#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
«شهید حاج محمد ابراهیم همت »
عقدمان اصفهان بود،بدون هیچ مراسم خاصی . سر عقد ،یک جفت کفش مجلسی بندی پایم بود،یک مقنعه ی مشکی سرم .خانم برادر حاجی ،یک روسری کرم رنگ داد و گفت«سیاه پوشیدی،شگون ندارد »مقنعه را برداشتم .حاجی هم با لباس سپاه آمد ،البته لباس برادرش .به کهنه گی لباس خودش نبود ،اما از قد بهش بلند بود و برای اینکه اندازه اش شود،گتر کرده بود.هر کس می دیدش فکر می کرد دارد می رود جبهه ؛نه مراسم عقد!
#شهیدحاج_محمد_ابراهیم_همت
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
پسرخاله ام بود. یک روز آمد خانه مان با یک برگه پر از نوشته پشت و رو. نشست کنار مادرم:«خاله! میشه چند دقیقه مارو تنها بذارید؟ می خوام شرایط ام رو بخونم. ببینم طاهره حاضره با من ازدواج کنه یا نه؟»
مادرم که رفت، رو به رویم نشست. شرایط اش را یکی یکی گفت. من هم چون از صمیم قلب دوستش داشتم قبول کردم.گفتم:«دوست دارم مهریه ام فقط یک جلد کلام الله مجید باشد.»گفت:«یک جلد قرآن و یک دور کتب شهید مطهری.»
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
سوم شعبان نشستیم سر سفره عقد. توی سفره قرآن بود و سجاده ی نماز.ساده ی ساده؛مثل خریدمان که یک حلقه،یک جلد کلام الله مجید،نهج البلاغه و سری کامل تفسیر المیزان بود.شب عقد،جلال گفت:«اول باید نماز جماعت بخونیم.»همه مهمان ها ایستادند به نماز؛نماز جماعت مغرب و عشاء. ازدواج مان به اندازه ای ساده بود که خبرش تیتر روزنامه ها شد.
پیامبر اکرم(ص):بهترین ازدواج ها آن است که آسان تر انجام گیرد.
#شهید_حجت_السلام_جلال_افشار
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
« وصیت میکنم ...
وصیت میکنم به کسی که او را بیش از حد دوست میدارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی میدانم! او را وارث حسین میخوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت میکنم ..
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرت های بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزش های الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم...
تو ای محبوب من رمز طایفهای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش میکشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل میکنی، کینههای گذشته و دشمنیهای تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان میپذیری، تو فداکاری میکنی، تو از همه چیز خود میگذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها میکنی، و دشمنانت در عوض دشنام میدهند و خیانت میکنند، به تو تهمت های دروغ میزنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند، و توای امام لحظهای از حق منحرف نمیشوی و عمل به مثل انجام نمیدهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر میداری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی... و من افتخار میکنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مینوشم...
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم... اما من، منی که وصیت میکنم، منی که تو را دوست میدارم... آدم سادهای نیستم! ... من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزهام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازهای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است ... به سه خصلت ممتاز شدهام:
۱. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
۲. فقر که از قید همه چیز آزاد و بینیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمیکند.
۳. تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد. مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق میسوزد. جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر نالههای صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر میگردد، کمتر مییابد ...
#وصیت_نامه_عاشقانه_شهیدمصطفی_چمران
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
قرار شد با هم صحبت کنیم. تنها که شدیم یک کاغذ از توی جیبش درآورد. همه شرایطش را نوشته بود؛ مختصر و مفید. زیرش را هم امضا کرده بود، همه صحبتمان درباره ازدواج خلاصه شد در همان یک تکه کاغذ.
بعد از نام خدا ده تا از نظراتش را نوشته بود:«داشتن ایمان به خدا و خداجویی، مقلد امام بودن و پیروی از رساله های ایشان، شغل من پاسدار است،مشکلات آینده ی جنگ، مکان زندگی، انگیزه ازدواج و رسیدن به کمال و.....»
در اسلام ملاک این همکاری که اسمش زوجیت است عبارتست از دین و تقوا که:«المومن کفو المومنه و المسلم کفو المسلمه.» این ملاک دینی است.
#شهیدسیدعلی_حسینی
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
مهریه را اینطور تعیین کرده بودم؛ چهارده سکه بهار آزادی، اهتمام هر دویمان به روزه گرفتن در روزهای دوشنبه و پنج شنبه، ادای نماز شب در شب های جمعه و اطاعت از امام تا آخر عمر.
برای عقد، از دفتر امام رحمة الله علیه نوبت گرفته بود. من بودم، محمدرضا بود و پدرم. وارد حیاط کوچک خانه ی امام رحمة الله شدیم. چند تا عروس و داماد دیگر هم بودند. حاجی گفت:«بیا بریم آخر صف؛ هر چی بیشتر توی صف بایستیم، بیشتر امام رو میبینیم.» رفتیم. دل توی دلمان نبود. نوبتمان که شد امام رحمة الله علیه عقد را جاری کردند و فرمودند:«با هم خوب باشید.»
پیامبر اکرم(ص): مهریه ها را سنگین نگیرید؛ مهر و محبت را خدا باید فراهم کند (نه مهریه ی زیاد).
