کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
صبح است و جهان باز غزلخوان شده است خورشید دوباره بر تو مهمان شده است لبخند نشان کنج لبان عسلت چشما
#شهید_کاوه #اعجوبه #کردستان
⭐️ولادت
به سال 1340 هـ .ش در #مشهد در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) متولد شد. پدرش که از کسبة متعهد به شمار میرود، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله العظمی امام خامنهای (مدظلهالعالی) و شهیدان هاشمینژاد و کامیاب ارتباط داشت؛ وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه، او را با مکتب اهل بیت و تعالیم انسانساز اسلام آشنا کرد.
⭐️ فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست. پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن، به منظور حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی، طی مأموریتی شش ماهه به تهران عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهههای جنوب اعزام شد و لیکن مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آمادهسازی و آموزش نیروها به مشهد فراخواندند.
⭐️ کاوه در کردستان
با وجود این که برای آموزش نیروها اهمیت زیادی قایل بود و مسؤول مستقیم او، تمایل نداشت وی را، که از مربیان دلسوز و قوی محسوب میشد، به جبهه اعزام نماید، اما روح پرتلاطم محمود به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد و در صحنههای کارزار، از انقلاب و ارزشهای آن به صورت عملی دفاع نماید. بنابراین در اولین فرصت رضایت فرماندة پادگان را جلب نمود و با شور و شوقی وافر، به دیار کردستان که در آن زمان، با توطئه گروهکها و عناصر ضد انقلاب، دستخوش درگیری و آشوب شده بود عزیمت کرد.
محمود که به همراه تعدادی از برادران پاسدار جهت آزادسازی شهر بوکان وارد کردستان شده بود، به دلیل لیاقتها و مهارتهایی که داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده گروهی دوازده نفره انتخاب شد.
تواناییها و#پشتکار محمود موجب شد تا پس از مدتی به عنوان #فرمانده سپاه #سقز منصوب شود.
#شهید کاوه که همیشه عملیاتها و اقداماتش موجب تحیر فرماندهان بود توانست با کمترین نیروی عملیاتی منطقه اشغال شده #بسطام را در مدت 24 ساعت از دست عناصر ضد انقلاب آزاد کند.
این اقدام شهید کاوه و تیم عملیاتی اش موجب شد تا گروهکهای ضد انقلاب مستقر در مرزهای ایران برای زنده و یا مرده محمود جایزه بزرگی تعیین کنند. ولی کاوه آرام ننشست و به عنوان فرمانده عملیات تیپ شهدا به فرماندهی شهید ناصر کاظمی به قلب دشمن یورش برد.
⭐️ نقش کاوه در تیپ ویژه شهدا
به دنبال عملیات سرنوشت ساز نیروهای سپاه در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا که فرماندهی آن برعهده شهید ناصر کاظمی بود، کاوه به عنوان فرمانده عملیات تیپ انتخاب شد. هنوز مدت کوتاهی از فعالیت محمود در این مسؤولیت که با آزادسازی بسیاری از مناطق کردستان همراه بود، نگذشته بود که آوازة تیپ ویژه شهدا آنچنان ضد انقلاب را متحیر ساخت که بکلی روحیة خود را از دست داد تا آنجا که در مقابل هر یورش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجیح میداد و میدانست که مقاومت در مقابل این یگان، جز خسارت و نابودی، ثمری نخواهد داشت.
آوازه حضور محمود کاوه در نوک پیکان #تیپ_شهدا وحشت در دل منافقان به وجود آورد تا جائیکه این تیپ توانست سد #بوکان #صائین دژ#کیله #آشنوزنگ و محور استراتژیک #پیرانشهر به #سردشت را آزاد کنند.
در این عملیاتها #فرمانده تیپ به شهادت رسید و در خردادماه سال 62 محمود کاوه به عنوان فرمانده تیپ شهدا منصوب شد.
اولین ماموریت تیپ پس از فرماندهی شهید کاوه انجام عملیات برون مرزی والفجر 2 در منطقه#حاج_عمران بود که همزمانی آن با #عملیات_والفجر4 موجب شد تا بخش زیادی از مناطق کردستان و سردشت از وجود ضد انقلاب پاکسازی شود.
⭐️ #شهادت
یازدهم شهریورماه1365 روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیه الله الاعظم (عج) در عملیات کربلای2 بر بلندای قله 2519 #حاج_عمران به پرواز درآمد و دل صخره و کوه، یاد و خاطره شجاعتهای بینظیر او را در خود ثبت کرد. آن روز، کاوه مزد ج#هاد را دریافت کرد و به بارگاه عز الهی فرا خوانده شد.
