#ڪلام_شهید
«انتظار يعنے؛ حرڪت ،
انتظار يعنے؛ ايثار، يعني خون؛
انتظار يعنے؛ ادامہ دادن راه شهيدان،
انتظار براے اين است ڪہ انسان در
سكون آب گنديده نباشد،
انتظار خيمہے خروشان است و درياے مواج»
#سردارشهید_حاجحسین_بصیر
#سالروز_شهادت🌷
●ولادت: ۱۳۳۲/۱۰/۱۶
●شهادت: ۱۳۶۶/۲/۲
●محل شهادت:ارتفاعات ماووت عملیات کربلای ۱۰
@khademshohada_znj🕊🕊
#شهید_مصطفی_نبی_لو❤️
بر سفره ے نگاه تو
اسراف جایز است ؛
صد بار دیده ایم
ولے باز دیدنے ست ...
@khademshohada_znj🕊🕊
دلگیر نباش؛
دل که گیر باشد، رها نمیشود؛
خدا بندگانش را
به آنچه بدان دل بسته اند میآزماید.
#شهیدهمت🌷
@khademshohada_znj🕊🕊
♨️رزمنده مدافع حرم در زندان های رژیم باکو به شهادت رسید
🔹طالع یوسف اف از رزمندگان مقاومت اسلامی حسینیون آذربایجان صبح امروز ۳ اردیبهشت در سن ۵٧سالگی، در زندان رژیم علیاف مظلومانه به شهادت رسید.
🔹در دی ماه ١۴٠١ سرویس امنیتی روسیه به دستور وزارت امنیت ملی آذربایجان یوسف علیاف و ۴شخص دیگر را در مسکو دستگیر و تحویل این کشور داد. جرم وی همکاری با نهادهای امنیتی-نظامی ایران، جذب و آموزش نیرو برای حسینیون و مشارکت در جنگ سوریه اعلام شده بوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
میبینمت،
پلاک بر گردن و چفیه بر شانه،
جادههای صلابت را پشت سر میگذاری
و خاک را لبخند میکاری...
🌹
#شهید
#شهادت
@khademshohada_znj🕊🕊
#خاطرات_شهید
یکی از آرزو های آقا مهدی این بود که به دیدار امام بره... تو منطقه طرخی به عنوان دیدار با امام برگزار شد ؛ هر گردان سهمیه داشت از گردان ماهم اقا مهدی انتخاب شد...
بعد از شنیدن این خبر از خوشحالی شروع کرد به گریه رفت داخل چادرش بعدش امد گفت میخواهم به جای خودم ابو سراج رو بفرستم خیلی تعجب کردم ابوسراج یکی از مجاهدین عراقی بود که به ما کمک میکرد وکلی هم زخمت میکشید...
گفت : آخه ما به هر حال مرخصی میریم خانواده مون رو میبینیم ولی این بنده خدا کسیو نداره اگه اون بره هم روحیه میگیره هم حال و هواش عوض میشه...
وقتی به ابو سراج گفتیم کلی خوشحال شد وگفت : این یکی از آرزوھای من بود ؛کلی از اقا مهدی تشکر کرد..
📎قائممقام گردانزرهی لشگر ۵ نصر
#سردارشهید_محمدمهدی_حمیدی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۶/۱/۳ نیشابور ، خراسانرضوی
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۳ بانه ، عملیات کربلای۱۰
@khademshohada_znj🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شام
ولی شبی که تو رفتی ، سحر نگشته هنوز...😔
🌱شهید محمد عبدی💔
شهید محمد عبدی متولد اردیبهشت سال ۱۳۵۵ بودن که در دهه ۱۳۷۰ در شرق تهران و منطقه تهرانپارس از جمله بسیجیان فعال و مربیان با همتی بود که در سنگر مسجد و مدرسه در ارتباط فعال و سازنده با جوانان و نوجوانان، نقشی ویژه و ماندگار داشت. «شهید محمدعبدی» را آنها که دغدغه «بچههای مردم» را دارند، خوب میشناسند🌱
محمد عبدی، مربی و معلم و دلسوز نوجوان و جوان بود.❤️
و در نهایت ساعت 8 صبح روز جمعه شانزدهم بهمن ماه 1377 در یک عملیات تعقیب و گریز (با قاچاقچیان مواد مخدر) در منطقه بزمان (گردنه ارزنتاک، دشت سمسور، رودخانه عباس آباد) در حالیکه تا مرز حدود 2 متری نوک قله ارتفاعات که سنگر تیرباچی اشرار در آن بود پیش رفته بود، نهایتاً با فریاد یا حسین (ع) و الله اکبر قصد یورش به تیرباچی نوک قله را داشت که با گلوله اشرار که به قلب مطهر ایشان اصابت کرد، به جمع عاشورائیان پیوست و شربت شیرین شهادت را که سالها به دنبال آن بود نوشید.😔
📌پیکر مطهر او را در بهشت زهرای تهران (قطعه 50، ردیف 25، شماره 36) که ساعتها از عمر شریفش را در آنجا سپری کرده بود در کنار سایر یاران حضرت امام روح ا... به خاک سپرده شد.💔
🌷هدیه به روح پاکش #صلوات
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محسن_کمالی
@khademshohada_znj🕊️🕊️
#خاطرات_شهید
●بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#سالروز_ولادت
@khademshohada_znj🕊🕊
ای شهــید🌷
دعا کن ، که ما
از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد
و از قافله ی مهـدی فاطمه جا نمانیم ...
@khademshohada_znj🕊🕊
#خاطرات_شهید
از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهرههایش را هی کم و کمتر میکرد. محدثه میگفت: «دلم میگیرد طفلیها را توی قفس میبینم.»
از آنهمه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جانشان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آنرا هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثهسادات رهایش کرد.
شب، وقتی میخواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقهاش، تک به تک خداحافظی و دیدهبوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دستهایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان.
دستهایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشمهایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...»
و تنگ در آغوشم کشید و لحظهای بعد، از حلقه دستهایم بیرون خزید و رفت که رفت...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۶۷/۲/۲ تبریز ، آذربایجانشرقی
●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۴ دلامه ، سوریه
@khademshohada_znj🕊🕊