او مساعدت می‌كنند تا خود را به هندوستان می‌رساند و در شهر حيدر آباد سراغ خانه آن راجه را می‌گيرد مردم از اينكه طلبه‌اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب می‌كنند !!!وقتى به در خانه آن راجه می‌رسد در می‌زند چون در را باز می‌كنند می‌بيند شخصى از پله‌هاى عمارت در حال پایین آمدن است ، طلبه وقتى با او روبرو می‌شود می‌گويد : « به آسمان رود و كار آفتاب كند » ناگهان راجه فوراً پيش خدمت‌هایش را صدا می‌زند و می‌گوید : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگی‌اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس‌هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد. سپس مراسمی به صورتى نيكو انجام می‌گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى می‌شود .فردا که شد طلبه ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر از زينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند .طلبه از شخصى كه كنار دستش بود با تعجب پرسيد : چه خبر است ؟! فردی که کنارش بود گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است ... طلبه پيش خودش گفت : عجب پس من وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش و شادی را آماده کرده اند .هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد و همگان به احترامش از جاى برخاستند ، راجه نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست سپس رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ می‌شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه‌ از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم و همه می‌دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، لذا يكى از آنها را هم كه هر یک از ديگری زيباتر است براى او عقد می‌بندم و شما اى عالمان دين هم اكنون صيغه عقد را پس از انتخابش جارى كنيد ...چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود از راجه پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟! راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين عليه‌السلام شعرى بگويم که یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ، به شعراى فارسى زبان در هندوستان مراجعه كردم ، مصراع های گفته شده آنها چندان مطلوب نبود و به شعراى ايران نیز مراجعه كردم ، مصراع های آنان هم چندان چنگى به دل نمی‌زد ؛ پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين علیه‌السلام قرار نگرفته است لذا نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او درآورم که پس از مدتی شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد . ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل است و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟!  راجه گفت : من گفته بودم : « به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند » طلبه در حالی که بغض در گلو داشت گفت : مصراع دوم از من نيست بلكه لطف خود حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام است . راجه سجده شكر كرد و خواند👇 « به ذره گر نظر لطف بوتراب كند به آسمان رود و كار آفتاب كند »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیوش کن همیشه همراهت باشه و بفرست برای عزیزانت☺️✨ ۱- اگر ناراحتی و تنهاهستی ذکر «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» (سوره انبیاء آیه ۸۷) ۲-اگرحاجت داری ذکر «ماشاءالله و لاقوة الا بالله» (سوره کهف 39 ۳- اگر دشمن داری ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره غافر آیه ۴۴) ۴- اگر در ترس و وحشت هستی ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» (آل عمران ایه۱۷۳) . . . . . . ‌. #ذکرهای_آسمانی #اجابت . 🌸🌿 ارسال به دوستانتان حسنه جاریه🌷 •┈••✾🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا قرآن معجزه هست ؟ ✅علومی که ۱۴۰۰ سال پیش می دانسته 😍 🌸در این ‌‌‌‌‌‌‌🎥 ببینید ی جاوید را ⏰۲ دقیقه و ۹ ثانیه ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌷 🌷 (۲ / ۲) ....! 🌷به هر حال كمی بعد كار به جايی رسيد كه ديگر نمی‌شد جسد را به حال خودش رها كنيم و با صلاح و مشورت كه كرديم تصميم گرفتيم آن را خارج كنيم. پسر و برادرم برای خارج كردن جسد به داخل مزار رفتند. جسد همان‌طور بود كه بار اول و هنگام دفن ديده بودم. فقط كفن پوسيده شده و جنازه همچنان داخل كيسه پلاستيكی قرار داشت. پسر و برادرم به همراه يك نفر ديگر جسد را گرفتند تا بيرون بياورند. اما دست همگی خونين شد. خوب كه نگاه كرديم ديديم خون عبدالنبی مثل اين‌كه تازه جاری شده باشد، داخل كيسه جمع شده و از آن درز كرده است. اگر بخواهم خوب تشريح كنم، اين خون كمی تيره‌تر از خون تازه بود. اما.... 🌷اما جاری بود و حتی به داخل مزار هم می‌چكيد. ما كيسه را باز نكرديم تا ببينيم چهره عبدالنبی چطور است. اما اگر وزن پسرم موقعی كه دفن شد ۵۰ كيلو بود اين‌بار وزنش چند كيلويی كمتر شده و شايد به ۴۵ كيلو رسيده بود. يعنی تنها چند كيلو كمتر شده بود. برادرم كه خودش داخل مزار رفته و جسد را گرفته بود، بعدها تعريف می‌كرد كه دست و پای جنازه نرم بود و اصلاً حالت خشكی نداشت. گويی‌كه به تازگی شهيد شده باشد. حتی خودم ديدم كه دست عبدالنبی در اثر جابجايی تكان خورد و روی سينه‌اش قرار گرفت. يكی از همولايتی‌هايمان سريع رفت تا از اتاقكی كه در قبرستان وجود داشت، قرآنی بياورد و بالای سر جسد بخوانيم. صفحات قرآن پوسيده شده بود، اما.... 🌷اما درست همان آيه: ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله اموات.... آمد. آيه‌ای كه خدا در آن می‌گويد شهدا زنده‌اند نزد ما روزی می‌خورند. بعد از اين ماجرا در خانه ما غوغايی برپا شد. يكی از دوستان پسرم كه همراه او به جبهه رفته بود، موضوع را به بنياد شهيد كازرون اطلاع داد و كمی بعد كلی آدم از بوشهر و كازرون به منزل ما آمدند. حتی برخی از آن‌ها می‌خواستند دوباره نبش قبر كنيم تا با چشم خودشان جسد را ببينند. ما اين موضوع را منوط به اجازه روحانيون كرديم. اما حاج آقا حسينی امام جمعه وقت كازرون مخالفت كرد. خود ايشان هم مثل كسانی‌كه از حاضران واقعه موضوع جسد عبدالنبی را می‌شنيدند، خاك او را به عنوان تبرك برداشت و رفت. 🌹خاطره ای به یاد شهيد معزز عبدالنبی يحيايی (همرزمانش برای خانواده‌اش تعريف كرده بودند، او در اثنای عمليات والفجر ۲ به تاريخ ۸/۵/۶۲ و روی ارتفاعات حمزه كردستان عراق، برای خاموش كردن آتش مسلسل يكی از سنگرهای دشمن نارنجكی برمی‌دارد و به طرف سنگر می‌رود. اما ميان خاكريز دشمن و نيروهای خودی مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار می‌گيرد و به شهادت می‌رسد. به دليل اين‌كه دشمن به منطقه تسلط داشته، جنازه عبدالنبی ۱۸ روز در همان‌جا می‌ماند و پس از اين مدت او را به بوشهر انتقال می‌دهند و نهايتاً پس از ۲۸ روز بدون آن‌كه جنازه فاسد شود، دفن می‌شود. پدر شهيد می‌گويد كه روز دفن عبدالنبی او را با كيسه پلاستيكی پوشانده و روی كيسه هم كفن كشيده بودند. تقويم‌ها شهريور ماه ۱۳۶۲ را نشان می‌دادند. عبدالنبی برای بار اول با چنين شكل و شمايلی دفن شد.) : پدر بزرگوار شهید