⭐️مسئولیتها در دوران انقلاب و #دفاع مقدس :
مربی آموزش نظامی
مسئول محافظین بیت امام
مربی آموزش نظامی
مسئول عملیات سقز
مسئول عملیات تیپ ویژه شهدا
فرمانده تیپ ویژه شهدا
فرمانده لشکر ویژه شهدا
⭐️مجروحیتها
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
.
همرزم #شهید_مدافع_حرم_حاج_حسین_همدانی :
سال 80 وقتی به سمت فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول استان تهران رسیدند همزمان جانشین قرارگاه ثار الله هم بودند.
در زمان معارفه می گفت : من #فرمانده لشکر نیستم من امانتدار هستم و #فرمانده #متوسلیان است.
در سال 62 هم جز اهرم های تیپ محمد رسول اله (صل الله علیه وآله وسلم) همراه با #شهیدان #همت، #شهبازی، #متوسلیان بود؛ همیشه سخنانش برگرفته از #دفاع_مقدس یا منویات #رهبر_معظم_انقلاب یا #حضرت_امام بود......
آلبومی از #حضرت_امام و #مقام_معظم_رهبری داشت و هر وقت دلش می گرفت آن را نگاه می کرد......
بسیار #ولایت_مدار بود و می گفت اگر #حضرت_آقا دستور دهند تا پای جان حاضر به انجام آن هستم و درنگ نمی کنم.....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
هر چه بهش گفتيم و گفتند فايده اي نداشت .حكمش آمده بود بايد فرمانده گردان عبدالله بشود،ولي زير بار نرفت كه نرفت.
روز بعد،صبح زود رفته بود مقر #تيپ.به #فرمانده گفته بود:چيزي رو كه ازم خواستين قبول مي كنم.
از همان روز شد #فرمانده_گردان_عبدالله.با خودم مي گفتم:
نه با اين كه اون همه سر سختي داشت توي قبول كردن #فرماندهي،نه به اين كه خودش پاشده اومده پيش #فرمانده_تيپ .....
بعدها،با اصراري كه كردم،علتش رو برايم گفت :
شب قبلش #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را خواب ديده بود؛ #حضرت بهش تكليف كرده بودن....
#شهید_عبدالحسین_برونسی
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
همین که رسیدیم پشت دژ خودمان، یک راست رفتم سراغش. تو #سنگر_فرماندهی_گردان، تک و تنها نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید.
از نتیجه کار پرسید. زود جوابی سر هم کردم و به اش گفتم. جلوش نشستم و مهلت حرف دیگری ندادم. بی مقدمه پرسیدم: جریان دیشب چی بود؟؟؟؟
طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم، یعنی اصلاً آروم و قرار نمی گیرم.
می دانستم رو حساب #سید بودنم هم که شده، روم را زمین نمی زند.
کم کم اصرار من کار خودش را کرد.
یک دفعه چشم هاش خیس اشک شد. به ناله گفت: باشه، برات می گم....
انگار دنیایی را به ام دادند. فکر می کردم یکسره اسرار ازلی و ابدی می خواهد برام فاش شود. حس عجیبی داشتم......
وقتی شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره صورت نورانی اش شده بودم.
حال و هوایش آدم را یاد آسمان و یاد #بهشت می انداخت. می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید......
با لحن غمناکی گفت: موقعی که #عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم.
شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید.
مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، #توسل به واسطه های فیض الهی بود.....
توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم #حضرت_فاطمه_زهرا (سلام الله علیها).....
چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با #حضرت راز و نیاز کردم.
حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم......
حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند......
در همان اوضاع، یک دفعه صدای #خانمی به گوشم رسید؛ #صدایی_ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: #فرمانده!
یعنی آن #خانم، به همین لفظ #فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما #متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.....
لرز عجیبی تو صدای #عبدالحسین افتاده بود.
چشم هاش باز پر از اشک شد.
ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان #خانم بود....
بعد من با التماس گفتم: #یا_فاطمه_زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟!
فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، #واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی....
#عبدالحسین نتوانست جلو خودش را بگیرد.
با صدای بلندی زد زیر گریه. بعد که آرام شد، آهی از ته دل کشید و گفت:
اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردی، خاک های نرم زیر صورتم گل شده بود، از شدت گریه ای که کرده بودم......
