eitaa logo
سدرة المنتهی ؛
425 دنبال‌کننده
877 عکس
1.1هزار ویدیو
8 فایل
بسم رب خالق الحسین🥺 اینجا همه چی دلیه... دنیا نیاز داشت به یک سرپناه اینگونه بود که کربلا آفریده شد:) شروعمون ¹⁴⁰³/⁵/⁵ کپی؟با ذکر صلوات حلالت رفیق🙂 کاری داشتید: @Fatemeh_315_m پیام خودتو ناشناس بگو واسم رفیق: https://daigo.ir/secret/2364049163
مشاهده در ایتا
دانلود
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ #پارت185 عصبیه از کودکی باهامه -دارو چی چیزی نداری؟ -نمیخوام استفاده کنم
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ ممنون خانم لبخندی به روش زدم و سعی کردم به چشماش نگاه نکنم فهمید معذبم ، پلکاش رو روی هم گذاشت ، به محض بسته شدن چشم اش به صورتش خیره شدم قلبم با بی تابی به قفسه سینم ضربه میزد تا حالا اینقدر بهش نزدیک نشده بودم ، حس شیرینی تمام وجودم رو گرفته بود ابروهاش توی هم کشیده شد و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش دیگه کنترلم دست دلم بود دستم روی دستش نشست و از روی پیشونیش کنارش زدم و خودم شروع کردم به ماساژدادن کناره های پیشونیش دوباه نگاه پر ستارش رو توی نگاهم دوخت آروم لب زد: -ممنون لبم رو به دندوم گرفتم و چیزی نگفتم دوباره پلکاش رو روی هم گذاشت **** از زبان امیر علی سعی کردم از حس خوبی که از گرمای دستاش روی پیشونیم داشتم رو نادیده بگیرم معلوم بود از نگاه کردنم معذبه به همین خاطر چشمام رو بستم تا راحت باشه به اندازه کافی پروی کرده بودم همین که الان سرم روی پاهاش بود یعنی خیلی پروام دیگه -بیخیال پسر زنمه اصلا دوس دارم -البته زن صوری -نمیزارم ازم جدا بشه من تحمل دوری از این دختر رو ندارم با حس کردن دستاش بین موهام آرامش عجیبی به قلبم سرازیر شد خیلی دوس داشتم چشمام رو باز کنم اما می ترسیدم دست از کارش بکشه وارد خلسه شیرینی شده بودم و نمیدونم چه وقت به خواب رفتم
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ #پارت186 ممنون خانم لبخندی به روش زدم و سعی کردم به چشماش نگاه نکنم فهمی
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨ با احساس تکون خوردن چیزی زیر سرم چشمام رو باز کردم چند ثانیه طول کشید تا موقعیتم رو درک کنم -بیدارت کردم؟ سرم رو از روی پاهاش برداشتم و گفتم: -وای ببخشید نمیدونم چطور خوابم برد ، ببخشید اذیت شدی سر به زیر لبخندی زد و گفت: -نه اذیت نشدم ،سرت بهتره -آره خیلی بهترم نگاهی به ساعتم انداختم باورم نمی شد یک ساعت خواب بودم ،باید اعتراف کنم شیرین ترین خوابی بود که تا حالا داشتم دوباره نگاهم رو به صورتش دوختم از دیدنش سیر نمی شدم کاش میشد این فاصله رو برداشت * از زبان نگار روزها پشت سر هم می گذشت و من بی صبرانه منتظر اعتراف امیر علی بودم تمام حرکاتش چیزی جز دوست داشتن رو نشون نمی داد ولی نمی فهمیدم چرا چیزی نمیگه -نکنه اصلا دوستم نداره ؟ و من دارم خیال بافی می کنم پس اگه دوسم نداره این حرکاتش چیه ؟چرا داره من رو به خودش عادت میده ؟ هرچی بیشتر فکر می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم دوسم داره حرکت دیروزش که اصلا قابل انکار نبود دیروز غروب وقتی با هم به بازار رفته بودیم یه پسره عمدا به من تنه زد و امیر علی هم حسابی از خجالتش در اومد و تا می تونست کتکش زد اصلا فکر نمی کردم امیر علی اهل دعوا باشه وقتی خون کنار لبش رو دیدم دلم آتیش گرفت دستمال تمیزی از کیفم بیرون کشیدم و روی زخم لبش گذاشتم در حالی که نگاهش رو توی چشمام دوخته بود گفت:
