💠احادیث مهدوی💠
🔸 امام باقر علیه السلام :
تمام ثروت دنیا از آنچه در دل زمین یا بر روى آن است در نزد او (حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) جمع مى شود.
پس ندا مى دهد مردم را که بیایید به سوى آنچه براى آن قطع رحم کردید و خون ناحق ریختید و حرام خداوند را مرتکب شدید.
پس بخششى مى کند که احدى قبل از او چنین نکرده باشد.
📚 بحارالانوار/ج52/ص351
#احادیث_مهدویت
#حدیث_چهلم
╭•••─────♡─────•••╮
@khademinkhaharalborz18
╰•••─────♡─────••
و همانگونه که
خداوند به تو نیکے کرده
به مردم نیکے کن✨
#عکسنوشته
#آیهگرافی
____ 🌸🌿____
@khademinkhaharalborz18
🌸🎉🌸🎉🌸
اُردیبهشتی
گویا خدا هم میدانست که تو از همان اول بهشتی هستی...
پروردگارم از همان اول تورا فرشته ی بهشتی آفرید ، فرشته ای که زمین برای وسعتِ قلبِ بزرگ و پاکش کوچک بود...
فرشته ای که در اوج جوانی سبک بالانه پر کشید...
از ماه تولدت پیداست که تو از همان اول هم زمینی نبودی و از اهل بهشت بودی...
از نامَت که ابراهیم است پیداست که آتَشِ افتاده بر زندگیِ گمراهان را گلستان خواهی کرد...
از نامِ خانوادگی ات پیداست که هادیِ هدایت کننده بودی و همواره هستی...
خورشید کمیل! هزاران صلوات نذر بودنت..
✨️۱۳۳۶/۰۲/۰۱✨️
#شهید_ابراهیم_هادی
#تولدت_مبارک
╭═══════🌸✨══╮
@khademinkhaharalborz18
╰══✨🌸═══════╯
#عاشقانه_های_شهدایی
چهارده ساله بودم که آمدند خواستگاری ام. وقتی با هم صحبت کردیم فقط از جنگ گفت و انقلاب. جلسه بعد که آمدند، مهریه تعیین شد. نظر کاظم چهارده تا سکه بود به همراه نهج البلاغه و کتاب های امام خمینی رحمته الله علیه و شهید مطهری رحمته الله علیه.
روز خرید همراهم نیامد، گفت:«هنوز به هم محرم نیستیم، لزومی نداره بیام.» خریدم خیلی ساده بود؛ حتی چیزهایی را که آن موقع معمول بود و دخترها سر عقد می خریدند، نخریدم.
اینکه می بینید ما گفتیم چهارده سکه بیشتر را عقد نمی کنیم، نه برای این است که چهارده سکه بیشتر اشکالی در ازدواج ایجاد می کند، خیر. چهارده هزار سکه هم باشد ازدواج اشکالی ندارد؛ فرقی ندارد. این برای این است که آن جنبه ی معنوی ازدواج غلبه پیدا کند بر جنبه مادی. مثل یک تجارت و معامله نباشد. داد و ستد مادی نباشد. اگر تشریفات را کم کردید، جنبه معنوی تقویت خواهد شد.
#شهید_حاج_کاظم_نجفی_رستگار
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ. ♡. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.
🍃@khademinkhaharalborz18🍃
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ. ♡. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
میگفت :
اگردخترهامیدونستݩ
همشونناموسامامزمانهستݩ
شاید دیگهآتیش
به وجود مهدیفاطمهنمیزدن!
شایدعکساشونرواز دست وپای نامحرمجمعمیڪردݩ...
شآیدحجابشوݩو رعایتمیکردݩ...
اللهمالرزقنانگاهـِمهدی
#تنبیه_متجاوز
.
.
᯽دلتورامیطلبد᯽
@khademinkhaharalborz18
•᯽🍃᯽•
#طـنـزشـهـدایی😂❤️🍃
شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر؟
ما تازه دیروز معنی آنرا فهمیدیم
دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت، باید بودید و با چشمان خودتان می دیدید
دار و ندارش پخش شده بود روی زمین
کمپوت، کنسرو🥫🥫، هر چه که تصورش را بکنید، همه آنچه احتکار کرده بود
انگار مال بابایش بود. 😁😁
بچه ها مثل مغولها هجوم بردند، هر کس دو تا، چهارتا کمپوت زده بود زیر بغلش🥫🥫 و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند😋
طاقت اینکه آنرا به سنگر ببرند نداشتند، دو لپی می خوردند و شعار می دادند: جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن، صدام بزن جای دیروزی!😂😂😂😋😋
#خوشحالیحلال
#طنزجبهه
꧁ᬊᬁ@khademinkhaharalborz18ᬊ᭄꧂ツ
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشق_شهرعشق
#قسمت_بیست_و_سوم
💠و حالا مرا #اسیر این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید...
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد..
💠و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد
_به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!
💠و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد
_البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!
💠 #ردّخون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته..
و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد..
💠که حالم از این #مبارزه و #انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد
_فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!
💠دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد..
و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد.
💠از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده..
که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم...
💠بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی
دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید
_البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،.....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشق_شهرعشق
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!
💠دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم..
و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد
_از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!
💠 #حالامیفهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده...
که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
💠به در ساختمان رسیدیم،..
با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید #شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت
_چرا راه دور بریم؟ شیعه ها تو همین شهر سُنی نشین داریا هم
یه حرم دارن، اونو میکوبیم!
💠نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند،..
دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید...
💠وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق #زندان_انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد...
💠 #تمام_درها را به رویم قفل کرد،..
میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را #گرفت و روی اینهمه خشونت، #پوششی از عشق کشید
_نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا به زودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمه ای بخوره، پس به من #اعتماد کن!
طعم عشقش را...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
ای خدایے که
هر خیر و خوبے را
از تـــــــــــــو امید دارم (:♡
#عکسنوشته
╭•••─────♡─────•••╮
@khademinkhaharalborz18
╰•••─────♡─────•••╯