#شهیدحاج_سیدمحمدرضادستواره
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
وقتی حرف کشیده شد به مهریه پرسید:«نظرتون چیه؟» گفتم:«همونی که حضرت آقا گفتن.» انگار بال درآورد. گفت:«یعنی چهارده سکه؟!» از زیر چادر به نشانه ی تایید سر تکان دادم. میخواست دلیلم را بداند.گفتم:« مهریه خوشبختی نمیاره.» حدیث هم برایش خواندم که پیامبر (ص) فرمود:«بهترین زنان امت من زنی است که مهریه او کمتر از دیگران باشد.»
یک چیزی که آن روز خیلی رویش تاکید داشت هیئت بود. گفت:«من سرم بره، هیئتم نمیره.» ذوق کردم. چون خودم هم این طور آدمی را برای همسری می خواستم. بعد گفت:«دنبال پایه می گشتم. باید پایه ام باشید نه ترمزم. زن اگر حسینی باشه، شوهرش میشه زهیر.»
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
می خواست برای عروسی اش کارت دعوت بنویسد؛ اول رفته بود سراغ اهل بیت (علیه السلام). یک کارت نوشته بود برای امام رضا (علیه السلام)، مشهد؛ یک کارت برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)، مسجد جمکران؛ یک کارت هم به نیت حضرت زهرا علیه السلام انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه علیه السلام. قبل عروسی، حضرت زهرا (علیه السلام) آمده بود به خوابش؛ فرموده بود:«چرا دعوت شما را رد کنیم؟چرا به عروسی شما نیاییم؟کی بهتر از شما؟ ببین همه آمده ایم! شما عزیز ما هستی.»
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
شب ولادت حضرت زهرا (علیه السلام) عقد کردیم. مراسم ساده بود و خودمانی. سی چهل نفر از فامیل ها بودند و خانواده ی خودش. خرید عقدمان آن قدر ساده بود که حتی آینه و شمعدان هم نخریدیم. برایمان اهمیتی نداشت، اما حلقه را دوس داشتم بخرم؛ هر چند که یوسف خرید آن را هم مهم نمی دانست؛ولی من گفتم:«چون دانشجو هستم و میرم دانشگاه باید حلقه رو درست کنم.»قبول کرد.
همه ی خریدمان شد همین یک حلقه با یک جفت کیف و کفش سفید.
#شهید_یوسف_کلاهدوز
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
دو ماه بعد از ازدواجمون فهمیدم مصطفی مو ندارد! تازه این را هم خودم نفهمیدم، یکی از دوستانم گفت. بس که محو روح بزرگش بودم دیگر ظاهرش برایم مهم نبود؛ آن هم برای من که از هر خواستگار هزار ایراد میگرفتم و به هر بهانه ای جواب رد میدادم. مهریه ام به نظر خیلی ها عجیب و غریب بود. یک مهریه استثنائی و بر خلاف رسو رسوم شهر صور؛ بی آن که پولی برایش تعیین شده باشد.یک جلد کلام الله مجید،تعهد داماد به عروس خانوم در راه تکامل و اهل بین و اسلام.»
#شهید_مصطفی_چمران
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
میگفت:«متهد بودن به حلقه نیست، به قلبه!» ولی من اصرار داشتم حلقه را بخریم؛ آن هم یک جفت حلقه ی سِت. گفت:«برای من غیر از طلا هر چی باشه به روی چشم.» همه بازار را گشتیم تا بالاخره آن چیزی را که میخواستم پیدا کردیم. وقتی خواستم لباس سر عقد را پرو کنم، آرام طوری که بقیه نفهمند گفت:«تا شما بپسندی، بر میگردم.» رفت و با سینی آب هویج بستنی برگشت. برای همه گرفته بود جز خودش. فهمیدم روزه است. پرسیدم:«حالا چرا امروز؟» گفت:«می خواستم گره تو کارمون نیوفته و راحت به هم برسیم.» همان روز نشستیم سر سفره عقد.
#شهیدمحسن_حججی
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
بار اولی که صحبت کردیم گفت:«من ممنوع المنبر هستم. شهریه ام هفتصد تومنه. یه خونه خیلی کوچیک اجاره کردم که زیر پله یه همسایه است؛شاید یه فرش شش متری هم نخوره. تو میتونی خونه پدرت رو با اونجا عوض کنی؟ می تونی یه روز نون و پنیر بخوریم، یه روز چیزی نداشته باشیم که بخوریم؟ این هارو میتونی تحمل کنی؟»
به این ازدواج راضی بودم. همان چیزی را داشت که می خواستم. قبولش کردم.
من یک وقت خدمت امام رفتم ایشان می خواستند خطبه عقدی را بخوانند، تا من را دیدند، گفتند:«شما بیا طرف عقد بشو.»
ایشان بر خلاف ما که طول و تفصیل می دهیم و حرف می زنیم، عقد را اول میخوانند بعد دو سه جمله ای کوتاه صحبت می کردند. من دیدم ایشان پس از اینکه عقد را خواندند رویشان را به دختر و پسر کردند و گفتند:«بروید به هم بسازید.»
#شهید_حجت_الاسلام_تقی_سلیمی_پور
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18