حالش که طبیعی شد، گف: #سید، راضی نیستم این قضیه رو به احدی بگی......
گفتم: مرد حسابی من الان که با ظریف رفته بودیم جلو و موقعیت #عملیات رو دیدیم، یقین کردیم که شما از هر جا بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرف ها مال خودت نبوده.
پرسید: مگر چی دیدین؟
هر چه را دیده بودم، مو به مو براش تعریف کردم.
گفت: من خاطر جمع بودم که از جای درستی راهنمایی شدم.
خبر آن عملیات، مثل توپ توی منطقه صدا کرد. خیلی زود خبرش به پشت جبهه هم رسید......
#شهید_عبدالحسین_برونسی
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
🔶مردی به رنگ خاک
#شهید_زین_ الدین، آنقدر خاکی و بی آلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان #فرمانده نمی شناختند. یکی از بسیجیان در این باره میگوید :
یک روز که برای #نماز_جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخنرانی برادر #مهدی_زین_ الدین #فرمانده_لشکر استفاده میکنیم.
من هنوز ایشان را نمیشناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی می آید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد.
خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. اینجا بود که #شهید_زین_ الدین را شناختم......
روحمان با یادش شاد....
@khademinekoolebar
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام گرم به فرمانده خوبمان حاج #محمد_بلباسی
فرمانده از اولین دیدارمان ۴ساله می گذرد، یادت هست درآن جلسه چگونه از #خاطرات_خادمی ات برایمان گفتی، ازدغدغه هایت برایمان گفتی، راستی یادم هست شما به همه بچه های حاضر در سالن گفتید حمال؛ همه تعجب کردند، عده ایی ناراحت بودند!!
بعد از چندثانیه گفتید خیلی مانده است به #خادمی_شهدا برسیم، ما همه #نوکر_شهدا هستیم....
یادم هست در آن ایام دختری نوجوان بودم که شمارا با #لباس_سبز #پاسداری دیدم، به دوستم گفتم؛ فلانی این پاسدار خیلی چهره نورانی دارد و شهید می شود و دوستم به حرفم خندید....
#فرمانده وسط امتحانات میان ترم یک باره خبر ترسناکی شنیدم، #خادم_الشهد #محمد_بلباسی به #شهدا پیوست.....
آن #سرباز_رشید_اسلام که اسفند ۹۴ درمقابلمان سخنرانی می کرد، حالا فقط برای ما عکسی شده بود غرق درخون....
#حاج_محمد ۴ سال برای امثال من که به گفته شما، #خواهران_خادم؛ ناموس شهدا هستند کارهای بزرگی کردی....
واسطه رفتنمان به خادمی جنوب و غرب شدی، ولی فرمانده حالا بعداز ۴ سال به وطن آمدی، یک بغض عجیب تمام وجودم رافراگرفته....
می خواهم برایت بنویسم؛ حاج محمد یادت هست درسالن الغدیر گفتی؛ بچه ها همونجور که #مقتل_شهدا با ارزش هست #مدفن_شهدا هم با ارزش هست....
کارهای فرهنگی جنوب رو به شهرتان کنار #شهدا بیاوردید...
گفتید کیا موافق اند، کسایی که موافق اند دستاشون بالا ببرند ما هم دستانمان را بالا بردیم، بعداز کلی تلاش و توجهات حضرت زهرا (س) و عنایات شهدا پنجشنبه های شهدایی به نام شهدا هرهفته بابرنامه های شهدایی و مذهبی به راه افتاد.....
تمام اعتبار و آبرو و عزتمان را به شما و طرح قشنگ شما مدیونیم و با افتخار می گویم من شاگرد کلاس #شهید_مدافع_حرم #حاج_محمد_بلباسی هستم....
حالا بعد ۴ سال شما را درتابوتی که مزین به پرچم کشورمان هست دیدم، نفسم هایم بالا نمیاد، ازبغض زیاد نمیدانم چه کنم ولی خیلی دلم می خواست یک تبرک از تابوت ات به این خادم کوچیک ات برسد....
چه کردی؟ که بعد این همه #خادمی #شهادت مزد ات شد....
میدانم که می خوانی ومی ببینی.....
خوش اومدید #حاج_محمد_بلباسی #فرمانده_خادمین_مازندران ....
قدم روی چشم تک تک خادمان گذاشتی....
#خادم_الشهداء_به_شهدا_پیوست...
#ارسالی_خادمین
#خادم_مثل_قاسم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#راهیان_نور
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
https://eitaa.com/khademinekoolebar
https://sapp.ir/khademinekolebar