eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
17.6هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
86 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر : آستان ملکوتی ، او را شیفته خود کرده بود و به همین علت، برای انجام هر کاری، به آقا پیدا می کرد و می گفت: باید بروم و از اجازه بگیرم.... از پذیرفتن فرماندهی لشگر نوهد، خودداری ورزید و اعلام کرد: تا اجازه نگیرم، چیزی نمی گویم.... زمانیکه به مشرف می شدیم، حاجی حال و هوای عجیبی داشت. ساعتهای طولانی را در به مناجات و عبادت می گذراند و مثل اینکه، آلام درونی خویش را با توجهات خاصه ثامن الائمه التیام می بخشید.... در آخرين سفری که با هم بوديم شبي، در عالم رؤیا دیدم ، پرونده ای را به محضر راحل آورند و با اشاره به ، چنین گفتند: این پرونده متعلق به ایشان است..... نگاهی به پرونده انداخته و با تبسم پاسخ دادند: پرونده این بنده خدا در دنیا بسته شده و ادامه کارهای ایشان برای آن دنیا می ماند.... ماجرای خوابم را برای ، تعریف کردم. او که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: جواب من، همین است و شاید، با قبول این مسئولیت به آرزوی خود برسم، انشاء الله.... روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر : مانند تمام رسم و رسومات ایرانی ها ما هم مراسم نامزدی داشتیم. اما چه مراسمی بیا وتماشا کن ... فقط می توانم بگویم که مراسم نامزدی اول ما بهم خورد و آنقدر دیر آمد که انگار اصلا نیامد و تمام مهمان ها رفتند. وقتی آمد فقط عذرخواهی کرد و گفت: کار مهمی پیش آمده و نتوانستم زودتر بیایم.... البته خیلی پدرم از این موضوع ناراحت و عصبانی بود. بعد از چند روز آمد و به پدرم گفت که عازم هستم و برای حلالیت گرفتن آمده ام...... البته تنها هم نبود آنقدر گفتند و شوخی کردند تا پدرم تبسم کرد و ..... ۴ یا ۵ ماه دوران نامزدی محرم بودیم و این مدت را جبهه بودند و فقط تلفن تنها راه ارتباط و با خبر بودن از احوالات همسرم بود آن هم به سختی انجام می شد. بعد به تهران آمدند تا مراسم عقد انجام شود. البته خواندن خطبه عقدمان هم ماجرایی دارد. قرار بود (ره) خطبه عقد را جاری کنند اما من دیر رسیدم و وکیل من شدند..... درم تا همین 10 سال پیش نمی دانست شب نامزدی کجا بود و چرا دیر آمد... تا اینکه ده سال پیش تصویر جلسه ای با حضور فرماندهان در دفتر رئیس جمهور وقت در رسانه ها منتشر شد. عکس را آورد و به پدرم نشان داد و گفت: یادتان هست آن شب دیر آمدم؟ من آن شب به دیدار رییس جمهور وقت رفته بودم...... روحمان با یادش شاد.... @khademinekoolebar