eitaa logo
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
523 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
ارتباط با خط مقدم:📝 @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- چه خوب گفت حسن باقری؛ فردا همه‌ی جنوب زیارتگاه خواهد شد و نسل‌ِآینده از شوق‌ِدیدار این‌ سرزمینها سر از پا نمی شناسند🌱. 「@khademinkhaharalborz18
• . سوار بلیزر بودیم. می رفتیم خط . عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت : « نگه دار نماز بخونیم.» گفتیم : «توپ و خمپاره می آد، خطر داره .» گفت : «کسی که جبهه می یاد ، نماز اول وقت را نباید ترک کنه.» 🤍 「@khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلاَمُ‌ عَلَيْكَ‌ يَا عَلِيِّ‌ بْنِ‌ مُوسَي‌ الرِّضَـا :) مثل این دانه‌های برف آقا کاش پیش تو روسفید شوم ...🥲❄️ 🌱@khademinkhaharalborz18
قسمتی از متن کتاب: موبه‌مو همهٔ وصیت‌هایش را انجام داده بودم، درست مثل همان بازی‌ها. سخت بود در آن‌همه شلوغی و گریه‌زاری با کسی صحبت کنم. آقایی رفت پایین قبر. در تابوت را باز کردند. وداع برایم سخت بود، ولی دل‌کندن سخت‌تر. چشم‌هایش کامل بسته نمی‌شد. می‌بستند، دوباره باز می‌شد. وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر، پاهایم بی‌حس شد. کنار قبر زانو زدم، همهٔ جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم. از داخل کیفم لباس مشکی‌اش را بیرون آوردم، همان‌که محرّم‌ها می‌پوشید. چفیهٔ مشکی هم بود. صدایم می‌لرزید، به آن آقا گفتم: «این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش!» خدا خیرش بدهد، در آن قیامت، با وسواس پیراهن را کشید روی تنش و چفیه را انداخت دور گردنش. فقط مانده بود یک کار دیگر، به آن آقا گفتم: «شهید می‌خواست براش سینه بزنم. شما می‌تونید؟» بغضش ترکید. دست‌وپایش را گم کرده بود، نمی‌توانست حرف بزند، چند دفعه زد روی سینه‌اش. بهش گفتم: «نوحه هم بخونید!» برگشت نگاهم کرد، صورتش خیس خیس بود، نمی‌دانم اشک بود یا آب باران. پرسید: «چی بخونم؟» گفتم: «هرچی به زبونتون اومد!» گفت: «خودت بگو!» نفسم بالا نمی‌آمد. انگار یکی چنگ انداخته بود و گلویم را فشار می‌داد. خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم، گفتم: «از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین/ دست‌وپا می‌زد حسین / زینب صدا می‌زد حسین!» @khademinkhaharalborz18
📚کمیته تالیف و نشر آثار کنگره ملی ۵۵۰۰ شهید استان البرز برگزار میکند. کارگاه نویسندگی 🔸روایت پایداری🔸 با حضور نويسندگان مطرح کشور و استان زمان : دوشنبه ۱۵ بهمن ماه ساعت ۱۴ تا ۱۸ مکان: کرج - چهارراه دانشکده- کتابخانه‌ عمومی امیر کبیر کمیته تالیف ستاد کنگره ملی ۵۵۰۰ شهید استان البرز 🥀
👤حكم رفتن به محل‌هاى شلوغ، مثل بازار، نمايشگاه و... چیه؟ آخه ناخودآگاه بين زن و مرد نامحرم برخورد و تماس بدنى ایجاد می‌شه؟ 📨✍🏻همه مراجع: اگر با وجود مراقبت های لازم و عدم برخورد عمدی، به خاطر ازدحام جمعیت یا امثال اون، تماس‌هایی با نامحرم صورت بگیره اشکال و گناه نداره. @khademinkhaharalborz18