eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
17.6هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
86 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
♦سیره امامان در در از عباداتى که سخت در اسلام بر آن سفارش شده، مخصوصا در ماه مبارک رمضان، برپایى نماز جماعت است. انس بن مالک از پیامبر گرامى اسلام صلىالله علیه وآله نقل کرده که فرمودند: «مَنْ صَلّى مِنْ اَوَّلِ شَهْرِ رَمَضانَ اِلى آخِرِه فى جَماعَةٍ فَقَدْ اَخَذَ بِحَظٍّ مِنْ لَیْلَةِ الْقَدْرِ؛ کسى که از اوّل تا آخر ماه رمضان در نماز جماعت حاضر شود، بهرهاى از شب قدر گرفته است.» و امام صادق علیه السلام نیز نماز صبح را به جماعت برگزار می نمود، و بعد از آن تا مدّتى مشغول تعقیبات مى شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و یاران او و دیگر معصومان علیهم السلام در سخت ترین شرائط نماز جماعت شب قدر را ترک نمی کردند. حضرت على علیه السلام می فرماید: «شب بیست و سوم در عین حالى که باران شدیدى آمده بود و مسجد مدینه را گل و آب فرا گرفته بود، رسول خدا صلى الله علیه وآله ما را به نماز وامى داشت.» آنگاه فرمود: «فَصَلّى بِنا رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه وآله وَ إِنَّ أَرْنَبَةَ اَنْفِهِ لَفِى الطّینِ؛ پس رسول خدا صلی الله علیه وآله با ما نماز[جماعت] خواند، در حالى که نوک بینى حضرت در گل [فرو رفته[ بود.» @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 خوندن حال و هوایی دیگری داشت..... هر وقت او را در می‌دیدی حالت خاصی داشت رنگش دگرگون می‌شد و تغییر می‌کرد ،طوری که احساس می‌کردیم از این دنیا جدا شده و در این دنیا نیست..... او مقیّد به در اوّل وقت بود و هر جا هم جماعت نبود خودش نماز جماعت برپا می‌کرد..... روحمان با یادش شاد.... @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 اوايل سال پنجاه و نه بود. هر روز درگيري داشتيم. مخالفين جمهوري اسلامي هر روز در گوشه اي از مرزهاي ايران، آشوب برپا مي کردند. پس از کردستان و گنبد و سيستان، اينبار نوبت بود. گروه خلق عرب با حمايت بعثي هاي عراق اين منطقه را ناامن کردند. شاهرخ که به منطقه خوزستان آشنا بود، به همراه تعدادي از بچه ها راهي شد. غائله خلق عرب مدتي بعد به پايان رسيد. رشادت هاي در آن ايام مثال زدني بود. هنوز مشکل حل نشده بود که دوباره در مناطق غربي کشور درگيري ايجاد شد. به همراه  و چند نفر از دوستان راهي شديم. اينبار وضعيت به گونه اي ديگر بود. نيروهاي نفوذي عراق همه جا حضور داشتند. در همه استان کرمانشاه همين وضعيت بود. هيچ رستوراني به ما غذا نمي داد. هيچ مسافرخانه اي به بچه هاي انقلابي جا نمي داد. محل استقرار ما مسجدي در قصرشيرين بود.بيشتر مواقع به اطراف مرز مي رفتيم. آنجا سنگر مي گرفتيم و در کمين نيروهاي دشمن بوديم. جنگ رسمي عراق هنوز آغاز نشده بود.... نيمه هاي شب از سنگر کمين برگشتيم. آنقدر خسته بوديم که در گوشه اي از مسجد خوابمان برد. دو ساعت بعد احساس کردم کسي مرا صدا مي کند. روحاني مسجد بود. بچه ها را بيدار مي کرد براي صبح بلند شدم. وضو گرفتم و در صف نماز نشستم. روحاني بار ديگر شاهرخ را صدا کرد. اين بار هم تکاني خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم.... اما خيلي خسته بود. دوباره به خواب رفت..... صبح آغاز شد. فقط در کنار صف جماعت خوابيده بود. رکعت دوم بوديم که از خواب پريد. بلافاصله بلند شد. کنار من در صف جماعت ايستاد و بدون وضوگفت: الله اکبر...... در هم چرت مي زد و خميازه مي کشيد. نماز تمام شد. شاهرخ همانجا کنار صف دراز کشيد و خوابيد...... نماز يک رکعتي، بدون وضو، حالا هم که صداي خُر و پُف او بلند شده. همه بچه ها مي خنديدند. صبح فردا وقتي ماجراي نماز صبح را تعريف کرديم چيزي يادش نمي آمد. اصلاً يادش نبود که نماز خوانده يا نه...... اما گفت: خدا خودش مي دونه که ديشب چقدر خسته بودم. بعد ادامه داد: همه چي دست خداست. اگه بخواد همون نماز يک رکعتي بدون وضوي ما رو هم قبول مي کنه! روحمان با یادش شاد........ راوی: جبار ستوده 📚 ، زندگینامه و مجموعه خاطرات @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔶مردی به رنگ خاک الدین، آنقدر خاکی و بی آلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان نمی شناختند. یکی از بسیجیان در این باره میگوید : یک روز که برای به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخنرانی برادر الدین استفاده میکنیم. من هنوز ایشان را نمیشناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی می آید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. اینجا بود که الدین را شناختم...... روحمان با یادش شاد.... @khademinekoolebar