eitaa logo
هادیان نور خواهران شهرستان سمنان
247 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
67 فایل
بسم رب الشهدا شــهـادت داستـانِ مانـدگار آنـانے اســت کـه دانستند...؛ دنــــیا جاے ماندن‌نیست🍃 کُمیتہ‌خادم‌الشهـداءخواهرسمنان بزرگواران پرسش، پیشنهاد،انتقادی دارید در خدمتیم @khademkosar313
مشاهده در ایتا
دانلود
ツ🖇 •|💔🍃|• • ° یہ‌روز‌فرمانده‌گردانمون‌بہ‌بهانه دادن‌پتو همہ‌بچهارو جمع كردو با‌صداےبلند گفت:«كےخستہ‌است؟» گفتیم:«دشمن✌️🏼» صدا زد:«كےناراضیہ؟» بلند گفتیم:«دشمن✌️🏼» دوباره‌با‌صداےبلند صدا زد:«كےسردشہ؟» ما‌هم‌با صداےبلندتر‌گفتیم:«دشمن✌️🏼» بعدش‌فرماندمون گفت: «خوب دمتون گرم✋🏼😂، حالا كہ‌سردتون‌نیست مےخواستم‌بگم‌ڪہ پتوبه گردان مانرسیده!😌😂» @khademeshohada_semnan ▪︎|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪︎
ツ🖇 همه برن سجده..!!!😲 شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷 بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂 بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅 @khademeshohada_semnan ▪︎|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪︎
ツ🖇 . قبل عملیات بود داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم، اگر گیر افتادیم چطور توی بےسیم به هم رزمامون خبر بدیم🧐 که تکفیریا نفهمن... یهو سید ابراهیم () بلند گفت: اقا اگه من پشت بے سیم📞 گفتم همه‌چۍ آرومه من چقدر خوشبختم/: بدونید نابود شدیم تموم شده رفته ‌シ . |شادی‌روح‌شهدا‌صلوات💛°° @khademeshohada_semnan ▪︎|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪︎
ツ🖇 آشپز وكمك آشپز، تازه وارد بودند و با شوخي بچه ها ناآشنا. آشپز، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چيد جلوي بچه ها. رفت نون بياره كه عليرضا بلند شد و گفت: (( بچه ها ! يادتون نره ! )) آشپز اومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوي هر نفر ورفت. بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون. كمك آشپز اومد نگاه سفره كرد. تعجب كرد. تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت و رفت. بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لاي نون هائي كه زير پيراهنشون بود.😆 آشپز و كمك آشپز اومدن بالا سر بچه ها. زل زدند به سفره. بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگی: (( ما گشنمونه ياالله ! ))🙈 كه حاجي داخل سنگر شد و گفت: چه خبره؟ آشپز دويد روبروي حاجي و گفت: حاجي! اينها ديگه كيند! كجا بودند! ديوونه اند يا موجي؟!! فرمانده با خنده پرسيد چي شده؟😅 آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائي هاي گشنه هرچي بود بلعيدند!!😱 آشپز داشت بلبل زبوني ميكرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكي گذاشتند تو سفره. 😝 حاجي گفت اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند! آشپز نگاه سفره كرد. كمي چشماشو باز وبسته كرد. 😳 با تعجب سرش رو تكوني داد و گفت: جل الخالق !؟ 😯 اينها ديونه اند يا اجنه؟!‌ و بعد رفت تو آشپزخونه .. هنوز نرفته بود كه صداي خنده ي بچه ها سنگرو لرزوند ...😂😂😂 @khademeshohada_semnan ▪︎|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪︎
🍃•| 😅 |•🍃 ツ🖇 خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢 وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜🙊 يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول! رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😐😁😂 رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣 @khademeshohada_semnan ▪︎|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪︎
•|🍂🍃|• ツ🖇 خاطره‌مهران‌رجبی‌بازیگرطنز از سردار من یکبار ایشان(سردار شهید سلیمانی) را در هواپیمایی✈️که از اهواز به تهران میامد دیدم. یادم هست به پسرم گفتم که حاج قاسم را در میان مسافران دیدم. پسرم در ابتدا باور نکرد اما وقتی از هواپیما پیاده شدیم ایشان را از نزدیک دیدیم و مشغول سلام و احوالپرسی شدیم. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم از ایشان پرسیدم که ماشین دارند؟ و جواب دادند که با تاکسی به خانه میروند🚕هرچقدر اصرار کردم که همراه ما شوند قبول نکردند و خیلی فرز و چابک سوار یک تاکسی شدند و رفتند. نکته جالب این بود که ایشان به عنوان یک فرمانده ارشد نظامی هیچ همراه یا محافظی نداشتند😳 یادم هست به شوخی به ایشان گفتم که حاج قاسم اگر شما را به خانه برسانم برای دوران سربازی پسرم علیرضا خوب خواهد شد؟😉و ایشان در جواب با خنده به من گفتند «خودت می‌دانی اما اینطوری سربازی پسرت حومه ادلب(سوریه) می‌افتد»😂😂 🤲 شادی روح حاج‌قاسم صلوات 🤲 @khademeshohada_semnan ▪︎|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪︎
ツ🖇 راوی: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری (اسماعیل) وقتی روح‌اللہ شهید شد حالِ همه‌ی بچه‌ها خیلی بد بود. دیدن جای خالی و روح‌اللہ غیرقابل تحمل بود. روح‌الله و قدیر رو که منتقل کردن عقب، وارد خونه‌ای که مقرمون بود شدم، دیدم چفیه روح‌اللہ به دیوار آویزونه... دلم براش پر کشید. رفتم چفیه شو برداشتم و گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن😭😭 داشتم چفیه رو می‌بوسیدم😘 که یکی از بچه‌ها دستش رو گذاشت رو شونه مو گفت: - اسماعیل، گریه نکن. این چفیه‌ی منه، چفیه‌ی روح‌الله اون یکیه... همونجور نگاهش کردم‌😐چفیه رو پرت کردم سمتش. وسط گریه دوتایی مون زدیم زیر خنده..😂😂 @khademeshohada_semnan ▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ツ🖇 طنــزشـــہــ😂ــدایۍ ابوعلۍ‌📞ڪـرار بشنویــدروایٺۍ‌ازشہید‌سنــجرانے📿 میــخواسٺـ بزنہ‌تومغزمونـ دستمـ ٺـو دمــاغمـ بود خــورد‌تــودسٺـم😅 @khademeshohada_semnan ▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️
ツ🖇 به شوخ طبعی شهره بود …!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد : « کی می خواد واکس بزنه !» همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜 خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه . یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت : « من» ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت : « پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁 @khademeshohada_semnan ▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️
ツ🖇 ° ° ‌اَهـل‌دلۍ‌میگفت : وقتی‌روزه‌داری‌پس‌از‌اذان‌مغرب ‌ بدون‌خوردن‌افطار،نمازاول‌وقت‌به‌جا‌می‌آورد؛ ملـائڪ‌در‌عرش‌ او‌ را اینگونه نـدا میدهند: ‌"چطوری خود شیرین؟😐😂" 🔗ازاین‌خود‌شیرینا‌باشیم‌دیگھ!!😌 @khademeshohada_semnan ▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️