یک عمر شهیـد بود و، دل باخته بود
بردشمن و نفس خویشتن تاخته بود
از پـیـکــر سـوخـتـه، نـبـودش بـاکـی
او سوختهای بود که خودساخته بود
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@khademshohada_znj🕊🕊
[WWW.SARALLAH-ZN.IR]ma02010115.mp3
21.64M
#روضه
«روضه حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام»
هیئتثاراللّٰهزنجان
مداح: #حاج_مهدی_رسولی
پنجشنبه ۱۰ فروردین ماه ۱۴۰۲
💫 اعمال_روزانه_ماه_رجب
۱.روزه
۲. هرروز ۳۴ مرتبه سوره ی توحید
در پایان ماه ۱۰۰۰ مرتبه را خوانده اید
🔆🔆🔆🔆
۳. روزی ۳۴ مرتبه لا اله الا الله بگویید
در پایان ماه ۱۰۰۰ مرتبه را خوانده اید.
🔆🔆🔆🔆🔆
۴.روزی ۳۴ مرتبه استغفِرُالله ذّالجّلالِ والاِکرام مِن جّمیعِ الذُنوبِ وّالاثام
در آخر ماه ۱۰۰۰ مرتبه گفته اید.
🔆🔆🔆🔆
۵. صبح و عصر ۷۰ مرتبه بگویید
اّستغفِرُالله وّاّتوبُ اِلّیه
وبعد از گفتن ۷۰ مرتبه دستها را بلند کند وبگوید الَلهمّ اغفِرلی وّ تُب عّلّیَّ
🔆🔆🔆🔆
۶.هرروز ۱۴ مرتبه استغفرالله الذی لا اله الا هو وحده لا شریک له واتوب الیه
در پایان ماه ۴۰۰ مرتبه گفته اید
۷. هر روز صد مرتبه «سُبْحانَ اللهِ الْجَلیلِ، سُبْحانَ مَنْ لا یَنْبَغِی التَّسْبیحُ اِلاَّ لَهُ، سُبْحانَ الاَْعَزِّ الاَْکْرَمِ، سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّةَ وَهُوَ لَهُ اَهْلٌ»
با خواندن روزانهی این تسبیحات میتوان ثواب روزه گرفتن را کسب کرد.
۸. هر شب دو رکعت نماز که بعد از حمد سه مرتبه سوره کافرون و بعد یک مرتبه سوره توحید خوانده شود و بعد از نماز بگو لا إلهَ الا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيْكَ لَهُ له الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْیی وَ يُمیتُ وَ هُوَ حَىُّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَىْءٍ قَدِيْرٌ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيْرُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الا بِاللَّهِ العَلِىِّ العَظِيْمِ اللّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ النَبىِّ الأُمِّی
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حبیب_الله_چترایی
@khademshohada_znj🕊🕊
#زندگینامه🌱
🍃در تاریخ ۱۳۵۴.۰۲.۲۸ کودکی به نام حبیب الله در عزیز آباد نجف آباد چشم به جهان گشود. اسمش را پدرش انتخاب کرد و گوسفندی برایش عقیقه کرد.
👌حبیب الله بسیار زرنگ و باهوش بود به همه کمک می کرد و حتی بعضی اوقات کلید ماشین پدرش را میگرفت و به دوستانش رانندگی یاد میداد و میگفت هزینه ی رفتن به کلاس آموزش رانندگی را ندارند.
✨یک بار شب عید بود وضع مالی خوبی نداشتیم، او مقداری شیرینی میوه و آجیل به منزل آورد و بعد فهمیدم که چند شب خواب نرفته و خیاطی می کرده که من خجالت خواهر و برادرانش را نکشم!
📺یک مرتبه در ماه رمضان خواهرش تلویزیون را زمین انداخته بود مادرش گفته بود: «اگر پدرت بفهمد دعوا می کند» گفت: «مادرجان غصه نخور من حالا می روم و آن را درست می کنم»
آنروز هوا سرد بود تلویزیون را به تیران برد و صبح آن را آورد. حتی افطار نکرده بود و روز بعد را هم روزه گرفت بخاطر اینکه پدرش عصبانی نشود و خواهرش را دعوا نکند.
ایشان در تاریخ ۱۳۷۲.۱۱.۱۱ به درجه ی رفیع شهادت رسید.
#سالروز_شهادت
#شهید_حبیب_الله_چترایی
@khademshohada_znj🕊🕊
#خاطرات_شهید
خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند..اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟؟
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است...
#شهید_رحیم_کابلی🌷
#شهدای_خان_طومان
#سالروز_ولادت
@khademshohada_znj🕊🕊
فرمانده
سربازش رو فراموش نمیکنه...
بشرطی که از "آرمانت" دفاع کنی
درست مثل #آرمان_عزیز_ما ....
💠 حضور رهبر انقلاب
بر مزار شهید «آرمان علیوردی»
@khademshohada_znj🕊🕊
#شهید #حسن_باقری🕊🌹
خودمان را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میکردیم. حسن باقری به من گفت: بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم.
در بین اسرایی که چند شب پیش گرفته بودیم، سه نفر از فرماندهان عراقی به چشم میخوردند و حسن میخواست بداند عراق در مورد منطقهای که ما برای عملیات انتخاب کردهایم، چگونه فکر میکند. او حتی در انتخاب اسیر نیز دقت میکرد. به هر حال، بازجویی را آغاز کردیم. آن شب بازجویی به درازا کشید و تا ساعت یک بامداد به طول انجامید. من خسته شده بودم. به او گفتم: حسن! چقدر از اینها سوال میکنی؟ مگه میخوای آموزش ببینی؟ گفت: چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم. خستگی شدیدا بر من غلبه کرده بود. جالب اینکه در آن لحظات، من به علت خستگی در ترجمهی سوالی که او گفته بود، اشتباه کردم و او با اینکه هنوز به زبان عربی تسلط نداشت، به من گفت: شما در سوال کردن اشتباه کردی؟ سوالت رو درست بپرس.
آنقدر دقیق و نکتهسنج بود که حتی اشتباهات سوالات عربی را نیز میفهمید.
وقتی دید که من دیگر نمیتوانم ادامه دهم، گفت: شما برو استراحت کن. من هم رفتم و از خستگی نفهمیدم که کی خوابم برد. در یک لحظه از خواب پریدم. نگاهی به دور و برم انداختم و با کمال تعجب دیدم که حسن هنوز مشغول بازجویی از اسراست و دست و پا شکسته، از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.