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨ #پارت187 با احساس تکون خوردن چیزی زیر سرم چشمام رو باز کردم چند ثانیه ط
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ ببخشید نگارنمی خواستم وقتی تو همراهم هستی اینطور بشه، ولی خودت که دیدی خیلی پرو بود کسی که به ناموس من دست بزنه دستش رو قلم می کنم اینکه من رو ناموس خودش میدونه چه معنی میتونه داشته باشه جز دوس داشتن؟ دارم دیونه میشم ، خدایا خواهش می کنم نزار بازم بشکنم من دیگه تحمل دوری ندارم ، اگه زمان این عقد تموم بشه و امیر علی دوباره بره من چکار کنم؟ فقط کمکم کن ** از زبان امیرعلی تقریبا یک ماه گذشته بود ما بجز اون چند بار ویزیت دیگه ای نداشتیم یخ نگار باز شده و حسابی باهم جور شدیم ولی هنوز نتونسته بودم پیشش اعتراف کنم دلیلش هم رفتار نگار بود، رفتارش جوری بود که انگار فقط دوتا دوست هستیم نه کمتر نه بیشتر دیگه حتی یه زره هم نمی تونم نگاهم رو کنترل کنم هر لحظه و هر جا که میره نگاهم دنبالش کشیده میشه - اگه این عملیات تمومشه
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ #پارت188 ببخشید نگارنمی خواستم وقتی تو همراهم هستی اینطور بشه، ولی خودت
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨ اگه این عملیات تموم بشه من چه خاکی تو سرم بریزم اینقدر به بودنش عادت کردم و به هروز دیدنش که اگه یه روز نبینمش دیونه میشم نگار برای خرید بیرون رفته بود و من تنها توی خونه بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد: -سلام بی بی قربونت برم خوبی -سلام پسرم خدا نکنه خودت خوبی ؟ چکار میکنی ؟ وقتش نشده برگردی ؟ -سلامتی ، نه هنوز خواستم بیام خبرت می کنم چه خبرا ؟ شما چکار می کنید ؟ رقیه خانم خوبه ؟ -اونم خوبه سلام میرسونه ، خبر سلامتی ... مکث کوتاهی کرد و گفت: - می دونستی علی میخواد زن بگیره -علی داداش محمد؟ -آره دیگه -به سلامتی حالا کی هست؟ -نگار -نگ..ااار ؟ قلبم تیر کشید ، با دستم قلبم رو فشردم تا دردش آرومتر بشه: -آره زنگ زدن مادرش اجازه گرفتن تا برن خواستگاری نفسم به سختی بالا می اومد ولی برای اینکه بی بی حالم رو متوجه نشه گفتم: ✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨ 190 اونا چی گفتن ؟ -چیزی نگفتن ظاهرا گفته نگار باید نظر بده فعلا خبری نشده ازشون -هرچی خیره -همین امیر فقط همین هرچی خیره پسر ، من می خواستم این دختر عروس خونه من بشه نه یکی دیگه -حالم اینقدر خراب بود که دیگه بی بی روی زخمم نمک نپاشه -ولی بی بی.. -واقعا که تو زن بگیر نیستی همون مبارک علی باشه بدون خدا حافظی گوشی رو قطع کرد آتیش توی دلم داشت زبانه می کشید از عشق از خشم و غیرت -غلط کرده بره خواستگاری زن من می کشمش پسره... با این فکر شماره محمد رو گرفتم : -به به سلام امیرخان کجای نیستی ؟ -سلام باید ببینمت -اومدی مگه -بیا آدرسی که بهت میگم همه چی رو برات میگم -چیزی شده امیر ؟ -بیا حالا بهت میگم -باشه داداش اومدم آدرس بفرس بعد فرستادن آدرس بدون اینکه بدونم اصلا چی پوشیدم با ظاهری آشفته از خونه بیرون زدم و خودم رو به محل قرارم رسوندم با دیدین محمد داغ دلم تازه شد -سلام امیر این چه وضعیه چی شده ؟ -سلام بشین میگم روی صندلی پارک نشستیم: -شنیدم علی میخواد بره خواستگاری ؟ -آره عصبی یقش رو گرفتم و گفتم:
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨ #پارت189 اگه این عملیات تموم بشه من چه خاکی تو سرم بریزم اینقدر به بودن
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ غلط کرده میفهمی غلط کرده با تعجب دستم رو گرفت و گفت : -آروم باش امیر مگه چی شده ؟ -تازه میگی چی شده تو مگه من رو نمی شناسی؟ -چرا می شناسم -پس باید بدونی منی که با هیچ دختری حرف نمیزنم ، منی که به هیچ دختری نگاه نمی کنم وقتی یه دختر رو میارم تو خونم وقتی میارمش جلوی چشمم یعنی اون دختر برام مهمه برام خاصه برام عزیزه اینقد برات سخت بود بفهمی -با خونسردی گفت نه سخت نبود می دونم همون روزای اول فهمیدم، از هول کردنات ، از غیرتی شدن و علی رو دس به سر کردنات -ده لا مصب پس چرا گذاشتی داداشت بره خواستگاریش ؟ مگه منم داداشت نبودم لعنتی؟ -آروم باش امیر ، بخدا من تمام تلاشم رو کردم ولی حریف علی نشدم ، من نمی تونستم راز رفیقم رو نقل دهن زنا کنم تقریبا مطمعن بودم که ردش می کنه برا همین کوتاه اومدم -از کجا مطمعنی علم غیب داری؟
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ #پارت191 غلط کرده میفهمی غلط کرده با تعجب دستم رو گرفت و گفت : -آروم باش
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ نه علم غیب ندارم از حرکتاش فهمیدم یکی دیگه رو دوس داره احساس کردم قلبم ایستاد: - یکی دیگه رو دوست داره؟ !! خندید و گفت: -یعنی باور کنم اینقد ر خنگی که هنوز نفهمیدی؟ -بس کن محمد بگو جون به لب شدم - اون تورو دوس داره یعنی هنوز نفهمیدی ؟ یعنی اینقدر پرتی ؟ -تو از کجا میدونی -از اونجا که شبای محرم هرجا می رفتی نگاهش دنبالت بود از اونجای که با دیدنت سرخ و سفید می شد از اونجا ی که تسبیح تو گردنش بود ... با اخم گفتم : - حق نداشتی نگاهش کنی.. -امیر چی میگی یعنی فکر میکنی من با نظر بدی به کسی که ناموس رفیقمه نگاه می کنم ؟ بخدا اتفاقی تسبیح رو دیدم همون شب که غذا ریخت از اینکه نگار رو ناموس من دونست دلم زیرو رو شد سری تکون دادم و گفتم : - اینا که گفتی دلیل نمیشه که بدونم دوسم داره -سحر هم فهمیده با تعجب گفتم اون دیگه چطور:
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ #پارت192 نه علم غیب ندارم از حرکتاش فهمیدم یکی دیگه رو دوس داره احساس کر
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨ با تعجب گفتم اون دیگه چطور: -وقتی علی موضوع خواستگاری رو مطرح کرد همون روز سحر به من گفت الکی نذارید بره جلو این دختر امیرعلی رو دوس داره ، ظاهرا چند بار پیشش سوتی داده چند بار هم خودم دیدم یه گوشه مونده و نگاهش فقط به تو بود به نظر تو اینطور نگاه کردن دختری که به هیچ مرده دیگه ای نگاه نمی کنه دلیل خوبی نیست برای اینکه بدونی به اون پسر علاقه داره -پس...پس چرا پیش من هیچی نشون نمیده ؟ خودم رو کشتم ولی هیچی وا نمیده خندید و گفت: -وای وای .. ببین امیر علی سر به زیر چی میگه پس تو هم بلدی و رو نمیکنی ؟ با خنده مشتی به شونش زدم و گفتم : -خفه شو هنوز عصبیم از دستت -خوبه حالا تریپ شکست عشقی ور ندار قبل اینکه تو زنگ بزنی خانم مجد زنگ زد به مامان گفت دخترش گفته قصد ازدواج نداره از جا پریدم و با شادی گفتم: -جدی میگی ؟ -نوچ..نوچ.. پاک از دست رفتی ، آره جدی میگم صورتش رو بوسیدم و گفتم: -نوکرتم ، خو از همون اول می گفتی خونم کثیف شد دندوناشو نشون داد و گفت: -منم عمدا نگفتم تا خونت کثیف بشه -بی معرفتی دیگه -همینه که هست حالا بگو بینم این مدت کجا بودی ؟ -ماموریتم الانم بی بی زنگ زد اومدم باید برگردم - همون پشت گوشی هم می گفتی جواب می گرفتی
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتو آواره ترینم✨ #پارت193 با تعجب گفتم اون دیگه چطور: -وقتی علی موضوع خواستگاری رو مطرح
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ نه دیگه اومدم اینجا خفت کنم خدا به دادت رسید -به من چه بابا -تو بهترین دوست منی باید حواست بهم باشه دستم رو فشرد و گفت هست - نگران نباش چند ساعت بعد به خونه برگشتم نگار هم برگشته بود و توی آشپزخونه مشغول درست کردن غذا بود: -سلام اومدی ؟ کجای تو؟ نگرانت شدم گوشیت رو چرا نبردی ؟حال و روزت چرا اینطوریه ؟کجا بودی؟ -وای نگار آروم باش یکی یکی بپرس ، رفتم پیش یکی از دوستام گوشیم هم یادم رفت ببرم پوفی کشید و کفگیر توی دستش رو به نشونه تهدید بالا برد و گفت: -بار آخرت باشه بدون خبر میری ، اونم بدون گوشی که من اینجا سکته کنم از نگرانی خدا نکنه آرومی گفتم و دلم از نگرانش به وجد اومد -راستی آقا حسین زنگ زد -به گوشی من؟ -نه زنگ زد به من ، گفت هرچی با تو تماس گرفته جواب ندادی اینه که زنگ زده به من ، گفت فردا میخوان برن شمال ما هم باید باشیم -الان زنگش میزنم -باشه بعد اشاره ای به قیافم کرد و گفت: -حالا هم برو یه دستی به سر و روت بکش از این آشفتگی در بیای آدم خوف میکنه خندیدم گفتم: ✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ چشم بانو شما امر بفرما -دیگه عرضی نیست برو با همون لباسا روی تخت افتادم، حرفای محمد توی سرم چرخ می خورد : -یعنی هنوزم دوسم داره؟ اگه دوسم داره چرا هیچی نشون نمیده ؟ چرا سعی داره پنهان کنه ؟ توروخدا نگار حداقل یه گوشه چشمی نشون بده من خودم نوکرتم صبح نگار زودتر از من آماده شده بود و همه وسایلش رو توی ماشین جا داده بود ، ساکم رو توی صندوق جا دادم و دریا رو صدا زدم: -نگار بیا بریم دیر شد حسین اینا یه ساعت پیش حرکت کردن -پس صبحانه نمیخوری ؟ -نه بیا یه چیزی تو راه میخورم -باشه دو دقیقه صبر کن سری به نشونه تایید تکون دادم ، چند دقیقه بعد با چندتا نون تست و شکلات صبحانه ای برگشت -خوب بریم من آماده ام -اینا واسه چیه؟ -برا تو آوردم -ممنون ولی من اشتها ندارم الان -هروقت تونستی بخور بجنب دیر شد
سدرة المنتهی ؛
✨درحسرت دیدارتوآواره ترینم✨ #پارت194 نه دیگه اومدم اینجا خفت کنم خدا به دادت رسید -به من چه بابا -تو
رفقا 15 پارت دیگه از رمان تقدیم به نگاه مهربونتون❤️‍🩹 آخرای رمانه ها بخونید حتما...
آقای‌ابا‌عبدالله .. میشه‌ماروبکوبی‌ازنو‌بسازی‌؟! ماخیلی‌درب‌و‌داغونیم‌ اینجوری‌به‌درد‌آقامون‌ نمیخوریم💔:))!
آقای اباعبدالله خیلی عزیز ❤️‍🩹
💛 همیشه یا علی گفتم علی از جابلندم کرد..🥲🫀