eitaa logo
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
523 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
ارتباط با خط مقدم:📝 @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر پرده ز رخ باز نماید مهدی از خلق جهان دل برباید مهدی ای شیعه چنان منتظر مولی باش گویی که همین جمعه میاید مهدی السلام علیک یا صاحب الزمان 🍂♥️ @khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠 🔸 امام باقر علیه السلام: چون قائم ظهور کند آن گونه بین مردم به مساوات رفتار نماید که نیازمند به دریافت زکات دیده نشود. 📚 بحارالانوار/ج52/ص390 ✍🏼 همه مردم در حکومت امام زمان علیه السلام به طور مساوی برخوردار از بیت المال هستند و فقیری یافت نمی شود که نیازمند زکات و صدقه باشند. @khademinkhaharalborz18
پروردگار شما از درون دلـــ♡ــهایتان آگاه‌تر است🕯 ____ ❤️‍🩹🥀____ @khademinkhaharalborz18
Tahdir joze16.mp3
3.95M
♥️🖇 بسم‌الله‌رفقا:) {ختم‌قرآن‌ڪریم📖} جزءشانزدهم قرآن‌ڪریم🌱 باصداے‌دلنشین:استادمعتزآقایے🎙 زمان:۳‌‌۲دقیقہ🕜 [هروزیڪ‌جزء‌عشق^ـ^🌸] 🤲🏻 @khademinkhaharalborz18
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: إنَّ لِلجَنَّةِ باباً یدعی الرَّیانُ لا یدخُلُ مِنهُ إلاَّ الصَّائِمُونَ برای بهشت دری است به نام (ریان) که از آن فقط روزه داران وارد می‌شوند. (وسائل‌الشیعه،ج۷ص۲۹۵،ح۳۱) @khademinkhaharalborz18
(۱) دختر ۱۶ساله سنندجی به جرم عشق به خمینی..... یا از شکنجه گران حزب کومله بود که چندین رزمنده را پوست کنده .... @khademinkhaharalborz18
بسم رب شهدا والصدیقین...💔 از شام بلا شهید آوردند....😭 @khademinkhaharalborz18
31.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🕊️ |شهید آوینی| شهادت عشق به وصاݪِ محبوب و معشوق در زیباترین شکل است..♥️ 🕊️بسیجی پاسدار "بهروز واحدی" نیروی سپاه قدس و بسیجی اهل کرج در راه دفاع از حریم اهل‌ بیت (ع) در بامداد پانزدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۳ در سوریه به درجه شهادت نائل آمد. @khademinkhaharalborz18
💚🍃 باید برایش آستین بالا می زدیم. خواهرم پیش قدم شد و دوستش را معرفی کرد. دختر خوبی بود. رفته بود ببیندش؛ اما چشمش خورده بود به یک دختر دیگر. از حجابی که داشت خوشش آمده بود. تحقیق کرد و رفت خواستگاری اش. همین شد مقدمه ی ازدواجشان؛«حجاب کامل اسلامی» پیامبراکرم صلی الله علیه و آله: بهترین زنان شما، زنانی هستند که عفیف و پاک دامن باشند. @khademinkhaharalborz18
(۱) 🌷 علامه مصباح : 🖌 بعضی چیزها هست که اثرش در دنیا زود ظاهر می‌شود ؛ یکی خدمت به پدر و مادر است یکی صله رحم. اینها در همین دنیا اثرش ظاهر می‌شود. 🛑 شاید نباشد انسانی که در زندگی خود به پدر و مادر خدمت کرده باشد و در دنیا بدبخت شده باشد!! @khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍ 💠حاال دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن ها هر یک گوشه ای کِز کرده و بی صدا گریه میکردیم. 💠در تاریکی خانه ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت ها و خمپاره هایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما! 💠عمو با صدای بلند سوره های کوتاه قرآن را میخواند، زن عمو با هر انفجار علیه السلام را صدا میزد و به جای نغمه مناجات سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک رمضان کردیم. 💠آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده های شیشه پوشیده شده بود. 💠چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون های دود از شهر بالا میرفت. 💠تا ظهر هر لحظه هوا گرم تر میشد و تنور جنگ داغ تر و ما نه وسیله ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حمالت داعش. 💠آتش داعشی ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس شد و من از حیدر! 💠میدانستم سد مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی دانستم داغ شهادت عباس و ندیدن حیدر سخت تر است یا مصیبت اسارت! 💠ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست داعشی ها همه تن و بدنمان می لرزید. 💠اما عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخواب ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :《بیاید برید تو کمد!》چهارچوب فلزی پنجره های خانه مدام از موج انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. 💠آخرین نفر زن عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :《اینجا ترکش های انفجار بهتون نمیخوره!》اما من میدانستم این کمد آخرین سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش های قلب را در قفسه سینه ام احساس کردم. 💠من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟ 💠عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. 💠دلواپسی زن عمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :《بیاید دعای توسل بخونیم!》در فشار وحشت و حملات بی امان داعشی ها، کلمات دعا یادمان نمی آمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از علیهم السلام تمنا می کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد. 💠صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. 💠نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره های اتاق رفت. 💠حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :《جنگنده ها شمال شهر رو بمبارون میکنن!》داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به مردم در محاصره آمرلی آمده است. 💠هر چه بود پس از۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. 💠تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سخت تر گریه های یوسف بود. 💠حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من می دیدم برادرزاده ام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت زده نگاهش میکرد و من با زبان روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. نویسنده: @khademinkhaharalborz18 🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