گر پرده ز رخ باز نماید مهدی
از خلق جهان دل برباید مهدی
ای شیعه چنان منتظر مولی باش
گویی که همین جمعه میاید مهدی
السلام علیک یا صاحب الزمان 🍂♥️
#صبحت_بخیر_آقای_من
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
#رفع_فقر
🔸 امام باقر علیه السلام:
چون قائم ظهور کند آن گونه بین مردم به مساوات رفتار نماید که نیازمند به دریافت زکات دیده نشود.
📚 بحارالانوار/ج52/ص390
✍🏼 همه مردم در حکومت امام زمان علیه السلام به طور مساوی برخوردار از بیت المال هستند و فقیری یافت نمی شود که نیازمند زکات و صدقه باشند.
#احادیث_مهدویت
#حدیث_شانزدهم
@khademinkhaharalborz18
پروردگار شما
از درون دلـــ♡ــهایتان آگاهتر است🕯
#عکسنوشته
#آیهگرافی
____ ❤️🩹🥀____
@khademinkhaharalborz18
Tahdir joze16.mp3
3.95M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزءشانزدهم قرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۲دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌸]
#التماسدعا🤲🏻
#روز_شانزدهم_مـاھ_مبـارڪ✨
@khademinkhaharalborz18
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
إنَّ لِلجَنَّةِ باباً یدعی الرَّیانُ لا یدخُلُ مِنهُ إلاَّ الصَّائِمُونَ
برای بهشت دری است به نام (ریان) که از آن فقط روزه داران وارد میشوند.
(وسائلالشیعه،ج۷ص۲۹۵،ح۳۱)
#دعایروزشانزدهم
#ماهرمضان
@khademinkhaharalborz18
#آزادی_زن_در_اندیشه(۱)
#آرمان_خواهی
دختر ۱۶ساله سنندجی به جرم عشق به خمینی.....
یا
#مردم_کشی
از شکنجه گران حزب کومله بود که چندین رزمنده را پوست کنده ....
#ادامه_دارد
@khademinkhaharalborz18
بسم رب شهدا والصدیقین...💔
از شام بلا شهید آوردند....😭
#شهید_مدافع_حرم
#بهروز_واحدی
@khademinkhaharalborz18
31.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🕊️
|شهید آوینی|
شهادت عشق به وصاݪِ
محبوب و معشوق
در زیباترین شکل است..♥️
🕊️بسیجی پاسدار "بهروز واحدی" نیروی سپاه قدس و بسیجی اهل کرج در راه دفاع از حریم اهل بیت (ع) در بامداد پانزدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۳ در سوریه به درجه شهادت نائل آمد.
#استوری
#کلیپ
#شهید_بهروز_واحدی
#شهدا_علی_طریق_القدس
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی 💚🍃
باید برایش آستین بالا می زدیم. خواهرم پیش قدم شد و دوستش را معرفی کرد. دختر خوبی بود. رفته بود ببیندش؛ اما چشمش خورده بود به یک دختر دیگر. از حجابی که داشت خوشش آمده بود. تحقیق کرد و رفت خواستگاری اش. همین شد مقدمه ی ازدواجشان؛«حجاب کامل اسلامی»
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله: بهترین زنان شما، زنانی هستند که عفیف و پاک دامن باشند.
#مهندس_شهیدموسی_کلانتری
@khademinkhaharalborz18
#زندگی(۱)
🌷 علامه مصباح :
🖌 بعضی چیزها هست که اثرش در دنیا زود ظاهر میشود ؛ یکی خدمت به پدر و مادر است یکی صله رحم. اینها در همین دنیا اثرش ظاهر میشود.
🛑 شاید نباشد انسانی که در زندگی خود به پدر و مادر خدمت کرده باشد و در دنیا بدبخت شده باشد!!
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠حاال دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن ها هر یک گوشه ای کِز کرده و بی صدا گریه میکردیم.
💠در تاریکی خانه ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت ها و خمپاره هایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
💠عمو با صدای بلند سوره های کوتاه قرآن را میخواند، زن عمو با هر انفجار #صاحب_الزمان علیه السلام را صدا میزد و به جای نغمه مناجات سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک رمضان کردیم.
💠آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده های شیشه پوشیده شده بود.
💠چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون های دود از شهر بالا میرفت.
💠تا ظهر هر لحظه هوا گرم تر میشد و تنور جنگ داغ تر و ما نه وسیله ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حمالت داعش.
💠آتش داعشی ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس #ناامید شد و من از #وصال حیدر!
💠میدانستم سد مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی دانستم داغ شهادت عباس و ندیدن حیدر سخت تر است یا مصیبت اسارت!
💠ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست داعشی ها همه تن و بدنمان می لرزید.
💠اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخواب ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :《بیاید برید تو کمد!》چهارچوب فلزی پنجره های خانه مدام از موج انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
💠آخرین نفر زن عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :《اینجا ترکش های انفجار بهتون نمیخوره!》اما من میدانستم این کمد آخرین سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش های قلب #عاشقش را در قفسه سینه ام احساس کردم.
💠من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند.
💠دلواپسی زن عمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :《بیاید دعای توسل بخونیم!》در فشار وحشت و حملات بی امان داعشی ها، کلمات دعا یادمان نمی آمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت علیهم السلام تمنا می کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد.
💠نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره های اتاق رفت.
💠حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :《جنگنده ها شمال شهر رو بمبارون میکنن!》داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به #کمک مردم در محاصره آمرلی آمده است.
💠هر چه بود پس از۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
💠تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سخت تر گریه های یوسف بود.
💠حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من می دیدم برادرزاده ام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم.
حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت زده نگاهش میکرد و من با زبان روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